Translate

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

ملیت اندیشمندان ایرانی




فرهاد عرفانی مزدک



اخیرآ دعاوی جدیدی پیرامون ملیت اندیشمندان، شعرا، ادبا و فلاسفه و دانشمندان ایرانی، در گوشه و کنار مطرح میشود که گاه حیرت انگیز بنظر میرسند! کار به جائی رسیده است که کسانیکه کوچکترین صلاحیتی در هیچ حوزۀ اندیشه ورزی ندارند، در رسانه ها و نشریات، به انتشار مطالبی (( گاه توهین آمیز )) در باب ملیت و تعلق ملی بزرگان اندیشهء ایران، اقدام می کنند.

البته این داستان، یعنی جعل تعلق ملی بزرگان ایرانی، از زمانی آغاز شده است که اندیشمندان ما، اغلب آثار خویش را به زبان عربی ارائه می کرده اند، بدانجهت که در زمان ایشان، زبان عربی، زبان « تحمیلی » تمامی مناطقی بحساب می آمده که تحت سیطرۀ اعراب بوده است، درست همانند اکنون که بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان در سطح جهان، از زبان انگلیسی بجهت انتشار هر چه گسترده تر عقاید و نظرات خویش سود می برند، اما این بحث خاص، که تعلق ملی اشخاصی که ملیت ایشان امری آشکار و اثبات شده است، نفی شده، و با جعل و فریب و نیرنگ و تاریخسازی و انواع و اقسام دروغ و حقه بازی، به پروندۀ تاریخی کشورهای تازه تأسیس ضمیمه شود، امری کاملأ جدید است و عمر آن به عمر دولت رئیس جمهور سابق آمریکا، آقای بوش، و همچنین طرح استعماری بریتانیای حقیر، مبنی بر فروپاشی فرهنگی ایران، و تغییر جغرافیایی سیاسی آن، قد می دهد!

بر اساس راهبرد فوق « همانگونه که پیشتر در مقالات متعدد بدان اشاره کرده ام » قرار است که در یک جریان زمانی نسبتأ طولانی؟! و بتدریج، با ملت سازی بر اساس ویژگیهای قومی و منطقه ای و عوامل فرهنگی و زبانی و مذهبی و تاریخسازی جعلی، کا ر را بدانجا رسانند که، از سوئی ملت ایران را از داشته ها، تهی ساخته، از سوی دیگر، مردم را بجان همدیگر انداخته، و در نهایت، با ایجاد کشمکشهای دائمی در منطقه، سیاست خود را پیش ببرند.

نکتۀ قابل ذکر و بسیار با اهمیت که باید مورد توجه مردم و روشنفکران ایرانی قرار گیرد اینستکه: نباید تصور شود با تغییر دولتها در آمریکا و انگلیس، این سیاستها کنار گذاشته شده است! بهیچوجه!! همانگونه که ذکر شد، این سیاست، سیاستی راهبردی است و با تغییر دولتها، منسوخ نمی شود، بلکه با شیوه های پخته تری، تا رسیدن به هدف، تداوم می یابد. اگر بخواهیم نمونه هائی از تلاشها و اقدامات صورت گرفته در این سالها را برشمریم، به اختصار، به موارد زیر می توانیم اشاره کنیم؛

1- کتمان هویت ایرانی اقوام، در پیش از تشکیل دولتهای ماد و هخامنشی، و تراشیدن تاریخهای جعلی برای این گروههای انسانی.

2- ایجاد شک و تردید در اصالت مدنی دوره های هخامنشی، اشکانی و ساسانی، و کتمان هویت و اصالت فرهنگی و ارزشی آنها.



3- نفی اصالت، استحکام و همچنین نقش شگرف زبان فارسی، در تداوم هویت مشترک ایرانی، از هزاره های پیش از میلاد تا امروز! و رو در رو قرار دادن گویشها و زبانهای محلی با آن.


4- نفی و ایجاد تردید در صحت و سلامت و درستی آئین های ایرانی، که هماره، همچون حلقه های اتصال، ایرانیان را در طی تاریخ متحد ساخته است.


5- آمیختن فرهنگ اصیل و تاریخی ایرانیان، با جهل و خرافه و رسوم غیر ایرانی و ارتجاعی .


6- جعل تعلق ملی و هویت اندیشمندان و بزرگان ایرانی، و نسبت دادن آنها به غیر ایرانیان و فرهنگهای بی ریشه و کشورهای تازه تأ سیس.


7- جایگزین کردن فرهنگ تسامح ایرانی، در مبحث اعتقادات و آراء و ادیان، با کشمکشها و تضادهای جعلی مذهبی و فرقه ای و آئینی .


8- بومی سازی فعالیتهای اجتماعی – سیاسی و فرهنگی، بجهت جلوگیری از در آمیختن قومیتها، و ایجاد موانع قومیتی برای پیشگیری از کسب هویت فراقومی و ملی این گروههای محلی.


9- تأکید برهویت و حقوق قومی – قبیله ای، بجای کسب هویت ملی و حقوق شهر وندی.


10- قلب مفاد کتب درسی در نظام آموزشی، کاهش کیفیت علمی، جعل تاریخ و نپرداختن به شاخصه های ملی و تاریخی، بجهت پرورش نسلی از جوانان ایرانی که فاقد هویت ملی و تاریخی باشند ( توسط عوامل مستقیم و غیر مستقیم در دستگاه حکومتی و آموزش و پرورش ).


11- حمایت گسترده مالی، تدارکاتی، اطلاعاتی و رسانه ای از گروهها و دسته های تجزیه طلب.
در این رابطه، کشورک هائی! همچون آران ( آذربایجان قلابی )، و همچنین: کانادا، سوئد و نروژ، ترکیه و آلمان، بسیار فعال هستند. سفارتها و عوامل فرهنگی کشورهای نامبرده، بعنوان واسطۀ اجرائی سیاستهای لندن و واشنگتن عمل می کنند.


12- گره زدن سرنوشت سیاسی ملت ایران، با معضلات و مشکلات منطقه هائی از جهان، که هیچ ارتباطی بر اساس منافع ملی، با منافع و مصالح ایرانیان ندارند.


با توجه به آنچه آمد، اکنون می توان درک کرد که جنجالهای صورت گرفته بر سر هویت ملی اندیشمندانی همچون مولانا جلال الدین، ابوریحان بیرونی، خوارزمی، زکریای رازی، نظامی، و دیگر بزرگان ایرانی، ریشه در کدام سیاستها دارد.

شاخصه های تعلق ملی بزرگان کدامند؟

اگر بخواهم خیلی مختصر به این شاخصه ها اشاره کنیم، می توانیم عواملی همچون؛ محل تولد و رشد و نمو این اندیشمندان، در زمان مورد نظر، و جغرافیای سیاسی وابسته به آن، تعلق قومی وملی و فرهنگی، تعلق زبانی ( بجهت خلق اکثریت آثار، و در نهایت، آنچه خود این بزرگان نسبت به تمایلات ملی و میهنی نشان داده اند، ذکر کرد. ناگفته نماند که همۀ این عوامل، با هم می توانند تعلق ملی را نشان دهند، نه فقط یک یا دو عامل!!!

بعنوان مثال، دانشمندی که در بغداد بدنیا آمده، به صرف اینکه در زمان مورد نظر، این منطقه تحت سیادت ایرانیان بوده، ایرانی نمی شود! بلکه باید از منظر قومی – زبانی و فرهنگی نیز به حوزۀ هویت ایرانی تعلق داشته باشد و یا برعکس، دانشمندی یا شاعری که اکنون محل تولد و یا مرگش در کشوری غیر از ایران است، به صرف تغییر جغرافیای سیاسی، به آن سرزمین تعلق نمی گیرد، بلکه همۀ عوامل فوق، باهم، شاخصۀ هویت وی می باشند.

آنچه در حال حاضر، بیشترین زمینه را برای سوء برداشت فراهم آورده، محل تولد افراد فوق الذکر از سوئی، و از سوی دیگر، وجود برخی آثار به زبانهائی غیر از زبان فارسی است ( اغلب عربی ).
مثلأ محل تولد مولانا، بلخ بوده است، و محل وفات وی قونیه، که اکنون بخشی از سرزمین ترکیه امروزی است. این خود محملی شده است تا ساکنین این دو منطقه، مدعی هویت وی، در تعلق به جغرافیای سیاسی کنونی باشند. در حالیکه، در زمان حیات مولانا، بلخ، یکی از شهرهای اصلی خراسان و ایران محسوب می شده است و در جغرافیای سیاسی نیز، خبری از ترکیه امروزی نبوده است، و امپراطوری عثمانی هم که بیست و هفت سال پس از مرگ مولوی بنیان گذاری شده است و در دوران حیات مولانا، ، گسترۀ وسیعی از سرزمینهای مختلف، با زبانها و قومیتهای گوناگون بوده، که بسیاری از اندیشمندان ( از جمله مولوی و خانواده اش )، در گریز از تهاجم مغولها، بدانجا رفته، و یا در آنجا جابجا شده اند.
بجز آثار مولانا، که اکثر آنها، و مهمترین آنها، بزبان فارسی نوین ( و نه حتی گویش دری! ) است، یک نگاه گذرا به محتوا، نوع نگرش و جهان بینی، سبک و سیاق ادبی و روحیات و فرهنگ منعکس شده در آثار وی، بخوبی و قاطعانه مؤید این نظر است که او شاعر، نویسنده و اندیشمندی ایرانی است که تمامی تاریخ اندیشه ورزی این سرزمین را در کارنامۀ خویش دارد.

شما در آثار مولوی، هیچ نشانی از جهان بینی محدود روستائی و یا قومی – قبیله ای و چوپانی و طوایف بیابانگرد و مهاجم ( همچون ترکان و مغولها ) را نمی یابید. اساسأ چنان فرهنگهائی، با آن پیشینۀ تهی از مدنیت و اندیشه ورزی، قادر نبوده اند که در دامان خود، خالق دیوان شمس تبریزی و مثنوی معنوی را بپرورانند.

جالب اینجاست که مولانا « خود »، در جای جای آثار، با بدویت، بربریت، تهاجم و غارت و خصایص حیوانی این طوایف، مرزبندی مشخص دارد و انسان را به اندیشه و عشق و محبت و انسانیت و عدم تعصب و قشریت فرا می خواند. اینموضوع در مورد افرادی همچون نظامی و رازی و ابن سینا و بیرونی و سعدی و دیگران نیز صدق می کند.

حقیقت اینستکه این بزرگان ایرانی، اساسأ مرزهای تفکر محدود نگر و منطقه ای را پشت سر گذاشته بوده اند، و به وجود انسانی، فارغ از تعلقات و تعصبات قومی – قبیله ای و حتی مذهبی می اندیشیده اند، و عظمت ایشان، درست بر همین اساس است.

این برای ایرانیان مایۀ مباهات است که بزرگی این اندیشمندان و آثار بجای مانده از ایشان، آنچنان است که گروههای بی پیشینه، یا بی هویت را، بر آن می دارد، که در کسب اعتبار و هویت، از ایشان استفاده نمایند، اما همزمان، بسیار غیر منصفانه است که هویت تثبیت شده ایرانی ایشان را، مورد تردید قرار دهند و آنها را به پروندۀ تهی خود الصاق نماند! و از اینطریق بخواهند برای خود آبرو و اعتبار و تاریخ مدنیت و اندیشه ورزی کسب کنند.

ریشۀ مشکل در کجاست؟


اگر دقت شود، موج بوجود آمده در عرصۀ غارت همه جانبۀ هویت ایرانی و شاخصه های آن، در دو – سه دهۀ اخیر، بلندی خاصی یافته است، و این نیست، جز، بی توجهی مسئولین حکومتی در ایران، که نسبت به حفظ و حراست از میراث فرهنگی و معنوی و مادی کشور، بی اعتناء بوده، و زمینه را برای سوء استفادۀ دشمنان تاریخی ملت ایران فراهم نموده اند. ایشان، بر اساس یک نگاه مطلق گرا و متعصب، که: هر آنکس مانند ما نیست، از ما نیست، اندیشمندان این سر زمین را هم بی نصیب از آسیب نگذاشته اند. آنها نخواسته اند که این بزرگان را به همانگونه که هستند، یعنی همۀ تفاوتهایشان با حاکمان امروزی، و افکار و سلیقه و آئین و مرام ایشان، بپذیرند، و آنها را بخشی از مجموعۀ سازندۀ هویت ایرانی بحساب آورند. هر کس را به بهانۀ تفاوتی که در مذهب، یا آئین، یا نگرش و جهان بینی، با آنها داشته است، از دایرۀ توجه، بیرون گذاشته اند. نتیجه این شده است که دیگرانی که به ارزش این گوهرهای ناب پی برده بوده اند، در پی تصاحب آنها بر آمده اند.

باید توجه داشت که نوع نگاه ما به تاریخ و شخصیتهای تاریخی، باید کاملآ متفاوت از برداشت های گوناگون امروزی ما باشد. باید بپذیریم که کسانی همچون خیام نیشابوری یا فردوسی یا زکریای رازی یا عین القضات همدانی و... دیگرانی همچون ایشان، بخشهای برجسته و اصلی تشکیل دهندۀ هویت ایرانی و ملی ما هستند. بی اعتنائی به ایشان و کنار گذاشتن آنها و حراست نکردن از این میراث گرانقدر، دقیقأ به معنی خودکشی ملی! است. به زبان ساده، یعنی به تاراج گذاردن هستی یک ملت و یک فرهنگ عظیم، که مدنیت امروزین بشر، بر شانه های آن استوار است.

این را با قطعیت می گویم، و بر این باورم که: هیچ مدنیتی و هیچ فرهنگی تا زمان حاضر، قادر به معرفی شخصیتهائی همچون حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکیم عمر خیام نیشابوری، زکریای رازی و سعدی و حافظ نبوده است!

تمامی افکار بزرگان اندیشۀ شرق و غرب، از یونان و هند باستان تا اروپای عهد نوزائی، و حتی تا امروز، همه، تنها بخشی کوچک از اندیشه های سترگ کسانی همچون فردوسی و خیام را منعکس می کنند! و درست بر همین اساس است که امروز شاهد برخوردهای نا متعارف در عرصۀ تعلق هویتی این افراد هستیم.

بر همۀ ایرانیان است که در گام اول، با شناخت این بزرگان و اندیشه هایشان، و در گام دوم، با پاسداری از تعلق ملی آنها، به حراست از هویت و کیستی خود بپردازند و به این بیاندیشند که ایرانی، معنائی بسیار فراتر از تعلق به یک حوزۀ جغرافیای سیاسی دارد، و گسترۀ آن، همۀ جهان اندیشه و انسانیت است...

