Translate

۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

چرا آموزش همگانی باید به فارسی باشد؟



چرا آموزش همگانی باید به فارسی باشد؟


فرهاد عرفانی – مزدک


اخیرأ ناله هائی! با موتور محرکهء استعمار، در گوشه و کنار شنیده می شود که؛ خواهان نظام آموزشی به زبانها و گویشهای محلی در ایران است!!! در این رابطه، نظریه پردازی می شود، صفحات و پایگاههای اینترنتی به راه می افتد، کارشناسانی که بقول زنده یاد صادق چوبک؛ (( خودشان به خودشان مدال و مدرک داده اند! )) به کالبد شکافی حقوق تضییع شده اقوام، در آموزش به زبان مادری، می پردازند و چنان روضهء دو طفلان مسلم می خوانند که، واقعأ دل آدم کباب می شود، از اینهمه ظلم که به اقوام ایرانی می شده است، و این ملت، سه هزار سال از آن بی خبر بوده است! و یکشبه و همزمان با طرح خاور میانهء بزرگ آقای بوش و شرکاء، بخود آمده، و از آن با خبر شده است!...
و اما دم خروس قضایا، آنجا آشکار می شود که شما، طرح این مسائل را، در رابطه با جوامعی مانند آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه و بسیاری دیگر از کشورهای غربی، که دارای اقلیتهای بزرگ زبانی هستند، هرگز نمی شنوید! یعنی جرأت نمی کنید بشنوید!! و یا بهتر بگویم؛ اجازه نمی دهند حتی در اینمورد شک هم بکنید!!! چه رسد که بخواهید چنین درخواستهائی را مطرح کنید

مثلأ تصور کنید که همین امروز، اقلیتهای چینی تبار، اسپانیائی تبار، فرانسوی تبار، ایتالیائی تبار و مکزیکی تبار و ... (( که از نظر جمعیتی، تعدادشان، هر کدام به تنهائی، چند برابر اقلیتهای ترک زبان و عرب زبان ایران است ))، خواهان به راه انداختن نظام آموزشی، به زبانهای خود، در خاک آمریکا شوند! فکر می کنید با ایشان چه برخوردی خواهد شد ؟ و یا بیائید به این بیاندیشید که؛ چرا اصلأ تا کنون، چنین بحثهائی در ارتباط با جوامع بزرگی با اقلیتهای چند میلیونی دارای زبانهای متفاوت، مطرح نشده است ؟!


بگذریم! می خواهیم به بحث اصلی خود باز گردیم. فقط در بستن طرح اولیهء این نوشتار، ذکر نکته ای لازم است و آن اینستکه؛ جامعهء فرهنگی و روشنفکری ایران، در استعماری بودن طرح نظام آموزشی به زبانها و گویشهای محلی، کوچکترین شکی نباید داشته باشد و باید در نظر داشته باشد که کوچکترین وجه اخلاقی و حقوقی بر طرح چنین خواسته ای، از جانب امپریالیسم و گروههای داخلی وابسته به آن، ملحوظ نیست! به این دلیل ساده که نظام آموزش هماهنگ، در زمان رضا خان شکل گرفت (( البته سنگ بنا در زمان امیر کبیر گذاشته شده بود )) و در دوران پهلوی هم تداوم یافت و هرگز از جانب غرب، کوچکترین اعتراضی به کاربرد زبان مشترک، در این نظام آموزش سراسری وارد نشد !!! و نمی توانست اعتراض هم شود، چراکه جدا از خواست غربی ها و یا رضا خان و پسرش، چنین اعتراضی، فقط می توانست نشاندهندهء بلاهت معترضین باشد، که احیانأ نمی فهمیدند که؛ چرا نظام آموزش هماهنگ و سراسری، باید به زبان مشترک،(( و نه محلی و قومی! )) باشد؟!

****

پیش از وارد شدن به بحث اصلی، توضیح و تشریح یک نکته اساسی، ضرورتی انکار ناپذیر دارد، چرا که سوء تفاهم و خلط مبحث در آن، باعث شده است که نوکران استعمار، به راحتی به چشم مردم ایران خاک بپاشند. این نکته چیزی نیست جز تفاوت؛ (( آموزش ِ زبان مادری )) با (( آموزش به! زبان مادری )).

آموزش و فراگیری زبان مادری، حق انکار ناپذیری است که تمامی مقاوله نامه های بین المللی و همچنین حقوق دمکراتیک و شهر وندی، بر آن صحه گذاشته و آنرا تأیید و حتی تأکید می نماید و هیچ عقل سلیمی هم در حقانیت آن شکی ندارد. هر انسانی حق دارد زبان مادری خود را فرابگیرد ، با آن بتواند بخواند و بنویسد و دنیای خود را توسط آن زبان، بیان کند ! یعنی آزادی آموختن زبان مادری و آموزش دادن زبان مادری و ابراز عقاید به زبان مادری!
بر این اساس، همهء اقلیتهای قومی و محلی در سراسر ایران بزرگ، و نه تنها ایران، که در همهء جهان، حق دارند زبان مادری خود را بیاموزند و آنرا حفظ کنند و دولتها نیز وظیفه دارند که امکانات لازم در اینجهت را فراهم آورند!
این حق، همانگونه که گفتیم: (( حق فراگیری زبان مادری )) است و در محق بودن آن، جای هیچگونه شک و تردیدی نیست و اقلیتهای غیر فارس زبان در ایران، حق دارند زبانها و گویشهای خویش را فرا بگیرند، آنرا بخوانند و بنویسند و کتاب و نشریه منتشر کنند و ...
،

واما نظام آموزش به! زبان مادری، در کشوری و یا کشورهائی همچون ایران، که اکثریت کشورهای جهان را تشکیل می دهند، بحثی جدید و استعماری است که هیچ ربطی به حقوق اقوام ندارد!!! و تنها و تنها به جهت تکه – پاره کردن کشورها و قدرتهای بزرگ مطرح می شود و هدف از آن، برداشتن موانع، به جهت تسلط هر چه بیشتر بر جهان و منابع آن است!