18-1-1388

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه


ایرانیان ومسئلۀ یهود


فرهاد عرفانیمزدک


تا پیش از حملۀ مسلمانان به ایران ( در تاریخ و اسناد موجود و باقیمانده از هزاره های گذشته ) هیچ نشانی از تعصبات دینی و مذهبی و نژادی و طایفه ای، در بین مردم ایران، دیده نمی شود. شواهد موجود، نشان از وجود دائمی فرهنگ تسامح و مدارا در بین این ملت دارد. چه پیش از تاریخ تشکیل اولین دولت در ایران، و چه پس از آن، حداقل در طی شانزده قرن، هیچکس بدلیل داشتن دین و آئین و وابستگی قومی و نژادی، مورد اذیت و آزار و دشمنی قرار نگرفته است. این فرهنگ، قطعأ با آموزه های زرتشت از سوئی، و از سوی دیگر، ضرورت سازگاری با دیگران در سرزمینی که همیشه تاریخ، متشکل از افراد و طوایف گوناگون، با روحیات و عقاید مختلف بوده، رابطه داشته است، چه در غیر اینصورت، هرگز این مردم نمی توانسته اند، هم بعنوان یک ملت ادامه حیات دهند، و هم اینکه خالق ژرف ترین و گسترده ترین مدنیت و فرهنگ موجود بشری باشند. این روحیۀ مدارا و همزیستی مسالمت آمیز، در بین اندیشمندان و بزرگان هنر و ادب ایران، حتی تا قرنها پس از تسلط عربهای مسلمان، ادامه پیدا کرد و این فرهنگ را در جای جای ادبیات باقیمانده از قرون گذشته می توان دید؛
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا


و اما در آنسوی مرزهای ایران، اوضاع کاملأ متفاوتی حاکم بوده است. باز هم بر اساس شواهد تاریخی و اسناد موجود، فرهنگ حاکم بر قبایل عرب، فرهنگ ستیز و خشونت و درگیری و خونریزی دائمی قبایل و طوایف و اقوام و ادیان و مذاهب گوناگون بوده است. بهترین شاهد بر این مدعا، تاریخ سدۀ اول ظهور اسلام در شبه جزیرۀ عربستان است. اولین درگیریهای خشونتبار را با اعلام پیامبری توسط محمد، بین او و هوادارانش، با پسر عموها و بستگان و قوم و قبایل نزدیک و دور وی، می بینیم.

در فاصله کوتاهی پس از هجرت وی به مدینه و استحکام پایه های عقیدتی و سیاسی او، اولین ستیز را بین تازه مسلمانان و یهودیان مدینه می یابیم. این تهاجم خونین و غارت و چپاول مال و اموال یهودیان ساکن مدینه را شاید بتوان اولین حرکت ضد یهود از جانب مسلمانان عرب تلقی کرد. سرکوب خونین و تاراندن این مردم، به صرف داشتن اعتقادات متفاوت و یا برخورداری از امکانات مالی، در واقع، سنگ بنای دشمنی تاریخی بین مسلمانان و یهودیان تلقی می شود.
پس از وقایع مدینه و بازگشت محمد به مکه، تا زمان مرگ وی، شاهد درگیریها و کشتارهای فراوان بین مسلمانان وغیر مسلمانان از سوئی، و از سوی دیگر، بین خود مسلمانان، بدلیل دگراندیشی و وابستگی قبیله ای، هستیم. اگر چه این درگیریها، در ظاهر ماهیت عقیدتی دارد، اما در واقع، برخاسته از عصبیت و تعصب عربی از طرفی، و از طرف دیگر، وجود فرهنگ غارت و چپاول در بین قبایلی است که همیشه تاریخ، نه از طریق تولید اقتصادی، بلکه از طریق راهزنی و چپاول دیگران، زیسته اند و ادامه حیات داده اند.
محمد، خود، زمانی می تواند در بین اعراب جایگاهی بیابد که با خدیجه، یعنی ثروتمندترین زن عرب ازدواج می کند. تا پیش از آن، او فردی منزوی و طرد شده از جانب اطرافیان است.
پایه و اساس همه چیز در نزد عرب، میزان تملک و دارایی افراد بوده است و این بدست نمی آمده است، جز از طریق وابستگی خونی، ویا توسل به زور و غارت دیگران! ابن خلدون، در نوشته های با ارزش خود، تصاویر جالبی از پس زمینه ای اجتماعی و اقتصادی درگیریهای دائمی و خشونت بی حد و حصر و تعصب و عصبیت عربی ارائه می دهد و هم اوست که این ویژگیها را در برابر فرهنگ مدنی و پیشرفته ایرانیان در همان دوره می گذارد.
پس از تهاجم سبعانه مسلمانان به ایران، که در ظاهر به بهانه گسترش اسلام صورت پذیرفت، اما در واقع، به جهت غارت و چپاول بزرگترین و ثروتمندترین تمدن آنروز جهان انجام شد، و حاکم گشتن صدها ساله اعراب مسلمان بر ایران، که همراه با نسل کشی و سرکوب و اختناق بی نظیر بود، طبیعتأ آموزه های تفکر جدید و سنتهای قوم و قبیله ای عرب، توسط حاکمان جدید، ترویج و گسترش یافت. از این پس تا قرنها، تاریخ ایران، تاریخ نزاعهای عقیدتی و گسترش خونریزی و ویرانی و ترویج خرافه است.

عرب مسلمان، اساسأ غیر مسلمان ( در اینجا ایرانیان ) را آدم بحساب نمی آورد. برای او، این سرزمینهای جدید، منبع عظیم غارت و چپاول ثروت و گرفتن مالیات و نابودی همۀ نشانه های مدنیت بجای مانده از گذشته بود. آثار و ابنیه، ویران، و کتب، سوزانده شده و یا به آب سپرده می شوند. اندیشمندان و شعرا و هنرمندان و صنعتگران، یا گردن زده می شوند، و یا به سرزمینها ی مجاور می گریزند.
مسلمانان عرب، دگر اندیشی را بر نمی تابند و زبانی غیر از زبان خودشان ( عربی ) را به رسمیت نمی شناسند و دینی غیر از اسلام را نمی پذیرند و یا اگر بپذیرند، آن را مشروط به دادن جزیه؟ می کنند. با ملت ایران، در سرزمین خودشان، مانند بردگان رفتار می شود. روحیۀ خودباوری و عزت نفس، برای صدها سال، با سرکوب مداوم روبرو می شود. مردمان بر اساس نوع عقاید خود، دسته بندی و طبقه بندی می شوند. بر هر منطقه ای حاکمی عرب را تعیین می کنند که وظیفه ای جز سرکوب و گرفتن مالیات ندارد. اسلام بر ایران، از گذر قتل عام نیمی از جمعیت آنروز کشور، و به بردگی گرفتن نیمی دیگر! حاکم می شود. داشتن دین و عقیده و سنت گذشتگان، جرم محسوب می شود و بخاطر فارسی صحبت کردن، زبانها از دهان ها بیرون کشیده می شود و در چنین شرائطی است که همۀ آن سنن عقب مانده و ارتجاعی قوم و قبیله ای عرب، از طریق اعتقاد به دین جدید، بر فرهنگ ایرانی، تحمیل می شود. جای مهر و محبت و عشق و دوستی را خشونت و سبعیت و عصبیت می گیرد. بجای فرهنگ مدارا و تسامح، فرهنگ نفرت و کینه و ستیزۀ جوئی حاکم می شود. تفکر محدود و مسدود و قوم و قبیله ای، بجای تفکر باز، ژرف نگر و همه بشری می نشیند. دیگر ملاک خوب بودن، انسان بودن نیست، بلکه مسلمان بودن است! بجای راستی و درستی، که آموزه های زرتشت بوده است، فرهنگ دروغ و ریا و تزویر، حاکم می شود. علم دوستی ایرانیان، در یک دگردیسی طولانی، به خرافه و موهوم گرائی تبدیل می گردد. بساط شادی و زندگی و ستایش طبیعت بر چیده می شود و سفرۀ غم و اندوه و گریه و ستیز با طبیعت و حیوانات، پهن می شود. سگ نجس می شود و ماهی، مکروه! نکبت و ذلت و خفت، بجای عزت و شکوه و بزرگی و عظمت می نشیند... رهبران نبردهای وحشیانه و خونریزیهای گسترده، پس از مرگ، به امامزاده تبدیل می شوند و کار ایرانی می شود ستایش و مدح قاتلین و متجاوزین به سرزمین و ناموس و عزت اجداد وی!!
ایرانی، آنچنان از خود تهی می شود که، رسم عرب، رسم او می شود. آئین عرب، آئین او می گردد و او به بزرگترین دشمن گذشتگان خود تبدیل گشته، به خود زنی می پردازد. دستگاه حاکمیت عرب را در قالب دستگاه روحانیت، بازسازی، و بر همۀ شعون زندگی اش حاکم می کند، و از این رهگذر، خواری و خفت و فرومایگی را جاودانه می سازد!!

( 2 )

پس از استقرار جمهوری اسلامی، مرده، چوب می خورد! همۀ آنچه می رفت تا در سایۀ تلاش اندیشمندان ایرانی، به موزه ها سپرده شود، نبش قبر شده، و به سیاست و زندگی روز تبدیل می شود. ارتجاعی ترین افکار و خرافی ترین اعتقادات و عقب افتاده ترین سنتهای قومی – قبیله ای عرب مسلمان، از پستوهای دستگاه روحانیت بیرون کشیده می شود و بر همۀ ارکان حیات ملت ایران، از آموزش و پرورش و دانشگاه گرفته تا عرصۀ سیاست و اقتصاد و فرهنگ، حاکم می شود. هر چه به عرب و عربیت و اعتقادات وی مربوط می شود، ستایش می شود و هر چه به ایران و ایرانیت و گذشته وی تعلق دارد، مورد نفی و نفرت قرار می گیرد، کار تا آنجا بالا می گیرد که حتی در فیلمها و سریالهای تلویزیونی ساخته شده در جمهوری اسلامی، افراد منفی و دزد و قاتل و جنایتکار و بد سرشت، اسامی اصیل فارسی پیدا می کنند و نیکمردان و اندیشمندان و متفکرین و انسانهای خوب و مفید، اسامی اصیل عربی!!! از دستاوردهای مهم حاکمیت سی سالۀ جمهوری اسلامی، یکی هم نهادینه کردن تفکر قومی – قبیله ای میراث عرب مسلمان و نگرش ارتجاعی و واپسماندۀ جامعۀ برده داری و زمینداری، بر همۀ سازمانهای اداری و کشوری است. محتوای کتابهای درسی فرزندان ایرانی، از هویت، تاریخ و فرهنگ ایرانی زدوده می شود و جای آن را ارتجاعی ترین و خرافی ترین افکار عقب مانده اعصار بربریت و جاهلیت عرب مسلمان می گیرد. با تمام قدرت تلاش می شود تا جهان بینی و نگرش همه بشری ملت ایران، که در هزاره های تاریخ، برجسته ترین ویژگی وی بوده است، نابود شده، و نسلی پرورش یابد که از گذشته خود هیچ نداند و هویت خود را و جغرافیای فرهنگ خود را حداکثر تا فاصله یک ده و روستا و یا شهرستان همسایه حساب کند!
ملت ایران را هزار پاره می کنند و نام آنرا بومی سازی می گذارند. گویشها و زبانهای محلی را در برابر زبان مشترک و حلقۀ اتصال ملت ایران و اساس هویت تاریخی وی، یعنی زبان فارسی می گذارند و به آن حق و حقوق قومی؟! نام می نهند. هر چیز که رنگ و لعاب ضد ایرانی و ضد وحدت دارد را بر می کشند و به آن میدان می دهند. نتیجۀ چنین سیاستی، پیدایش نسلی می شود که فاقد هویت است و از گذشتۀ خود هیچ نمی داند و آویزان مهملات و خرافات و دست ساخته های استعمار است.
بر چنین پس زمینه هائی است که دستگاه حاکمه، مساله ای عربی و قومی، و اختلافی سرزمینی، و کینه ای تاریخی، که بین اعراب مسلمان و یهودیان در اسرائیل و فلسطین در جریان است را، به مسألۀ اصلی ملت ایران تبدیل می کند، و جماعتی را همانند گوسپند بدنبال خود می کشد!
در حالیکه کشور، گرفتار هزار و یک معصل حل نشدنی است و تا گردن در لجنزار نکبت و فلاکت فرو غلتیده است ، دستگاه حاکمه و همۀ امکانات ملت ایران، در اختیار مشتی از رهبران مفتخور، خودخواه، متعصب و خائن به مردم عرب قرار می گیرد. بر طبل نفرت از اسرائیل و صهیونیسم و یهود کوبیده می شود و مسألۀ اصلی ملت ایران، می شود مسألۀ یهود!!
سرمایه های ملت ایران، به شکم دشمنان تاریخی این ملت ریخته می شود. در حالیکه مردمانی از همه نقاط ایران، با فقر و بیکاری و گرانی و اعتیاد و عقب ماندگی دست و پنجه نرم می کنند، رهبران گروههای به اصطلاح مبارز فلسطینی و لبنانی به تهران می آیند و با صدها میلیون دلار به کشورهای عربی باز می گردند...
رهبران جمهوری اسلامی، بر اساس مجموعه ای از موهومات عقیدتی و منافع اقتصادی، حیات ملت ایران و سرنوشت او را با مسأله ای گره زده اند که در اساس، هیچ ربطی به ملت ایران نداشته و هیچ سنخیتی با گذشته، هویت و تاریخ و فرهنگ این کشور ندارد. هیستری ضد یهود، ویژگی و خصیصه ای غیر ایرانی است و مسألۀ صهیونیسم هم، موضوعی سیاسی – تاریخی بین اعراب و حاکمان اسرائیل است. این مسائل، توسط حاکمان ایران، فقط و فقط بجهت فرا فکنی و فرار از مشکلات داخلی و پاسخگوئی از جهت سه دهه ناتوانی در مدیریت سیاسی – اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ملت ایران مطرح می شود.
ملت ایران، هرگز ضد یهود نبوده است و هموطنان یهودی، هزاران سال است که مانند مردم دیگر، برادرانه و دوستانه با هموطنان خود زندگی می کنند. صهیونیسم نیز مانند همه پدیده های سیاسی دیگر که خارج از مرزهای ایران وجود دارد باید در چهارچوب منافع ملی ملت ایران مورد بحث قرار گیرد. در حالیکه اکنون به دست مایه ای برای تمامی حرکتهای ضد ملی بدل شده است.
امروز، هر مزدور استعمار و هر نوالۀ بیگانه ای زیر این علم رفته، تا تلاشهای ضد ایرانی و ضد مردمی اش را مشروعیت ببخشد. تحت عنوان مبارزه با صهیونیسم، آزادی را از ملت ایران گرفته اند، حقوق او را پایمال می کنند، او را سرکوب می کنند ، به شخصیت و هویت تاریخی وی توهین می کنند. به جعل و تحریف تاریخ اش می پردازند و همۀ هستی یک ملت بزرگ را بازیچۀ موهومات خرافی و عقیدتی و سیاستهای همسو با سیاستهای استعمار و همسایگان فرصت طلب قرار داده اند.
آنچه در پایان این نوشتار باید گفته شود اینستکه؛ ملت بزرگ ایران با هیچ کشوری و هیچ ملتی و هیچ دین و آئینی و مرامی و نژادی، مشکلی ندارد. مردم ایران، مردمی شرافتمند، انساندوست و صلح طلب هستند که تنها برای آزادی خود می کوشند، و برای دیگر مردمان، در سایر نقاط جهان، آزادی، عدالت و صلح و خوشبختی آرزو می کنند. هر ندائی غیر از این، ندائی غیر ایرانی است، اگر چه از درون این مملکت شنیده شود!!!
امروز ملت ایران، بر سرنوشت خود حاکم نیست، و کسانیکه در حاکمیت، از سوی ملت ایران سخن می گویند، نمایندگان و سخنگویان ملت ایران نیستند! ایران، همانند کشوری اشغال شده است که بیگانگان بر آن حکومت می کنند. بنا بر این، سیاستهای اعلام شده توسط این حاکمیت نیز، ربطی به ملت ایران ندارد!

20-4-1388

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

پیرامون اجلاس کشور های حوزۀ دریای مازندران


اجلاس دریای مازندران، بدون ایران؟!!!


فرهاد عرفانیمزدک



برگزاری اجلاس کشورهای حوزۀ دریای مازندران، بدون ایران، نقض حقوقی تمامی مقاوله نامه های گذشته، چه در زمان وجود اتحاد شوروی و چه پس از آن است. بر این اساس لازم است که:


1 – سفیران چهار کشور حوزۀ دریای مازندران، به وزارت خارجه احضار و مراتب اعتراض رسمی ایران به ایشان ابلاغ گردد.

2 – به چهار کشور روسیه، قزاقستان، ترکمنستان و آران ( آذربایجان قلابی )، تذکر داده شود که مصوبات چنین اجلاسی، فاقد مشروعیت حقوقی خواهد بود و ایران، مصوبات و توافقات احتمالی را به رسمیت نخواهد شناخت.

3 – رسماً اعلام گردد که؛ یا ایران باید به این اجلاس دعوت شود و یا برگزاری چنین اجلاسی لغو شود.

4 – در صورت پایفشاری کشورهای فوق الذکر بر برگزاری اجلاس بدون حضور ایران، متقابلاً ایران تمامی معاهدات گذشته را لغو نموده و بر اساس عهد نامه های رد و بدل شده در دوران اتحاد شوروی، حاکمیت خود را بر پنجاه درصد از دریای مازندران، اعمال خواهد کرد!


جمهوری اسلامی موظف است بر اساس دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی ایران، هر چه سریعتر به اجرای موارد ذکر شده، اقدام نموده، و مردم ایران را در جریان اخبار مربوطه قرار دهد. در غیر اینصورت، ملت ایران، مسئولیت هرگونه تعرض و خسرانی را در این رابطه، مستقیماً متوجه حاکمیت کنونی خواهد دانست!

18 – 6 – 1388
www.maghalatemazdak.blogspot.com

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه


مسئلۀ رهبری جنبش


فرهاد عرفانی مزدک


از جملۀ موضوعات مهم مطروحه در هر جنبش و حرکت سیاسی – اجتماعی، مسئلۀ رهبری، شرائط آن و چگونگی پذیرش این رهبری، توسط مردم است. در همین ابتدا باید ذکر کرد که موضوع رهبری و ویژگیهای آن، در انواع جنبشها، متفاوت است، به زبان دیگر، رهبری یک حرکت کارگری، یک اتحادیه صنفی و یا یک انجمن احقاق حقوق زنان، با رهبری یک جنبش سراسری اجتماعی، که اغلب منجر به نوعی انقلاب می شود، تفاوت ماهوی دارد و اینها را نباید با هم در آمیخت. آنچه مورد نظر این نوشتار است، همین مورد آخر، یعنی رهبری آنچنان جنبشهائی است که در بر گیرندۀ حرکت گسترده طبقات، اقشار، صنوف و توده های شهری و روستائی، در جهت یک تحول عمیق اجتماعی – سیاسی است که اغلب موجب تغییر رژیمها و حکومتها می شود.
لازم به ذکر است که پدیدۀ رهبری جنبشهای از پیش طراحی شده و ساختگی موسوم به انقلاب؟ نارنجی!! نیز، مورد نظر این مقاله نیست.

رهبری یعنی چه؟

رهبری یک جنبش اجتماعی، به معنی ساماندهی، سازماندهی و هدایت گام به گام مردم، با طرح منسجم و روشن خواستهای توده ای، در قالب طرح شعارهای ملموس و ارائه برنامۀ جایگزین ( بجای آنچه قرار است نفی شود ) است. رهبری جنبش، در عین حال، به معنی بالا بردن سطح آگاهی مردم شرکت کننده در جنبش و پرورش کادرهای متخصص در زمینه های مدیریت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز هست.

رهبری جنبشهای اجتماعی، کاری تدریجی، مداوم، و همراه با سنجش دائمی ظرفیت توده ها و هماهنگ ساختن این ظرفیتها، با شعارهای تاکتیکی، است.
رهبری یک جنبش اجتماعی، همچنین به معنای انتخاب آنچنان روشهائی در مبارزه است که با کمترین هزینه، بیشترین دستاوردها را نصیب توده ها سازد. بعنوان مثال، اگر رهبر و یا رهبران جنبش به این نتیجه برسند که شرکت در یک تظاهرات نشسته در خیابان، بازدهی بیشتری نسبت به یک اعتصاب در محل کار دارد و ضرر کمتری را از جهت آسیبهای اقتصادی متوجه خانواده ها می کند، حتی اگر این فکر خلاف میل و نظر خود ایشان باشد، باید آنرا توصیه و مطرح کنند و بالعکس!

شرائط رهبری!
شرائط رهبری یک جنبش را از دو جهت می توان بررسی کرد :
الف: ویژگیهای شخصیتی یک رهبر یا رهبران
ب : چگونگی پذیرش رهبر یا رهبران از جانب مردم

الف: یک رهبر چه ویژگیهائی باید داشته باشد؟

1- یک رهبر، باید عمیقأ به کاری که می کند، اعتقاد و باور داشته باشد.

2- یک رهبر باید همواره به منافع مردم و مصالح آنها بیاندیشد و منافع فردی خود را کاملأ فراموش کند!

3- رهبر جنبش، باید بطور دائم در جهت ارتقای اطلاعات خود، در همۀ حوزه های سیاست و اقتصاد، جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی، مدیریت و سازماندهی و برنامه ریزی و شناخت همه جانبه جامعه خود و دیگر جوامع، بکوشد.

4- یک رهبر باید دقیق، منظم، با اراده، قاطع و در عین حال منعطف، راستگو، اخلاقی و متعهد به عرف و سنن عقلانی اجتماعی، با شهامت و شجاع، مردم دوست و میهن دوست باشد و منافع مردم و میهن را بر هر چیزی ترجیح دهد.

5- یک رهبر، باید بتواند در عمل، پایبندی خود را به آرمانهائی که مطرح می کند و مردم را به آنها فرا می خواند، نشان دهد و در زندگی خصوصی و اجتماعی، نماد آنچه باشد که مردم را در جهت آن، به مبارزه فرا می خواند.

6- یک رهبر باید پایبند به مقررات، قوانین و شرائطی باشد که خود برای جنبش در نظر می گیرد. او همواره باید پاسخگوی سوالات مردم باشد و در هر لحظه آمادگی داشته باشد که در صورت ضعف و عدم پذیرش از جانب توده ها، رهبری را به افراد صالح تر و بهتر و تواناتر واگذار نماید.

7- یک رهبر، همواره باید آمادگی داشته باشد که در صف مقدم مبارزه قرار گیرد، البته این به معنای پیشواز و استقبال از مرگ و یا خود را در تیررس دشمن قرار دادن نیست، بلکه به معنی آمادگی برای قرار گرفتن در کنار مردم، شنیدن صدای آنها از نزدیک و شرکت در نبرد روزمرۀ آنهاست. توده ها باید احساس کنند رهبر و سازمانگر ایشان، از خود آنها و در میان آنهاست. البته اینکار طبیعتأ باید با در نظر گرفتن تمهیدات امنیتی باشد. اما امنیت رهبر، نباید مانع شرکت وی در جنبشهای اعتراضی و در گیری از نزدیک با امر پیشبرد مبارزه باشد.

8- یک رهبر، نباید از دستگیری، زندان، شکنجه و یا مرگ بهراسد! یک رهبر واقعی، باید همواره خود را برای قرار گرفتن در بدترین موقعیتها، آماده کند!

9- یک رهبر باید بتواند با تفکر عمیق و مشورت دائم با زبده ترین، آگاه ترین، صادق ترین و شجاع ترین افراد جنبش، بهترین تاکتیکهای مبارزاتی را برگزیده و پیشنهاد کند. او در هیچ مرحله ای از مبارزه، نباید از مردم غافل شود و با عدم تحرک بموقع خود، توده های شرکت کننده در مبارزه را دچار سرگردانی و سر در گمی کند.

10- یک رهبر، هرگز نباید به توده ها دروغ بگوید و یا حقیقت را فدای مصلحت کند.


چگونگی پذیرش رهبر از جانب مردم:


اشتباه راهبردی اکثر رهبران شکست خورده، این بوده است که قدرت تشخیص مردم را دستکم گرفته اند!

اما حقیقت چیست؟ حقیقت اینستکه: مردم همه چیز را می فهمند، مردم همه چیز را می دانند و مردم قادرند همه چیز را بخوبی تشخیص داده و عمل و عکس العمل نشان دهند، چرا که مردم بر اساس منافع و مصالح خود حرکت می کنند و در طی زمان، آن کس و کسانی را بر می گزینند که ایشان را در جهت رسیدن به آمال و آرزوها و خوشبختی شان، گامی به پیش براند! آنها ممکن است برای مدتهای طولانی سکوت کنند و هیچ نگویند، ممکن است موقتأ فرد، افراد یا نیروئی را بر کشند و یا برعکس، در جهت کنار گذاشتن ایشان حرکت نمایند.
این واقعیت را همۀ رهبران سیاسی باید بپذیرند که مردم به کسی چک سفید نمی دهند!... اعتماد و اعتقاد مردم به رهبران تا زمانی است که این رهبران در جهت پیشبرد منافع جامعه حرکت می کنند. آنها بسیار صبور هستند. برای مدتها، افراد و جریانها را تحت نظر می گیرند و در یک دورۀ طولانی مدت، به ایشان امتیاز می دهند! مردم، فرد یا افراد و یا جریانهائی را به جهت رهبری می پذیرند که صداقت، درستی، فداکاری، آگاهی، کارائی، مدیریت و برنامه های ایشان را، عملأ محک زده باشند. اگر چه مردم در کوتاه مدت ( از منظر تاریخی ) ممکن است دچار خطا شوند، اما بسیار زودتر از آنچه تصور می شود، به خطای خود پی برده و قضاوت خویش را تصحیح می کنند، علت آنهم اینستکه نتیجۀ فکر و عمل رهبر و رهبران را، بسیار زود، در زندگی روزمره، لمس می کنند. بنا براین، در قضاوت، و در دراز مدت، نمی توانند خطا کنند.

مردم کسی را به رهبری بر می گزیند که نماد ایستادگی در برابر قدرت حاکم باشد. در عمل نشان داده باشد که قادر است به معضلات جنبش، پاسخ بموقع و صحیح دهد. حاضر به سازش بر سر منافع، مصالح و آیندۀ آنها نباشد. برای مبارزه و آیندۀ جامعه، برنامه داشته باشد. قدرت طلب و خود محور و خود پسند نباشد. برای جان، زندگی و هستی ملت ارزش قائل باشد و متعهد به دفاع از مملکت در شرائط بحرانی باشد. به هویت تاریخی و فرهنگی میهن خود احترام بگذارد و آمادۀ حراست از آن باشد. معتقد به آزادی هم میهنانش باشد و به حاکمیت مردم، ایمان داشته باشد... مردم از گذر زمان و در طی مبارزات خود، همواره در جستجوی چنین فردی هستند و مطمئنأ اگر با او روبرو شوند، حتی اگر وی، خود نخواهد، او را به رهبری بر می گزینند!

بسیار اتفاق افتاده است که در جنبشها، فرد یا افرادی ظاهرأ ناشناخته، به سرعت شناخته شده و در مقام رهبری و هدایت حرکت مردم نشسته اند و یا افرادی بسیار مشهور و مطرح، از رهبری جنبشها کنار گذاشته شده اند. این پدیده، نشاندهندۀ رصد دائمی رهبران از سوی مردم است . هر رهبری که این موضوع اخیر را نادیده بگیرد، حتی اگر موقتأ به رهبری برگزیده شده باشد، بسیار زود کنار گذاشته شده و مشروعیت خود را از دست خواهد داد.

مردم همواره بدنبال یک رهبری واقعی برای جنبش خود هستند، اما این رهبر را جز از طریق تجارب زندگی مبارزاتی خویش، بر نمی گزینند. آنکس که قادر باشد گام به گام، همراه با مردم، و در عمل، نشان دهد که می تواند امید مردم را باور و بارور کند، به رهبری برگزیده خواهد شد!

1-5-1388







۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

این عاقبت وطن فروشی ست!



فرهاد عرفانی – مزدک




سرنوشت غم انگیز سازمان مجاهدین، می تواند از جنبه های مختلف، حاوی درسهای آموزنده برای همۀ فعالین و گروههای سیاسی باشد.


سازمان مجاهدین خلق که در سالهای چهل خورشیدی، توسط تعدادی از دانشجویان و شبه روشنفکران مذهبی وابسته به خانواده های کارمند و کاسب و بازاری و همچنین جوانان وابسته به جبهه ملی بنیان گذاشته شد، از همان ابتدا، کار خود را با انحراف آغاز کرد! این سازمان ، جهان بینی خود را بر پایۀ نگاهی به زمین ( دیالکتیک مارکسیستی ) و نگاهی به آسمان ( جهان بینی ایده آلیستی – توحیدی ) بنیان نهاد و تا آخر...! بین زمین و آسمان، در نوسان بود و هرگز نتوانست اعضاء و هواداران خود را هویتی فلسفی ببخشد و روان نامتعادل آنها را به تعادل در اندیشه، رهنمون شود. این سازمان، بجهت عقیدتی ( ایدئولوژیک ) نیز ترکیبی از آموزه های چپ، لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی... و همچنین رهنموهای عهد عتیق دینی را سرلوحۀ کار خود قرار داد. طبیعی است که با چنین ترکیب ناهمگون و نامشخص فکری، هیچ حرکت و جنبش و گروه و حزبی قادر نخواهد بود، برای مدتی طولانی ادامه حیات دهد، مگر اینکه تکلیف خود را روشن کند و یا... تن به نابودی دهد. تحولات و انشعابهای دهۀ پنجاه این سازمان نیز معلول همین آشفتگی نظری و بی هویتی بود. اما بیشترین تأثیر این پریشانی، در عرصۀ سیاسی و اتخاذ خط مشی، خود را نمایان ساخت؛ تا آنجا که از یک جریان ظاهرأ آرمانخواه، فرقه ای مافیائی و بنیادگرا و سپس در یک دگردیسی حیرت آور، یک گروه مزدور استعمار ساخت!