منظور از آموزش به ! زبان مادری، که از جانب استعمارگران و نوکران داخلی آنها مطرح می شود و آنهم فقط! در رابطه با ایران ! و نه کشورهای خودشان!!!، اینستکه اقلیتهای قومی و زبانی در ایران، که اگر همهء گویشهای محلی را در نظر بگیریم، تعدادشان از صد می گذرد! حق داشته باشند نظام آموزش عمومی به زبان و گویش محلی خود داشته باشند و همه چیز خود را با زبان و گویش محلی خود، رتق و فتق کنند!


بعنوان مثال، در اطراف ارومیه، بچه های ده دمیرچی، به زبان ترکی، فیزیک و شیمی و ریاضی بخوانند و کتابهایشان به این زبان باشد و رادیو و تلویزیون و روزنامه هم به همین زبان داشته باشند و وقتی هم امور اداری دارند ؟! با همین زبان کارهای خود را انجام دهند و ... و بچه های روستای ارمنی نشین و ارمنی زبان آرارات، به زبان ارمنی، فیزیک و شیمی و ریاضی بخوانند و کتابهایشان به این زبان باشد و رادیو و تلویزیون و روزنامه هم به همین زبان داشته باشند و وقتی هم امور اداری دارند؟! با همین زبان کارهای خود را انجام دهند و ... بچه ها ی روستای کرد نشین هژار، که در همسایگی روستاهای دمیرچی و آرارات قرار دارد ، به زبان کردی، فیزیک و شیمی و ریاضی بخوانند و کتابهایشان به این زبان باشد و رادیو و تلویزیون و روزنامه به همین زبان داشته باشند و وقتی هم امور اداری دارند؟! با همین زبان کارهای خود را انجام دهند و بچه های روستای آسوری... روستای فارس .. روستای ... !!! مضحک است ! نه؟!!! ولی حقیقت دارد! آن ابلهانی که چنین نسخه هائی برای مردم ایران می پیچند،فکر اینجایش را نکرده اند! نه؟!

نه!، مجریان (( یعنی گروههای قومگرا و نئو فاشیست ترک و کرد و عرب و بلوچ ... )) عقل شان به این چیزها قد نمی دهد! اما امپریالیستها فکر مشکل چند گانگی قومی د رمناطق مختلف را هم کرده اند! بله، درست است؛ (( قتل عام!!! ))، (( نسل کشی !!! ))، به همین سادگی! کاری ندارد که؛ کافی ست در یک شرائط بلبشوی جنگی، همچون آنچه د ر سارایوو اتفاق افتاد، اهالی روستاهای ارمنی نشین، آسوری نشین، کرد نشین، فارس نشین و ... را قتل عام کرد و خانه هایشان را به آتش کشید و بازمانده هاشان را وادار به مهاجرت به مناطق دیگر کرد!!! درست است، خوب فهمیدید ! این !، آن استراتژی کثیفی است که در پشت طرح به ظاهر زیبا و انسانی (( آموزش به زبان مادری )) قرار دارد. هدف، نابودی یک ملت، بدست خود آن ملت است! هدف، چهل تکه کردن یک کشور واحد، با مردمانی است که از گذر چند هزارسال زندگی با هم، عظیم ترین فرهنگ بشری را خلق کرده اند. ستون استوار چنین تمدنی، زبان فارسی بوده است. طرح آموزش به زبان مادری ((بخوان محلی و قومی ! ))، هدفی جز فرو ریختن این ستون استوار را دنبال نمی کند!
،



نکتهء ظریفی که در اینجا بد نیست به آن اشاره شود اینستکه: ( اساسا وضعیت ایران، از نظر ترکیب قومی و زبانی، از بنیاد با کشورهای تازه تأسیس غربی (( که بجز معدودی، عمرشان به هزار سال نمی رسد )) تفاوت دارد، همانگونه که می دانید، محلی که در حال حاضر از منظر جغرافیائی، به عنوان ایران می شناسیم، تنها بخشی از سرزمینی بسیار پهناور، متشکل از تیره های مختلف انسانی با گویشها و زبانهای متفاوت بوده، که در طی هزاره ها، آنچنان در هم آمیخته است که بسختی می توان برای جمعیتی، شناسنامه هویتی بر اساس نژاد و زبان فراهم آورد و اگر کسی بدنبال چنین چیزی باشد یا احمق است! یا ریگی به کفش دارد!!).


اما آن حقیقتی که در رابطه با این سرزمین و تاریخ کهن آن وجود دارد و هیچ عقل سلیمی نمی تواند آن را انکار کند و شواهد آن هنوز حی و حاضر بر دشتها و کوههای این سرزمین وجود دارد، حضور زبان و فرهنگی ست، که به اتفاق، همهء اندیشمندان بزرگ ایران و جهان، بر آن صحه می گذارند و آدم اگر کور هم باشد، با دست کشیدن بر سنگ نبشته های هگمتانه و یا کتیبه های تخت جمشید، می تواند آنرا تأئید نماید. زبان و فرهنگی که نام پارسی به خود گرفته است و همچون حلقه