و اما در این میان، آنهنگام که روند یک مبارزه سیاسی، نه بر مبنای دمکراسی، برنامه و جهان بینی و عقیدۀ معلوم، بلکه بر اساس مشتی شعار کلی و نا مشخص، شکل بگیرد، تنها چیزی که می تواند اتحاد و انسجام را در یک حرکت حفظ کند، آویختن و حرکت بر حول محور یک شخصیت ویژه می تواند باشد و این، دقیقأ اتفاقی بود که در سازمان مجاهدین رخ داد. مسعود رجوی و ویژگیهای شخصیتی وی، بر همۀ وجوه این حرکت، حاکم و مسلط شد و حیات این سازمان را متأثر از خویش ساخت. رجوی از منظر فکری، فردی آشفته و پریشان، و از نظر شخصیتی، احساساتی، زود رنج، خودخواه و خود محور، قدرت طلب ( و مغرور )، کم تحمل و منزوی و افسرده بود و با قرار گرفتن در رأس هرم قدرت و تشکیلات این سازمان، تمامی این ویژگیها را به بدنه این جریان و خط مشی سی سالۀ آن، حاکم کرد.

روند حرکت تاریخی این گروه، در سی سالۀ گذشته را، همگان دیده اند و می دانند و نیازی به تکرار آن نیست. فقط در حد اشاره قابل ذکر است که این گروه، با پدر خواندن خمینی در ابتدای بنیانگذاری جمهوری اسلامی، دورۀ حیات جدید سیاسی خود را آغاز کرد و پس از اینکه خمینی دست رد به سینه ایشان زد، طالقانی را پدر خواندند! و در همۀ مراحل شکل گیری جمهوری اسلامی، با بنیانگذاران رژیم، علیرغم برخی اختلافات هماهنگ شدند. در انتخابات گوناگون شرکت کردند و با آغاز جنگ، سازمان جوانان مسلح خود را در اختیار خمینی و سپاه قرار دادند. سپس با روی خوش ندیدن از جانب حکومت، در یک حرکت ماجراجویانه، به مقابله با رژیم پرداختند، که نتیجۀ آن، کشته و آواره شدن دهها هزار جوان ایرانی بود.

با خاتمۀ ماجراجوئی های دهۀ شصت، خود را در اختیار دشمنان تاریخی ملت ایران قرار دادند و سرنوشت خویش را با دیوانه ای همچون صدام و حزب کثیف بعث پیوند زدند و پس از بسته شدن پروندۀ دیکتاتور عرب، رسمأ نوکری استعمار را با آغوش باز پذیرفته و بعنوان پادوهای سازمان سیا و سازمانهای اطلاعاتی انگلیس، فرانسه، آلمان، هلند و...، مشغول بکار شدند. این دوره نیز، با پایان یافتن مأموریت نیروهای خارجی در عراق، پایان پذیرفت و این جریان در کمال خفت، همچون دستمالی کثیف به دور انداخته شد!

آنچه در این میان بسیار تأثر انگیز و رقت بار و ناراحت کننده است، عاقبت هزاران ایرانی ست که زندگی و آرزوهای خود را وقف این جریان منحرف کردند و از همه طرف مورد نفرت و سرکوب قرار گرفتند. کسانی که قطعأ در میانشان، فراوان انسانهای شریف، با وجدان، فداکار و میهن پرست بودند، و هستند، که صداقت و ایمانشان مورد سوء استفاده قرار گرفت و و اکنون در بدترین وضعیت ممکن بسر می برند. تاریخ سازمان مجاهدین و سرنوشت غم انگیز آن، باید مورد عبرت همۀ نسلهائی که از این پس می آیند قرار گیرد؛ مردم و میهن، آن چیزهائی هستند که هرگز نباید مورد وجه المصالحه و معامله قرار گیرند! هیچ آرمان زیبائی، بر پایۀ دروغ و پشت کردن به میهن، به حقیقت نخواهد پیوست. وطن فروش، هرگز نمی تواند آزادیخواه و مردم دوست باشد!...

8-5-1388

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

بومی گرائی و بومی سازی؟!

بومی گرائی و بومی سازی؟!



فرهاد عرفانیمزدک



بومی سازی، اگر بمعنای استفاده از نیروهای متخصص حاضر در محل و منطقه ای خاص از کشور باشد، بسیار خوب است، اما اگر بمعنای گرایش به گزینش از افراد محلی بر اساس قومیت و زبان خاص یک منطقه، در عرصه های مختلف باشد، بزرگترین تهدید علیه امنیت ملی، منافع ملی و وحدت ملی است!

متأسفانه اینروزها، از گوشه و کنار شنیده می شود که باید در مدیریت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی!!؟ گزینشها، بر اساس وابستگی محلی و بومی، باشد. این گرایش که عمدتأ توسط نیروهای مرکزگریز و معتقد به پانهای مختلف و تجزیه طلبان خجالتی! مطرح می شود، شیوۀ جدیدی برای زمینه سازی بجهت فروپاشی و تجزیه ایران است و هیچ هدف دیگری را دنبال نمی کند و متأسفانه عده ای را نیز به این دام کشانده است.

در یک مدیریت سیاسی صحیح، بخصوص در کشورهائی که از موزائیک قومی، نژادی و زبانی برخوردارند، تلاش می شود که ساماندهی مدیریتی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی، و بخصوص نظامی، بر اساس متساوی الحقوق بودن و شهروند کشور دانستن افراد، فارغ از وابستگی های محلی و منطقه ای و قومی و زبانی، و تنها بر اساس شایستگی و تخصص صورت پذیرد. چرا که چنین سیاستی، روند آمیختگی ملی را تسریع کرده، به وحدت ملی کمک می کند، و از سوی دیگر، زمینه های تفرقه، تشتت و درگیریهای منطقه ای را از بین می برد و از همه مهمتر، راه را بر انواع و اقسام تلاشها، در جهت قومگرائی و تجزیه طلبی، سد می کند. مثالهائی در اینمورد می تواند آنچه مورد نظر ماست را روشنتر نماید؛

بتازگی، یکی از مواردی که در آن بر اساس بومی گرائی عمل شده، انتخاب دانشجو بوده است. بر اساس این طرح، جوانان هر منطقه از کشور، تنها در همان منطقه می توانند داوطلب ورود به دانشگاه باشند! این طرح از جوانب مختلف قابل بررسی است، اما مهمترین جنبه منفی این طرح، کشیدن دیوار جدائی بین مناطق مختلف کشور ( بخصوص آن مناطقی که تمرکز قومی و زبانی وجود دارد، با مناطق دیگر ) است.

همانگونه که می دانید از گذر جابجائی دانشجو در کشور، جوانان هر خطه، با خطۀ دیگر و فرهنگ و روابط و آداب و زبان آن منطقه، آشنا شده، بلکه زمینۀ ازدواج و تشکیل خانواده و یا حتی اقامت دائم این جوانان در مناطق دیگر فراهم می شده و صد البته این روش در دراز مدت، موجبات نزدیکی هرچه بیشتر مردم ایران را به یکدیگر فراهم می آورده است و غیر مستقیم به وحدت ملی و انسجام ملت و ایجاد هویت یگانه کمک می رسانده است. اکنون، با بومی سازی و روشی که پیش گرفته شده، امتیاز بزرگ فوق، از فرزندان این آب و خاک گرفته می شود. یک لحظه تصور کنید که اگر کار بر همین منوال پیش برود، یعنی دانشجو در محل درس بخواند و در محل کار کند و با زبان محلی، امور خود را رتق و فتق نماید و در همان محل زندگی کند، چه وضعیتی پیش خواهد آمد؟ جوان آذربایجانی، کرد، بلوچ، ترکمن، گیلک، مازنی، عرب و... بتدریج، وجوه مشترک خود را با دیگران فراموش کرده، و بجای هویت ملی، از همه جهت، وابسته به هویت قومی و منطقه ای خود می شود. دیگر میهن و وطن، برای او همان منطقه ای می شود که همه چیز او در آن شکل گرفته و طبیعتأ با کوچکترین تحریکی، او را می توان از دیگران جدا و هویت مستقل داد، چرا که او دیگر خود را، نه یک ایرانی، بلکه یک ترک، یک کرد، یک عرب و یک بلوچ خواهد دانست و سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، زبان مشترک و آداب مشترک، برایش بی معنا می شود...!

مورد دیگری که در حال عمل شدن است و متأسفانه می تواند در آینده خطرات امنیتی فوق العاده ای ایجاد کند، بومی سازی در حوزۀ مسائل نظامی و تشکیلات نیروهای مسلح کشور است. سازماندهی این نیروها، اگر بجهت دفاع منطقه ای و غیر متمرکز در برابر تجاوز خارجی باشد، البته می تواند بعنوان یک تاکتیک نظامی و در شرائطی خاص، موثر باشد، اما، اگر بومی سازی در این عرصه، بمعنای سازماندهی تشکیلات نظامی بر اساس گزینش از نیروهای محلی باشد، می تواند فاجعه بار باشد و عملأ به معنی ایجاد ارتش قومی! در جهت حمایت بالقوه از تجزیه طلبی است!

تمرکز در مدیریت کشوری ِ نیروهای مسلح، و گزینش افراد، بدون توجه به اینکه متعلق به کدام منطقه کشور هستند، و در کجا قرار است مأمور باشند، امری است که در همۀ ارتش های جهان، پایه ای ترین اصل سازماندهی نیروهای مسلح بحساب می آید، بخصوص در کشورهائی که از پراکندگی و تعلقات قومی برخوردارند، توجه به اینموضوع، امری حیاتی تر است. در حالیکه ما می بینیم در حال حاضر، عده ای در این جهت حرکت می کنند که، نیروهای مسلح کشور را، به نیروهای منطقه ای و بومی تبدیل کنند و متأسفانه اینکار را هم از بدترین منطقه، یعنی آذربایجان!، آغاز کرده اند.

همانگونه که همگان می دانند، آمریکا، انگلیس، اسرائیل و برخی کشورهای دیگر همچون ترکیه و جمهوری آران ( آذربایجان قلابی! )، سرمایه گذاری وسیعی از جهت رسانه ای و فرهنگی، برای پاشیدن بذر جدائی و تجزیه در منطقه آذربایجان کرده اند. بومی کردن مسائل نظامی در این منطقه، عملأ، بمعنی پیشبرد سیاست راهبردی کشورها ی فوق الذکر است و در عمل باید دقیقأ عکس آن عمل شود! یعنی سازماندهی ومأموریتهای نظامی و گزینش افراد تشکیلات نظامی، در منطقه آذربایجان، باید تا جای ممکن، غیر بومی باشد!!! آنچه این سیاست ملی را کامل می کند، کار گسترده فرهنگی و زبانی و تاریخی، با بذل توجه به آموزش و پرورش، در منطقۀ مورد نظر و امثال آن است...

آذربایجانیها باید این موضوع را عمیقأ درک کنند که آذربایجان، بخشی تاریخی، و جدائی ناپذیر از خاک ایران، و متعلق به همۀ مردم ایران است و نه فقط ساکنان آذری آن! آنها باید اینرا بفهمند که آذربایجان، همانقدر به ایشان تعلق دارد، که به یک بلوچ یا مازندرانی تعلق دارد، و هیچ سند ملکی؟! در هیچ زمان از تاریخ این مملکت، برای یک قوم خاص! صادر نشده است و نخواهد شد.

هیچکس در سرزمین ایران، به صرف داشتن زبان ، گویش و لهجه ای خاص، یا دین بخصوص، یا میزان جمعیت قومی در اقلیت یا اکثریت، از امتیاز ویژه ای برخوردار نمی شود، که همۀ شهروندان ایران، مالک این ملک مشاع هستند! مسائل فوق باید در متون درسی دانش آموزان وارد شود و همزمان، هویت تاریخی ملت ایران نیز، برای ایشان روشن شود، تا افراد معلوم الحالی که وابسته به بیگانه اند، نتوانند با خاک پاشیدن به چشم فرزندان آذری این ملت، زمینه را برای سوء استفادۀ بیگانگان فراهم آورند!

با توجه به مثالهای فوق، اکنون می توان به اهمیت دوری گزینی از مفاهیم تفرقه افکن و دشمن شاد کن! پی برد. ملت ایران، حوادث گوناگونی را از سر گذرانده ودارای تجارب ارزشمند فراوان است. این تجارب باید در اختیار نسلهای جدید قرار گیرد تا عده ای حقه باز و عوامفریب و وطن فروش، با جعل تاریخ و دروغگوئی و زد و بند با بیگانگان، فرصت نیابند به اهداف کثیف استعماری خود برسند.

نکتۀ پر اهمیتی که هر ایرانی، در هر کجای ایران، باید متوجه آن باشد اینستکه: خانۀ قدرت و حاکمیت در ایران، مستأجران گوناگون و فراوان داشته و خواهد داشت. حساب حاکمیتها را، باید از حساب مملکت ایران، که خانۀ تاریخی همه ایرانیان است، جدا کرد. هیچکس، و هیچ ایرانی حق ندارد به دلیل دشمنی و یا نارضایتی از حاکمیت، خانۀ ملت ایران را به حراج بگذارد.

نیاکان ما، تحت هر شرائطی، تلاش کردند تا این میراث گرانقدر را به دست ما برسانند و ما نیز موظفیم این سرزمین را به همین شکل کنونی، به آیندگان بسپاریم. هر ندائی، تحت هر عنوان، و به هر بهانه ای، که بخواهد خدشه ای به این سرزمین و تمامیت ارضی آن وارد آورد، باید با مشت آهنین ملت ایران روبرو شود.

فرزندان این ملت، اولین درسی را که فرا می گیرند، باید وطن دوستی و عشق به ایران باشد. تنها در این صورت است که در آبادی و آزادی آن خواهند کوشید و آنرا خانۀ خود خواهند دانست. مفاهیمی همچون بومی سازی، عدم تمرکز در مدیریت، فدرالیسم، حقوق قوم و قبیله ای و منطقه ای و زبانی، و حق تعیین سرنوشت، به تمامی، مفاهیمی استعماری اند و هیچ جایگاهی در مدیریت سیاسی تاریخی ایران نداشته و ندارند، و تنها و تنها، به جهت فروپاشی این کشور، مطرح می شوند.

آذری زبان و فارس زبان و عرب و بلوچ و ترکمن و گیلک و مازندرانی و لر و کرد و بختیاری و ارمنی و... تمامی ملت ایران، صدها و هزاران سال است که در کنار یکدیگر زیسته اند و با هم از همه جهت آمیخته اند. به معنای واقعی کلمه، ایران، یک سرزمین، و ایرانیان، یک ملت اند، و هر تصویر دیگری جز این، یک تصویر غیر واقعی و تصنعی است. جغرافیای جمعیتی ایران، نیز، ترکیبی از همۀ اقوام فوق الذکر است، در ایران، قوم خالص و خاص؟!!! وجود ندارد. بنابراین، بومی گرائی و بومی سازی، جز در جهت تضعیف این حلقه های اتصال نیست. همۀ ملت ایران، بومیان سرزمین ایران هستند و در هر کجا که دوست داشته باشند و صلاحیت آن را کسب کنند، باید بتوانند به خواسته های خود دست یابند، و هیچکس را بر هیچکس برتری نیست، و هیچکس نباید به هیچ دلیلی تحقیر شده و حقوق انسانی او تضییع شود. در هر زمینه ای، باید اساس، بر پرداختن به حقوق شهروندی و انسانی ایرانیان باشد. هر دیواری، به هر دلیلی، بین این ملت کشیده شود، غیر انسانی است و در تعارض با منافع ملی ملت ایران است. بومی سازی، یکی از این دیوارهاست، که بهیچوجه نباید اجازۀ برپا شدن آنرا داد.

30-1-1388

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه


تهاجم فرهنگی یا خودکشی ملی!



فرهاد عرفانی مزدک



موضوع تهاجم فرهنگی، مبحث جدیدی نیست. این سیاست، ریشه در مباحث نوینی همچون جنگ سرد دارد. البته خیلی پیش از دوران جنگ سرد نیز، در قرنهای گذشته، تهاجم فرهنگی، یکی از شیوه های مقابله با دشمن فرضی بحساب می آمده است، اما با شکل گیری جنگ سرد، و بخصوص در دو دهۀ اخیر، این شیوه و سیاست، بصورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد.

با توجه به رشد گسترده رسانه هائی همچون اینترنت و شبکه های ماهواره ای و بازی های رایانه ای، این ابزار، امکان فوق العاده ای را برای تأثیر گذاری بر اذهان عمومی و تغییر فرهنگها و شیوه های نگرش، ایجاد کرده اند. هم از اینروست که می بینیم دولتهای استعماری، بیش از پیش، به استفاده از رسانه ها بجهت تأثیر گذاری بر جوامع و هدایت گروههای اجتماعی، در جهت اهداف و مقاصد خود، روی می آورند. اکنون دیگر در دوره هائی، از مباحثی همچون جنگ رسانه ای یا نبرد رسانه ها نیز یاد می شود، که مقصود، عطف به کارکرد این امکانات، همچون یک ارتش کامل، در تهاجم خاموش و دگرگون کردن زیر ساختهای فرهنگی و معنوی جامعه، و به تبع آن، سیاسی – اقتصادی است.

واقعیت اینستکه دیگر شیوه های کهنۀ بگیر و ببند و چماق، کارآئی دراز مدت ندارند. اکنون دیگر هر نیروئی که مدیریت بهتری بر امکانات رسانه ای دارد، از توانائی بیشتری در جهت اعمال اراده و قدرت سیاسی، برخوردار است. ناگفته نماند که در این راستا، توجه هماهنگ به زیر ساختهای اقتصادی جامعه نیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است، چرا که بهترین شرائط استفاده از هدایت افکار عمومی، اگر از پشتیبانی و رضایت توده ها، از جهت اقتصادی، برخوردار نباشد، قادر نیست در دراز مدت، به اعمال اراده سیاسی حاکمان یا استعمارگران بیانجامد!

نکته کلیدی!

و اما در مبحث تهاجم فرهنگی، بر خلاف ظاهر، نکتۀ کلیدی، در توجه به شیوه های دشمن فرضی و روشها و امکانات مقابله با آن، نیست، بلکه در جائی است که مدیریتهای جهان سومی، توجه بسیار کمی به آن دارند، یا اصلأ توجه ندارند!؛« آموزش و پرورش».


بخش مهمی از فردیت و هویت افراد هر جامعه، در دوران تحصیل شکل می گیرد. در آموزش و پرورش است که افراد، برای بازی در نقش های اجتماعی، تربیت می شوند. هر چه این تربیت و آموزش، در فضای علمی تر و نزدیکتر به واقعیات زندگی صورت پذیرد، به همان نسبت، افراد، در پذیرش مسئولیتهای فردی و اجتماعی، با قدرت بیشتری ظاهر می شوند.

نوع نگرش و جهان بینی، اخلاق، تعهد به قوانین، احراز هویت فرهنگی و ملی و میهنی، ( علم دوستی و آگاهی از تاریخ و پیشینه )، حق طلبی و آزادیخواهی، استقلال شخصیت، ایمان به کار و فعالیت و تلاش، نوع دوستی، عشق به طبیعت و حیوانات و منابع طبیعی، و بسیاری از شاخصه های فردی و اجتماعی دیگر، در آموزش و پرورش است که بنیانهای آن، پی ریزی می شود. بنابر این هر گونه بی اعتنائی و عدم توجه و عدم برنامه ریزی صحیح و درازمدت و علمی در این زمینه، مستقیمأ، بمعنای بسترسازی برای هر گونه تهاجمی، از هر نوع، به ساختارهای جامعه و فروپاشی آن است.

ذکر مثالی در اینمورد می تواند به روشن تر شدن بحث کمک کند؛

مسئولین جمهوری اسلامی در طی سی سال گذشته، نسبت به انتقال صحیح اطلاعات از تاریخ طولانی ایران، و بخصوص از تاریخ پیش از اسلام، و کم و کیف حوادث و وقایع و معرفی شخصیتهای تاریخی، کوتاهی کرده اند. تصور آنها این بوده است که این شخصیتها و وقایع تاریخی ارزش مطرح شدن ندارند و یا شاید فکر می کرده اند که تاریخ این مملکت با تهاجم اعراب و یا حتی با انقلاب بهمن آغاز شده است!!! این کوتاهی و این شیوۀ نگرش، منجر به تربیت نسلی شده است که از پیشینۀ خود اطلاعی ندارد و یا معلومات وی ناقص و پراکنده و نادرست است. در واقع این نسل، فاقد هویت تاریخی و ملی است. جان کلام در همینجاست!
از همینجاست که دقیقأ می بینیم دشمنان ایران و هویت ایرانی، سوء استفاده کرده، به برنامه ریزی و فعالیت گسترده دست می زنند. کشورهای وابسته به استعمار عرب، و ترکها، با حمایت مالی و رسانه ای گسترده از افراد معلوم الحالی همچون ناصر بنا کننده ( پور پیرار ) به جعل تاریخ دست زده و این جای خالی را در هویت نسل جوان ایرانی، سعی می کنند با مشتی اباطیل، پر کنند. پخش گسترده نظرات و آثار نامبرده و امثال وی در اینترنت، شبکه های ماهواره ای و حتی شبکه های داخلی صدا و سیما، آزادی این افراد در چاپ کتاب و نشر مقاله و ایراد سخنرانی در مراکز دانشگاهی و همچنین تولید ویدئو فیلمها و فیلمهای سینمائی همچون فیلم 300 و بازیهای رایانه ای، در قلب حقایق تاریخی و منفور نشان دادن شخصیتهای تاریخی ایران و نفی مدنیت عظیم و گسترده و پیوسته این مملکت، کار را به جائی رسانده است که اکنون جای خالی آن هویتی که پیشتر بدان اشاره شد را در وجود جوانان آذری و بلوچ و کرد و عرب و ترکمن، پر کرده است! و از این نیروها، بجای افرادی آگاه، با هویت، میهن پرست و آزادیخواه، کسانی را ساخته که براحتی آلت دست دشمنان میهن خویش می شوند، علاقه ای به تاریخ و هویت و میهن خود ندارند، در برابر آیندۀ سرزمین خویش احساس مسئولیت نمی کنند، متعهد به قوانین اجتماعی و اخلاقی نیستند و مبلغ جلوه های استعمار فرهنگی، حتی بی جیره و مواجب هستند!

ذکر نمونۀ فوق، نشاندهندۀ عمق تأثیرات مدیریت اشتباه و عدم توجه به پیچیدگیهای نبرد فرهنگی است.

در حال حاضر، دشمنان ایران، بدون توجه به اینکه عقیده و جهان بینی حاکمان چگونه است، به بسیج نیرو و تهاجم در دو حوزۀ تاریخ و هویت ایرانی و زبان فارسی ( رکن اساسی فرهنگ ایرانی )، روی آورده اند و از تمامی امکانات در جهت تضعیف این دو رکن اساسی چیستی وکیستی ایرانی سود می جویند. آنها با تبلیغ و ترویج گسترده بومی گرائی و قومگرائی در عرصه های مختلف از سوئی و از سوی دیگر با ترویج هر چه گسترده تر زبان و واژه های انگلیسی، عملأ زمینه را برای « خودکشی ملی! » فراهم آورده اند. عمق فاجعه را از اینجا باید فهمید که چندی پیش، اگر اشتباه نکنم، یکی از معاونان آموزش و پرورش، با افتخار اعلام کرده بود که می خواهیم آموزش زبان انگلیسی را از مهد کودکها شروع کنیم!!! جالب است، نه؟
هم میهنان عزیر باید توجه کنند که یک زبان، تنها بمعنای پل ارتباطی نیست، که همچنین و خیلی بیش از یک وسیلۀ ارتباطی، به تنهائی، به معنای یک فرهنگ، با کلیه زیر مجموعه های آن، یعنی هویت و تاریخ و جهان بینی و اخلاق و معرفت و... هم هست! بنابراین، آن سیاستی که از سوئی به زبانها و گویشهای محلی میدان می دهد و آنها را به عرصۀ رسانه ها بر میکشد و از سوی دیگر به یک زبان بیگانه، بسیار بیشتر از حد نیاز جامعه و ضروریات آن می پردازد، عملأ زمینه ساز آن تهاجمی است که از جهت فرهنگی و تاریخی، به خودکشی ملی می انجامد. استعمار تنها در جاهائی موفق بوده است که در گام اول، زبان آن ملت را تضعیف و نابود ساخته، و در ثانی، هویت تاریخی آن ملت را به یغما برده است.


چگونگی مقابله با تهاجم فرهنگی!

اولین گام در جهت مقابله با تهاجم فرهنگی، احیای حس میهن دوستی و میهن پرستی و افتخار به داشته ها و گنجینه های فرهنگی و تاریخی است. چنین چیزی میسر نیست جز از طریق تصحیح مدیریت غلط در نظام آموزشی کشور.
همه چیز باید از مهد کودک، کودکستان و دبستان آغاز شود. تمامی انگاره ها و افکار و جعلیات تاریخی باید از کتب آموزشی پاک شود و جای آنرا، ادبیات میهن پرستانه، روشنگری تاریخی و آگاهی از پیشینۀ پر افتخار فرهنگی پر نماید.

زبان فارسی، بشکل اصیل آن، باید در تمامی حوزه های آموزشی، در همۀ عرصه های فرهنگی و علمی، و در اقصی نقاط کشور، بصورت گسترده و پیگیر بکار گرفته شود و شدیدأ از بومی گرائی در عرصۀ گویشی و زبانی، پرهیز شود. رسانه های محلی باید شاخه ای از رسانۀ ملی باشند، نه یک هویت مستقل در برابر آن!

به فردیت، حقوق فردی و نیازهای شخصی کودکان و نوجوانان و جوانان باید توجه شده و از تحقیر و توهین، شدیدأ پرهیز شود. انسان، در آزادی و رفع نیازهایش است که انسان می شود. هر گونه تحقیر و محدودیتی از جهت نیازهای طبیعی، منجر به ایجاد روحیه خودباختگی و یا تقابل می شود و این همان چیزی است که استعمار، کمال بهره را از آن می برد. انسان بی هویت، خود باخته، حقیر و فاقد اعتماد بنفس و عزت نفس، به راحتی به مزدور بیگانه تبدیل می شود. آموزش و پرورش، باید عرصۀ احراز هویت، شخصیت، اعتماد بنفس و رشد فکری و علمی نوجوانان و جوانان ایرانی باشد. نوجوان وجوان ایرانی تا آزاد نباشد، آزاده بار نمی آید! تا شکمش سیر نباشد، چشم و دل سیر بار نمی آید! تا این خانه ( ایران ) برای او مکانی امن برای ابراز وجود و رفع نیازهایش نباشد، خانۀ او بحساب نمی آید و میهن دوست ومیهن پرست نمی شود! ... این حرفها ،یک مشت شعار نیست، حقایقی ست که بی توجهی به آنها، زمینه ساز فروپاشی نه تنها فرهنگ و تاریخ این مملکت، بلکه همچنین خود مملکت خواهد شد.

باید دقت شود که استعمارگران نوین، با نظام عقیدتی حاکم بر کشورها و ملتها مشکلی ندارند، آنها براحتی می توانند مسلمان و مسیحی و یهودی شوند، یکروز ارتدوکس باشند، روز دیگر کاتولیک و پروتستان، یکروز سنی باشند، روز دیگر شیعه، یکروز با تفکر طالبانی رفیق باشند، روز دیگر دشمن،...آنها نگاه ِ ابزاری به این اعتقادات و اندیشه ها دارند و هر نوع مذهب و تفکری برای آنها تا آنجا قابل اعتناء و توجه است که در خدمت اهدافشان باشد! آنچه برای آنها اهمیت دارد پیشبرد منافع شان است. هر کس منافع آنها را تأمین کند، با او کنار می آیند و با وی همرنگ می شوند. آنها تنها و تنها یک هدف را دنبال می کنند، و آن هدف، منافع اقتصادی است. سیاست و فرهنگ و همۀ نمودهای اجتماعی، تنها وسیله ای برای رسیدن به این هدف است. بر این اساس، هدف نهائی از تهاجم فرهنگی نیز، جز فروریختن دیوارهای هویتی، بجهت مسخ ملتها و غارت ایشان، نمی تواند باشد. در نتیجه پرداختن به شعارهای عقیدتی و منافع ملی را فدای توهمات کردن، جز زمینه سازی برای دشمنان ملت ایران، در جهت فروپاشی این کشور، چیز دیگر نمی تواند باشد و دستاورد دیگری نخواهد داشت.

بهترین شیوه برای مقابلۀ فرهنگی، پس از پرداختن به آموزش و پرورش و توجه به نقش رسانه ها، احترام به آزادی شهروندان و رعایت حقوق بشر و همچنین حرکت در جهت رشد همه جانبه اقتصادی بر پایۀ عدالت اجتماعی است. با مشتی برده و بنده و گرسنه و بی سواد و معتاد و مسخ شده و اسیر خرافات، نمی توان به جنگ دشمنی رفت که تا دندان، مسلح به آخرین دستاوردهای علوم بشری در همۀ عرصه هاست. باید به مردم ایمان بیاورید، تا مردم، به شما ایمان بیاورند!

احمقانه ترین شیوۀ مقابله با تهاجم فرهنگی هم اینستکه مردم را در توهم نگهدارید، آزادی شان را بگیرید، تحقیرشان کنید، رابطه شان را با دنیای جدید محدود سازید و سپس در چنین شرائطی، از آنها بخواهید، مانند گله ای گوسپند، فقط به سخنان مشعشعانه شما توجه داشته باشند و در اولین فرصت، بدنبال برق سکۀ بیگانه نروند!! آیا چنین چیزی میسر است؟

24-1-1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

رابطۀ وطن فروشی با انتخابات ریاست جمهوری!

استفاده ابزاری از وطن فروشان؟!


فرهاد عرفانیمزدک



هرچند در کشوری که همۀ قدرت در دست یکنفر است، انتخابات، بی معناست، اما با اینحال، تعدادی از نامزدها بجهت باصطلاح « گرم کردن تنور انتخابات » در پی استفاده ابزاری از تجزیه طلبان هستند. این افراد بدون توجه به منافع و امنیت ملی، مشغول به دادن وعده و وعیدهائی به فرقه ها و افراد وطن فروش وتجزیه طلب هستند، تا بدین وسیله، بخیال خود، حمایت این جماعت را جلب کرده، کسب رأی نمایند.

خطراتی که از اینجهت، متوجه تمامیت ارضی و امنیت ملی خواهد شد، بر کسی پوشیده نیست. همه دیگر امروز بخوبی می دانند که سرنخ تمامی جریانها، فرقه ها و گروههای قومگرا، تجزیه طلب وفدرالیست، در دست دستگاههای اطلاعاتی و جاسوسی بیگانه و بخصوص استعمار حقیر بریتانیا و تشکیلات صهیونیستی در آمریکاست. اینموضوع را بیش از هر کس، همین کسانی می دانند ( امثال آقای محسن رضائی ) که امروز مصدر امور مدیریتی وامنیتی کشورهستند. از اینرو، این پرسش برای عموم ملت ایران مطرح میشود که چگونه، این افراد، با علم به خطرات ناشی از باج دادن به فرقه های وطنفروش ، صرفأ بجهت بازیهای سیاسی، حاضرند مصالح ملی وسرزمینی را وجه المصالحه قرار دهند؟ آیا برخورد از موضع ضعف درحوزۀ سیاست خارجی کافی نبوده است ( آنچنانکه کشورهای همسایه را به طمع و چشمداشت به خاک میهن بر انگیخته است؟ ) که حالا درداخل کشور نیز، عده ای زمینه ساز این حرکات خطرناک میشوند؟

همۀ ملت ایران، شهروندان بی حقوقی هستند که خواهان حقوق انسانی خود می باشند. عصر قوم و قبیله گرائی و نژاد پرستی، دو هزار و پانصد سال است که در ایران بر افتاده است!

آقایان!

بجای وعده های تو خالی وخطرناک، به این بیاندیشید که:

چرا پس از سی سال، از اداره کردن یک روستا هم عاجزید؟! هرگوشۀ مملکت یک سازی می زند و هیچکس، حرف هیچکس را نمی خواند؟

چرا با وجود صدها میلیارد دلار درآمد نفتی و گازی در سی سال گذشته، قادر نبوده اید حداقل زندگی را برای ملت بزرگ ایران فراهم آورید؟

چرا برای ادامۀ بقای خود، فقط متکی به نیروی قهریه هستید و از کوچکترین اعتباری در بین اکثریت ملت، برخوردار نیستید؟

چرا فساد و فحشاء و اعتیاد و جرم و جنایت و خودکشی، سراسر مملکت را آلوده کرده است؟

چرا از آزادی و حتی کلمه ( آزادی ) وحشت دارید و از شنیدن آن، چهار ستون بدنتان به لرزه می افتد؟

چرا در طی سی سال گذشته، میلیونها جوان و تحصیلکرده و اندیشمند و دانشمند، از کشور گریخته و نیروی سازنده ایشان در اختیار بیگانگان قرار گرفته است؟

چرا برای حفظ امنیت خود، دائم مجبور به دادن باج به نصفه – نیمه! کشورهای همسایه و منطقه هستید؟

چرا در مجامع جهانی از کوچکترین احترامی برخوردار نیستید و کسی برای حرفهایتان تره هم خرد نمی کند؟

آری آقایان!

بجای التماس و درخواست برای کشاندن مردم به پای صندوقها، یک جو شهامت نشان دهید و اعتراف کنید که راه را از اول اشتباه رفته اید و اکنون نیز توان اداره کشور را ندارید!

18/2/1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

ضرورت برخورد با حکومتهای عربی!


ضرورت برخورد با حکومتهای عربی!



فرهاد عرفانیمزدک


در طی سه دهۀ اخیر، روابط جمهوری اسلامی با اعراب، یا صحیح تر بگویم، با حکومتهای عربی، از فراز و نشیب بسیاری برخوردار بوده است. آنچنانکه یک مورد آن، منتهی به جنگی هشت ساله شد، که در طی آن، پانصد هزار جوان ایرانی جان خود را از دست دادند و یک میلیون معلول و جانباز هم روی دست این ملت ماند. در طی این جنگ نزدیک به هزار شهر و شهرک و روستا ویران و سه هزار میلیارد دلار خسارت اقتصادی نیز به ایران وارد شد.


در همۀ دوران جنگ، رژیم عراق، از حمایت کامل و گستردۀ حکومتهای عربی و حتی رهبران جنبش فلسطینی فتح! برخوردار بود، و به معنی دیگر، دستان حاکمان کشورهای عربی، مانند صدام، بخون فرزندان ایران آغشته شد و این حکومتهای فاسد و غیر مردمی و وابسته، در تمامی اعمالی که صدام انجام داد ، شریک جرم او محسوب می شوند...

در تمامی سه دهۀ گذشته، حکومتهای عربی، قدم به قدم، همراه و همگام با تمامی سیاستهای استعماری کشورهای غربی بوده اند و از هر فرصتی برای ضربه زدن به ایران سود جسته اند و هرگز در هیچ زمینه ای، ایران را کشوری دوست ندانسته اند و کشوری همچون سوریه هم که ظاهرأ روابط مطلوبی با جمهوری اسلامی دارد، هر زمان که منافع ملی اش ایجاب کرده است، با غرب و کشورهای عربی همراه شده و ناسیونالیسم عربی را بر جمهوری اسلامی، و وحدت عربی را بر وحدت اسلامی، ترجیح داده است! حتی گروههائی همچون حماس، که هماره از حمایتهای معنوی و مادی جمهوری اسلامی برخوردار بوده اند، در بیانیه ها و اظهار نظرها، از وحدت عربی و کشورهای عربی و خلیج و خلیج عربی، صحبت کرده و یکمورد هم پیش نیامده، که حتی در حرف و سخن، مشترکات اسلامی و جمهوری اسلامی را، بر کشورهای عربی و وحدت عربی، ترجیح دهند!!!

آنها مدام صحبت از سرزمینهای عربی می کنند در حالیکه جمهوری اسلامی صحبت از سرزمینهای اسلامی و مسلمانان می کند! در حالیکه جمهوری اسلامی روابط خود را با آمریکا و برخی کشورهای غربی، بخاطر آنها به حال تعلیق در آورده و از این رهگذر ایران، ضربات سخت سیاسی و اقتصادی را متحمل شده است، ایشان در هر فرصتی که پیش آمده، به راحتی با کشورهای فوق بر سر میز مذاکره نشسته اند و نمایندگان غرب را در آغوش کشیده، عکس انداخته ، مصاحبه کرده و قرارداد امضاء کرده اند!

مثالهای فوق، تنها گوشه ای از شیوۀ برخورد حاکمان عرب، در عرصۀ سیاست خارجی و روابط با ایران است. آخرین نمونه آنرا هم که شاهد هستیم، درخواست و شرط وقیحانه « حذف نام خلیج فارس؟! » و درج نام خلیج عربی!!! در مراسم بازیهای کشورهای اسلامی از جانب رئیس دستگاه ورزش عربستان، آنهم در پایتخت ایران، است! کار تا آنجا بالا گرفته است که این نوکران استعمار بخود اجازه می دهند، همانند ارباب خود، جک استراو وزیر خارجه اسبق انگلیس، در قلب پایتخت ایران، به هفتاد میلیون ایرانی توهین کرده و آمرانه! خواستها و شروط زشت خود را برای حضور در بازیهای ورزشی کشورهای اسلامی اعلام دارند!

حتمأ بخاطر دارید که آقای جک استراو، نماینده استعمار حقیر بریتانیا نیز، در کاخ سعد آباد و در حضور صدها خبرنگار داخلی و خارجی و در کنار آقای متکی، وزیر خارجه جمهوری اسلامی ( که در حال لبخند زدن بود! ) ؛ با وقاحت و بی شرمی وصف نشدنی گفت: « ما می گوئیم که ایران نباید فن آوری هسته ای داشته باشد و نیازی به آن ندارد، ایران موظف به اجرای خواستهای جهانی؟! ( بخوان استعماری ) است و در غیر اینصورت باید خود را برای برخوردهای شدیدتر آماده کند!!! ».

و اما ریشه مشکلات در کجاست؟

ریشۀ مشکلات، در سوء تفاهمی راهبردی است که دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی بدان مبتلاست. سوء برداشت و سیاست کاملأ غلطی که اگر تصحیح نشود، همانند گذشته، ضربات جبران ناپذیری بر حیثیت و منافع ملی ایران خواهد زد و روز بروز ایران و ایرانی را در انظار جهانی، خوار و خوارتر خواهد کرد. این سوء تفاهم چیزی نیست جز « مساوی پنداشتن عرب با اسلام! » و یا : « برابر دانستن حکومتهای عربی با حکومتهای اسلامی، و از این رهگذر، درآمیختن مصالح اسلامی با مصالح حکومتهای عربی و ایندو با مردم کشورهای عربی! » . گردانندگان سیاست خارجی جمهوری اسلامی با اینهمان پنداشتن عرب و حکومتهای عربی با اسلام، هماره در برابر زیاده خواهی و وقاحت حاکمان عرب کوتاه آمده و بر وحدت اسلامی! تاکید کرده اند. در حالیکه هر آدم تازه کاری در عالم سیاست ، واقف بر اینموضوع هست که هیچکدام از حکومتهای کشورهای عربی، نمایندۀ ملتهای خود نیستند و اگر همین امروز در این کشورها، انتخابات آزاد صورت پذیرد، هیچکدام از حاکمان عرب کنونی، به حکومت نخواهند رسید. این حکومتها، از هیچ مشروعیتی در بین مردمان خود، برخوردار نیستند و در هیچ زمینه ای، جز به منافع دستگاه حکومتی خود نمی اندیشند. هیچکدام از این حکومتها، ایدئولوژیک ( عقیدتی ) نیستند و بر اساس اعتقادات اسلامی اداره نمی شوند! ایدئولوژی آنها « دلار » است و اسلام را تا آنجا می پذیرند و اشاعه می دهند و شریعت آنرا رعایت می کنند که در خدمت این هدف مقدس! ( یعنی دلار ) باشد.

در آمیختن عباراتی همچون کشورهای اسلامی و عربی و وحدت ملتهای مسلمان و یکی پنداشتن این عبارات، با حاکمان کشورهای عربی، در دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی، منجر به آن شده است که، ایران همواره در برابر این کشورها، از منافع ملی خود عدول کرده، برای حفظ دوستی خود با این دشمنان تاریخی ملت ایران، به دادن باج! مشغول باشد!

آنچه باید باصدای بلند به بانیان دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی گفت اینستکه؛ آقایان! عرب، مساوی با اسلام نیست و حکومتهای عربی هم، حکومتهای اسلامی و جهان اسلام نیستند. هر چند دستگاه سیاست خارجی ایران باید غیر ایدئولوژیک عمل کند! اما حتی اگر بخواهد بر اساس تفکر اسلامی خود عمل کند، اینراه که می رود به ترکستان است و به جز زیر پا گذاشتن منافع ملی ایران، به هیچ جائی ختم نخواهد شد!

سی سال مماشات با اعراب، به بهانه حفظ وحدت اسلامی بس است! شما با وحدت با حاکمان کثیف کشورهای عربی، به وحدت اسلامی مورد نظر خود نخواهید رسید. مگر اینکه اعتقاد داشته باشید که این حکومتهای عربی، نمایندۀ مردم کشورهای خود هستند، که در اینصورت، همۀ آنچه در این سی سال ادعا کرده اید را زیر سوال خواهید برد!

وزارت خارجه جمهوری اسلامی، موظف است بر اساس منافع ملی ایران در برابر متجاوزان به حقوق تاریخی ملت ما بایستد و رابطه با کشورهای عربی ( بخاطر مصالح ایدئولوژیک و یا اقتصادی ) را بر حقوق ملی ایرانیان ترجیح ندهد و توجیه نکند.

برخورد جدی و قاطعانه با کشورهائی همچون امارات، بحرین، عربستان و دیگر کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، باید در دستور کار قرار گیرد و در صورت گستاخی این حکومتها، روابط، بطور کامل باید بحال تعلیق در آید. این خواست، خواست مشروع و بر حق همۀ ملت ایران است!

5-2-1388 www.maghalatemazdak.blogspot.com

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

به جوانان سرزمین پدری!

به جوانان سرزمین پدری!



فرهاد عرفانیمزدک




جوانان ایرانزمین!

در خبرها خواندم که دو هفته پیش، افرادی، به یکی از سرستونهای کاخ آپادانا، آسیب جدی وارد آورده، تا پنجاه درصد آنرا تخریب کرده اند!


اگر خبر فوق را در کنار اخبار اخیر در مورد تخریب فیزیکی نوشته های یکی دیگر از ستونهای همین کاخ و همچنین تخریب نوشته های کتیبه پیدا شده در بوشهر، که سند مالکیت خلیج فارس خوانده شده، بگذاریم و به تهاجم وسیع فرهنگی و رسانه ای استعمار، به بنیانهای هویتی ملت ایران و زبان فارسی و تحریکات قوم و قبیله ای و تجزیه طلبانه نیز توجه کنیم، متوجه حرکاتی همه جانبه و بنیان کن می شویم که هدفی جز نابودی ملت ایران را جستجو نمی کند! حرکتی که توسط آقای مایکل لدین در مؤسسه اینترپرایز، بنیان گذاری شد و اکنون با حمایت همه جانبه سرویسهای اطلاعاتی هلند، سوئد، انگلستان، کانادا و اسرائیل و آمریکا، عربستان، جمهوری آران ( آذربایجان قلابی! ) و ترکیه، به پیش برده می شود.

پان ترکها و پان عربها، پیشتاز این حرکت ضد ایرانی هستند. آنها همان نقشی را بعهده گرفته اند که از منظر تاریخی هم، بعهده داشته اند!


تخریب فیزیکی آثار و اسناد بجای مانده از نیاکان، در دستور کار مزدوران بیگانه قرار گرفته است! چرا که تخریب معنوی ایرانیان و بنیانهای فرهنگی ایشان، تا زمانیکه آثار باستانی وجود دارند، کاری کامل بحساب نمی آید! بر همین اساس است که با کلنگ و تیشه به جان آثار پراکنده در گوشه و کنار کشور افتاده اند و صد البته سربازان گمنام امام زمان هم در خواب ناز بسر می برند!!

جوانان عزیز ایرانی!

به میدان بیائید! با تشکیل گروههای محلی، در هر منطقه ای از ایران عزیز که هستید، به حراست از هویت و هستی خود بپردازید! و مانع ادامه کار این وطن فروشان شده، این مزدوران را به هر شکل که صلاح می دانید، مجازات کنید! نگذارید اندک مدارک بجای مانده از پدرانتان، توسط عوامل بیگانه نابود شود.

بیگانگان در اندیشه نابودی کامل شناسنامه ملی شما هستند! به آنها نشان دهید که فرزندان راستین کورش، بابک و نادر هستید...

10/2/1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه


یک اشارۀ تاریخی


(( قابل توجه پان ترکها ! ))


فرهاد عرفانیمزدک



یکی از آخرین مقالاتی که نوشته ام ( وظائف رسانۀ ملی در حوزۀ زبان مشترک )، در پایگاه اینترنتی (( تابناک )) نیز نشر یافته است و هموطنانی؟! ( که نوع نگاه نشان می دهد گرایشات پان ترکی دارند )، در پائین نوشته، به اظهار نظر پرداخته اند و از جمله اینکه برخی از ایشان، نظرات بنده را با دیدگاهها، شخصیت و منش رضا خان ( رضا شاه! ) مقایسه کرده اند و بر این اساس به اینجانب تاخته اند ( در زبان فارسی می شود ترکتازی! ).

در این نوشته میخواهم به نکاتی بپردازم که احساس میکنم زمان بیان آنها فرا رسیده است:

بازشناسی بیطرفانه و بدون تعصبات عقیدتی و به روش علمی تاریخ، یکی ازراههائی است که میتواند آرامش را به جامعه بازگرداند و به شناخت هویت ملی یاری رساند. اگر چه شکل گیری تاریخ از گذر وقوع حوادث و رویدادها صورت می پذیرد، اما درک تاریخی، تنها از پیوست خطوط برجسته و نقاط عطف حوادث و دستیابی به درکی واحد از یک روند، پدید می آید. درست در همین راستا نیز هست که تحلیل شخصیتهای تاریخی باید صورت پذیرد. تمرکز کردن بر یک یا چند ویژگی مثبت یا منفی، بدون در نظر گرفتن عوامل بیشمار محیطی و زمانی، ما را به سمت قضاوتهای عجولانه، غیر دقیق و نا صحیح هدایت می کند و تداوم این راه، منجر به برداشتی ذهنی و غیر واقعی از تاریخ و شخصیتهای تاریخی، می شود. هم از اینروست که در یک تحلیل علمی تاریخی، همواره باید، سه عامل عمدۀ زمان، مکان و چگونگی شکل گیری پدیده، در نظرگرفته شده و در گام بعد، برداشت پدید آمده، در یک نظام جامعه شناسانه مورد تدقیق قرار گرفته، جایگاه آن در روند تاریخی مشخص شود. تنها پس از طی این مراحل است که داوری معنا پیدا می کند و درست بر همین اساس هم هست که تحلیل تاریخ و قضاوت تاریخی، کاری بسیار دشوار است و کار افراد معمولی، متعصب، نا آگاه، مغرض و یا حتی افراد آگاهی که بر مبنای یک عقیدۀ ثابت قضاوت می کنند، نیست! در مرحلۀ نظر، هر کس می تواند نظر دهد، اما بر کرسی تحلیل و قضاوت تاریخی، هر کسی نمی تواند بنشیند!!

بر اساس آنچه آمد، تحلیل یک دوره بسیار بااهمیت از تاریخ طولانی ایران، یعنی دورۀ شکل گیری حکومت پهلوی و به قدرت رسیدن رضاخان ( که من ترجیح می دهم او را با همان عنوان رسمی اش خطاب کنم، یعنی رضا شاه) نیاز به بررسی هزاران سند از سوئی و از سوی دیگر، تحلیل عملکرد وی با توجه به سه عامل ذکر شده، یعنی وضعیت زمانی، موقعیت مکانی و چگونگی طی شدن روند تقریبأ بیست سالۀ حضور او در قلب حوادث تاریخی ایران، دارد. اما آنچه شخصأ برای من از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است وجود یک ویژگی برجسته است که با حملۀ اعراب به ایران، از صحنه حیات اجتماعی این مملکت پاک شده بود و با روی کار آمدن رضا شاه، تجدید حیات یافت. این ویژگی، چیزی نیست جز تجدید سازمان ایران و احیاء حیات مردم ایران بعنوان یک ملت دارای یک کشور با مرزها و تشکیلات مشخص!

واقعیات تاریخی نشان می دهد که با فروپاشی امپراطوری ساسانی، سازمان کشوری و تشکیلات اداری و اجتماعی آن، چنان از هم گسیخت که تا عصر مشروطه، هرگز نتوانست مجددأ احیاء شود. در دورۀ مشروطه نیز با همۀ افکار نوینی که شکل گرفته بود، مدیریتی واحد که قادر باشد به جامعه، هویت دولت – ملت - کشور را اعطاء کند، وجود نداشت و همین کمبود، منجر به حوادث تلخ بسیاری شد که ایران را تا آستانۀ نابودی کامل پیش برد.

قدرت گرفتن سردار سپه، در رأس قوای نظامی کشور، اگرچه از دید برخی مورخین و روشنفکران، مساوی بود با خداحافظی با آمال آزادیخواهانه مشروطه در حوزۀ آزادی بیان و قلم و تشکیلات و انتخابات، اما از سوی دیگر، مساوی بود با پیدایش روندی که منجر به تجدید سازمان کشور بر اساس ایجاد تشکیلات اداری مدرن، آموزش مدیران، ایجاد نظامها و مقررات اجتماعی و تجدید ساختار مملکت بر پایه شاخصه های هویتی یک جامعه امروزی!
آزادی امری حیاتی است اما در یک جامعۀ فروپاشیدۀ قبیله ای، منجر به چیزی شبیه حادثه رواندا می شود که هشتصد هزار انسان، جان خود را بدلیل وابستگی به یک قوم و قبیله خاص، از دست می دهند!

انقلاب مشروطه، منجر به آزادی نشد، به این دلیل ساده که اسباب و ادوات حضور آزادی در آن وجود نداشت و فراهم نبود. انسان باید بسیار ساده لوح باشد که تصور کند در جامعه ای فاقد صنعت، کشاورزی مدرن، نظام اداری و تشکیلات وابسته به آن، آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی، دادگستری، پلیس و شهربانی، ارتش واحد، وزارتخانه های بهداشت و راه و ترابری و اقتصاد و ... هزاران چیز دیگر و همچنین وجود بیش از نود و دو درصد بیسواد و غرق در نکبت فقر و عقب ماندگی همه جانبه، آزادی می توانسته است معنا داشته باشد! درچنین فضائی ، تنها هرج و مرج می تواند معنا داشته باشد و این دقیقأ چیزی بود که وقتی سردار سپه به تهران وارد شد، بر سراسر ایران، حاکم بود!

آنچه در آن شرائط ایران لازم داشت، دقیقأ و به معنای اخص کلمه، « دیکتاتوری بود »، نه آزادی! در چنان شرائطی، دیکتاتوری نعمتی بود که هیچ چیز نمی توانست جای آنرا بگیرد و اتفاقأ تنها ایرادی که این قلم می تواند به رضاشاه وارد آورد اینستکه دیکتاتوری او کامل نبود، چرا که اگر بود، امروز ما با اراذل و اوباش وطن فروش و تجزیه طلبی روبرو نبودیم که حاضرند بخاطر چند دلار، همۀ هستی و هویت و تاریخ و مردم و سرزمین خود را بفروشند وبه این اعمال زشت خود افتخار هم بکنند!

از جملۀ خدمات بنیانی و مفصلی که رضا شاه در پی ریزی ایران نوین انجام داد و در طی مدت کوتاهی، بواقع سیمای ایران را دگرگون کرد، پی ریزی نظام آموزش هماهنگ وهمگانی، بر اساس زبان واحد و مشترک بود. این حرکت، یکی از مهمترین و پایه ای ترین کارهائی بود که هر مدیر دلسوز، واقعی و میهن پرستی در چنان شرائطی، می توانست و باید انجام می داد، چرا که بدون این، تقریبأ همۀ کارهای دیگر، می توانست بی نتیجه و بی حاصل باشد. هرکس که کوچکترین اطلاعی از مسائل جامعه شناسی و مدیریت سیاسی داشته باشد، می داند که رشد و توسعه و پیشرفت و عدالت و آزادی، تنها در سایۀ یک نظام قدرتمند و هماهنگ آموزشی می تواند میسر باشد و لا غیر! بر همین اساس نیز هست که می بینیم تقریبأ در همۀ تحولات بزرگ اجتماعی در سطح جهان، اولین چیزی که به آن توجه شده و بیشترین سرمایه گذاری بر آن صورت پذیرفته، نظام آموزش هماهنگ و همگانی بوده است. از گذر بردن پایه ای ترین آگاهی ها و دانش ها به اعماق جامعه است که می توان ساختمان یک نظام نوین را پی ریزی کرد. بیسوادی مساوی است با عقب ماندگی و انحطاط، و این موضوع را رضا شاه و مشاورانش بخوبی تشخیص داده بودند. امروز عده ای پان ترک فرصت طلب چنین ادعا می کنند که رضا شاه، زبان فارسی را از این رهگذر زبان رسمی کرد و به همۀ جامعه تحمیل کرد!!!
این دشمنان ایران، نمی خواهند به مردم بگویند که اولأ این مجلس اول مشروطه بود که رسمی بودن زبان فارسی را بعنوان یک اصل قانون اساسی مطرح کرد و نه رضا شاه! در ثانی ،زبان فارسی، حداقل از زمان نگارش اوستا تا امروز، یعنی بیش از سه هزار سال، در وسعتی به مساحت شبه قارۀ هند تا بالکان و از قفقاز تا خلیج فارس، زبان مشترک میلیونها انسان بوده است و تمامی شواهد تاریخی و ادبیات ملل گوناگون بر این ادعا صحه می گذارد. بخصوص در منطقه ای که امروز « ایران »شناخته می شود، هرگز هیچ زبان دیگری غیر از فارسی ، زبان مشترک و رسمی نبوده است و همۀ میراث فرهنگی ملت بزرگ ایران، با این زبان ، شکل گرفته است. آنچه رضا شاه انجام داد این بود که این زبان را از عرصۀ گویش مشترک و همگانی مردم ایران، به عرصۀ آموزش سراسری آورد و این کار بزرگی بود که هر میهن دوست دلسوز ایران و آیندۀ آن، قطعأ به آن اقدام می کرد. پان ترکها فراموش می کنند ( البته عمدأ ) که بزرگترین نبرد تاریخی ایرانیان با اعراب تا نزدیک به پانصد سال، اتفاقآ بر سر حفظ همین زبان رسمی و مشترک، یعنی فارسی بوده است و درست بر همین اساس هم هست که فردوسی بزرگ میگوید؛

بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

این بیت شعر حکیم فردوسی بخوبی بیانگر وجود ملتی واحد ( ملت ایران که اعراب به توهین آنها را عجم می خواندند ) با یک زبان بخصوص است که پارسی نام دارد. نه تنها فردوسی بزرگ، که هیچ شاعر و نویسنده و اندیشمند و مورخ و محققی در طی حداقل هزار سال گذشته، هیچ اشاره ای، حتی یک مورد، به وجود زبان مشترک دیگری غیر از فارسی در فلات ایران نکرده است!

وجود هزاران دیوان شعر و کتب تاریخی و داستانی و علمی و آثار باستانی از اقصی نقاط ایران، از قفقاز و آران و آذربایجان و کردستان تا خوزستان و سیستان و بلوچستان و خراسان و گیلان و مازندران و ... بزبان فارسی، مهر تأ ئید محکمی بر تداوم رسمیت و همگانی و مشترک بودن زبان فارسی در سراسر ایران دارد. بنا براین، این ادعای احمقانه که رضاشاه، این زبان را رسمیت داد و یا تحمیل کرد، تنها می تواند حس دردناک خود کم بینی مشتی بی فرهنگ و نا آگاه را تسکین بخشد و در چهارچوب یک بررسی تاریخی، هیچ محلی از اِعراب ندارد.

و اما نکتۀ آخر اینکه ملت ایران، کاملأ بر ارزش گنجینه ای که در اختیار دارد، واقف است و در راه بدست آوردن آن هزاران سال تلاش شگفت انگیز کرده است و به راحتی از آن نمی گذرد. این گنجینه، زبان فارسی و فرهنگ منتج از آنست که سازندۀ بزرگترین فرهنگ نوشتاری و ادبی جهان است. زبان و فرهنگی که هزاران اندیشمند و دانشمند و شاعر و عارف و نویسنده، در بوجود آمدن آن رنج برده اند و درخشانترین نمونۀ اندیشه ورزی بشر را در حوزۀ علوم انسانی خلق کرده اند. اگر عده ای تصور کرده اند که با چند شعار توخالی، این ملت از خیر همۀ هویت و هستی خود می گذرد، سخت در اشتباهند. آنها اگر می خواهند به میدان یک مبارزۀ فرهنگی وارد شوند، در گام اول لازم است رودکی و فردوسی و خیام و حافظ و سعدی و رازی و ابن سینای خود را خلق کنند. با ده ده قورقورد نمی توان به جنگ حتی یک بیت شاهنامه رفت، چه رسد به جنگ عظیم ترین فرهنگ ادبی جهان و زبانی که این فرهنگ بر پایۀ آن شکل گرفته است!
30 – 1 – 1388

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

وظائف رسانهء ملی در حوزهء زبان مشترک

وظائف رسانۀ ِ ملی در حوزۀ زبان مشترک



فرهاد عرفانیمزدک


در تعریف وظائف یک رسانۀ ملی، نکات بسیاری در نظر گرفته شده و برشمرده می شود، که از جملۀ مهمترین آنها مبحث و یا بهتر بگوئیم حوزۀ وظیفه رسانه، در نشر فرهنگ و زبان مشترک، و حراست از اصالت و تداوم آن است. از اینجهت گفتیم « از جملۀ مهمترین » که بی توجهی به این نکته بسیار حیاتی، ضربات جبران ناپذیری بر پیکر وحدت ملی، منافع ملی و بنیانهای فرهنگی یک جامعه وارد می آورد. درواقع عدم دقت در کارکرد حیاتی رسانۀ ملی در این عرصه، راه را در جهت فروپاشی ملی فراهم آورده و یک رکن از ارکان تداوم آموزش نسلها در کسب هویت مشخص را دچار تزلزل کرده و در نهایت نابود می سازد.

گروهی چنین می اندیشند که یک رسانۀ ملی، از جهت فرهنگی و بخصوص زبانی، همچون کشکول یا آش شله قلمکاری است که باید آینۀ انعکاس همۀ خرده فرهنگها، زبانها و گویشها و آداب و سنن اجتماعی محلی و بومی، بدون توجه به خلوص، سلامت، درستی و یا مدنی و امروزی و مطابق با استانداردهای پیشرفت اجتماعی بودن آنها باشد. این جماعت، تصور درستی نسبت به عبارت « رسانه ملی» ندارند و اغلب آن را با نمایشگاه معرفی خرده فرهنگها یا موزهء فرهنگ بومی، اشتباه می گیرند. متأسفانه این تصور از بنیان غلط و اشتباه، در دهۀ اخیر، بر مدیریت رسانۀ ملی حاکم شده و در همین مدت کوتاه، آنچنان ضرباتی به مفاهیمی همچون هویت ملی، هویت مشترک فرهنگی و زبانی، و همچنین منافع دراز مدت ملی، از جهت تربیت فرزندان این آب و خاک زده است که اگر فکری برای آن نشود، در آینده ای نچندان دور، وحدت ملی را بگونه ای جدی مورد تهدید قرار خواهد داد.


پیش از اینکه بخواهیم تعریفی از وظیفه و یا وظائف رسانه ملی در این عرصه ارائه دهیم، لازم است به نکته ای مهم اشاره شود. این نکته آنستکه؛ باید توجه شود که حرکت بنیانی در حفظ و حراست و انتقال فرهنگ ملی و مشترک، جز از طریق حفظ و حراست و انتقال درست و صحیح زبان مشترک، میسر نیست! زبان مشترک و ملی در هر کشوری، آن بنیان و ستونی است که تمامی جلوه های فرهنگی و هویتی بر آن بنا می شود. هر چه این بنیان، از مواد و ترکیبات قدرتمندتری پی ریزی شود، بنای فرهنگ ملی و مشترک از شکوه و استحکام و تداوم بیشتری برخوردار خواهد شد.


رسانۀ ملی یعنی چه؟

رسانۀ ملی یعنی رسانه ای که تلاش می کند نماینده و معرف و اشاعه دهندۀ گزیده ترین نمادهای فرهنگی - زبانی و اجتماعی یک ملت، با توجه به منافع ملی باشد! نکتۀ اساسی در این تعریف عطف به کاربرد واژۀ « ملت » و نه اقوام و و طوایف است! دقیقاً بر این اساس است که رسانه «ملی » می شود و نه « قومی » و تیره - طایفه ای و کشکولی !!! و دقیقاً بر همین اساس هم هست که وظائف یک رسانۀ ملی را در حوزۀ زبانی و فرهنگی می توان تدقیق کرد و برشمرد.

« ملت » تشکیل شده است از شهروندان برابر حقوق، که بدون توجه به سابقۀ محدودیتهای زیستی، اقلیمی، قومی، زبانی، مذهبی، نژادی و سنن و آداب، به یک اقلیم مشترک، فرهنگ مشترک و زبان و تاریخ مشترک می اندیشد! و سوابق تاریخی و بین المللی نیز آنرا به رسمیت شناخته است. هم از اینروست که هنگامیکه صحبت از ملی و ملت می شود، دیگر اجزاء مطرح نیست، بلکه کلیت مطرح است! درست مانند آنکه وقتی می گوئیم « آدم »، منظور یک دست و یک پا و دو چشم و... بصورت مجزا نیست، بلکه منظور مجموعه ای از اجزاء است که معرف یک کلیت است. این کلیت بهیچوجه نافی ارزش اجزاء نیست بلکه بعکس! خواهان حفظ آن در جهت ارائه یک کلیت متکاملتر است.

هرگز شما نمی توانید مجموعه ای از قطعات را در یک جعبه و یا یک کیسه بریزید و روی آن بنویسید؛ ماشین، دوچرخه، چرخ گوشت!! یک پازل در صورتی معرف یک تصویر خواهد بود که بدقت و هدفمند در کنار هم چیده شود. یک فرد، یک قوم، یک طایفه، یک گروه اجتماعی و ... دقیقاً همان یک قطعه از یک پازل بنام ملت است. تنها در صورتی هویت ملی خواهد یافت که در مجموعه ای از وجوه اشتراک با دیگر قطعات قرار گیرد!

با توجه به آنچه آمد، ملت ایران، مجموعۀ اقوام ایرانی نیست! بلکه مجموعۀ افراد ایرانی است. افرادی که در درجه اول متعلق به سرزمینی بنام ایران با مرزهای تاریخی مشخص هستند که دست کم از زمان انتشار منشور حقوق بشر کورش بزرگ تا تدوین شاهنامه فردوسی و تا امروز، در این مرزها زندگی می کنند، دارای زبانی مشترک برای فهم یکدیگر هستند، یک ادبیات و فرهنگ شناخته شدۀ بین المللی را خلق کرده اند و از مجموعهای از سنن و آداب کم و بیش مشترک پیروی کرده و می کنند. حال ممکن است این افراد، در گروهبندی های قومی و نژادی و زبانی و در اقلیمهای مشخص نیز زندگی کنند، اما آنچه به آنها هویت و تشخص ملی! می دهد و از آنها یک ملت می سازد، همان شهروندی آنان از گذر وجود تاریخی سرزمینی بنام ایران است!
بنابر این وظائف تعریف شده برای یک رسانۀ ملی، دقیقاً عطف به این هویت مشترک تاریخی است، نه هویت ملی و بومی و قومی!
اکنون تلاش می نمائیم تا عناوین چنین وظائفی را بر شمریم؛

1 – اولین و مهمترین وظیفۀ یک رسانۀ ملی، انتقال زبان مشترک و ملی ( زبان فارسی ) به مخاطبان، در عالیترین شکل ممکن به جهت دستوری، واژگانی و تلفظ است. به زبان دیگر، تمامی مجریان چنین رسانه ای موظفند، که بدون توجه به پیشینه ای که از نظر سطح سواد، رشتۀ تحصیلی، وابستگی قومی و زبانی و گویشی و لهجه دارند، وقتی در مقام مجری برنامه های رسانۀ ملی در برابر دوربین قرار می گیرند، مآمور اجرا و انتقال صحیح ترین شکل گفتار و نوشتار زبان فارسی از منظر دستوری، واژگانی و لهجه باشند!

مجریان برنامه های تلویزیونی و رادیوئی حق ندارند بنابر صلاحدید خویش، جملات را بگونۀ دلخواه ( از منظر دستوری ) بکار گیرند! آنها حق ندارند تلفظی غیر از تلفظ درست واژگان در زبان اصلی ( لهجۀ مادر و اصلی زبان فارسی و در اینجا لهجۀ تهرانی مد نظر است) را ادا نمایند، چرا که لهجهء تهرانی، نزدیکترین شکل گفتار زبان فارسی به زبان نوشتار است. آنها حق ندارند واژگان فارسی را با لهجۀ عربی، ترکی، انگلیسی و یا گویشهای محلی بکار ببرند!

جدا از اینکه مجریان، مأمور اجرای چه برنامه ای هستند ( سیاسی، ادبی و فرهنگی، ورزشی، تاریخی، ...) حق ندارند با توجیه عادی بودن استفادۀ عامیانه از واژگان و یا تلفظ خاصی، به ترویج غلط و ناصحیح واژگان و بیان جملات بپردازند. آنها، تنها موظفند بعنوان مأمور انتقال صحیح زبان عمل نمایند!

در اینجا بنظر می رسد توضیحی در رابطه با لهجۀ مادر در زبان فارسی لازم است داده شود؛

همانگونه که می دانید در تمامی کشورهای جهان و در بین همۀ ملتها، از منظر بکارگیری زبان مشترک، لهجه و گویش منطقۀ پایتخت، بعنوان گویش و لهجۀ مسلط شناخته می شود. علت هم روشن است؛ نظر به اینکه پایتخت، مکان اصلی در تصمیم گیریها، سیاست گزاریها و نشر و گسترش رسانه ها در اشکال دیداری، نوشتاری و شنیداری است، بنا بر این در همهء کشورها بطور معمول، زبان و گویش بکار گرفته شده در پایتخت از سطح بالاتر، کاملتر و شکل یافته تری برخوردار است. پیشینۀ پایتخت از منظر تعداد باسوادان و مبادلات زبانی و فرهنگی و رسانه ای و ارائِِۀ نزدیکترین گویش به زبان نوشتاری نیز، ادعای فوق را تقویت می کند.

بعنوان نمونه، اگر مثلأ « واژۀ » می دانم را یک مجری تلویزیون بخواهد بکار گیرد، مجاز نیست آن را بصورت مُدُنم ، مِدِنم، می دانُم، می دانیم، ذانم و ... بکار ببرد! او موظف است این واژه را در زبان نوشتار بصورت ( می دانم ) و در زبان گفتار بصورت ( می دُونم) بکار گیرد، که همان بکارگیری این واژه در لهجۀ مادر، یعنی لهجۀ تهرانی است. دقت کنید که در اینجا، مخاطب ما، مجری برنامه های یک رسانهء همگانی است، نه مردم کوچه و بازار که طبیعتأ ممکن است اهل مناطق مختلف باشند و با گویشها و زبانهای متفاوت. آنها مجازند که به هر گونه که خود می خواهند صحبت کنند، اما یک مجری رسانۀ ملی! موظف است که زبان را در عالی ترین و صحیح ترین شکل ممکن بکار گیرد، نه آنگونه که خود می خواهد و یا می تواند!!!


2- دومین وظیفۀ یک رسانۀ ملی، گزینش و اشاعۀ مترقی ترین، زیباترین و صحیح ترین و عقلائی ترین سنن ادبی و فرهنگی مربوط به زبان مشترک ( زبان فارسی ) در درجۀ اول است! یک رسانۀ ملی با یک رسانۀ محلی و بومی تفاوت دارد. یک رسانۀ ملی وظیفه ندارد و یا حداقل برای آن در اولویت نیست که به خرده فرهنگها و گویشها و زبانهای محلی و نشر و گسترش آنها بپردازد . این وظیفه برعهدۀ رسانه های محلی و بومی است، نه رسانۀ ملی!!! بعنوان مثال دیده می شود که رسانۀ ملی ( در حوزۀ ایران و یا شبکه های وابستۀ بین المللی – جام جم ) بطور مداوم به گویشها و زبانهای محلی و پخش موسیقی بومی می پردازد، بگونه ای که از ده آهنگ پخش شده در طی بیست و چهار ساعت برنامه های صدا و سیما، هفت یا هشت ترانه و آواز با گویش و زبان محلی است!! آنگونه که مخاطب بواقع دچار سر در گمی میشود که با چگونه رسانه ای روبروست؟ یک رسانۀ محلی و بومی؟ یک رسانۀ ترک زبان؟ کرد زبان؟ عربی زبان؟ یا کشکولی از همۀ اینها!! بجز آنچه بواقع باید باشد، یعنی رسانه ای که معرف زبان و موسیقی و فرهنگ مشترک ( به زبان فارسی ) است! تو گوئی این دستگاه رسانۀ ملی، مجمع الجزایری است با حاکمان متفاوت و سیاستهای مختلف که هر کدام سیاست خود را پیش می برند...

3 – سومین وظیفۀ یک رسانۀ ملی، دفاع از خط مشترک ( خط فارسی در برنامه های دیداری و نوشتاری ) و ترویج این خط در شکل صحیح آن و مطابق با دیدگاههای فرهنگستان زبان و ادب فارسی و اساتید این رشته در دانشکده های ادبیات کشور است. این واقعاً غیر قابل توجیه است که در یک رسانۀ ملی، دائماً و بشکل بیمار گونه ای، خطوط غیر فارسی و بخصوص ( لاتین ) در معرض دید مخاطب ایرانی قرار گیرد، همانگونه که مخاطب یک رسانۀ ملی به زبان فارسی، طبیعتاً فارس زبانان هستند، بنا بر این خطی هم که باید مورد استفاده قرار گیرد باید خط فارسی باشد! در حالیکه همگان شاهدند که در سیمای ملی ایران؟! ، بطور دائم و گسترده، جملات، واژه ها و خطوط و علائم انگلیسی ( و گاهی زبانهای دیگر ) در معرض دید قرار می گیرند. چیزی که مشابه آن در هیچ رسانه ملی خارجی دیده نمی شود! اینکار ظاهراً با این توجیه صورت می پذیرد که زبان انگلیسی، زبانی بین المللی است و یا ممکن است مخاطبین ما غیر فارس زبان باشند، که این هر دو دلیل، کاملا و صد در صد غلط است، چرا که اولاً بین المللی بودن زبان انگلیسی، ربطی به پخش برنامه برای فارس زبانان و ایرانیان ندارد و مربوط به پخش برنامه به این زبان، در شبکه هائی است که مطلقاً مخاطب انگلیسی زبان را مد نظر دارند. دوماً مخاطب غیر فارس زبان، پای برنامه های شبکه ایرانی نمی نشیند که احیاناً ما بخواهیم در یک رسانۀ ملی رعایت حال او را بکنیم!! این توجیهات صرفاً می تواند نوعی عقده گشائی برای مدیران کم سواد و بیسواد و بی اطلاع نسبت به مدیریت یک رسانۀ ملی باشد!

در نهایت، آنچه بنظر می رسد که باید به مدیریت رسانه ها گوشزد شود، اینستکه، مجریان برنامه های یک رسانۀ ملی، باید حتماًاز میان، با سواد ترین افراد در حوزۀ زبان و ادبیات فارسی باشند، چرا که آنها باید قادر باشند این زبان را بدون لهجه محلی و با شکل صحیح بکار گیرند و خود را موظف به رعایت قوانین در این حوزه بدانند.

اول فروردین ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی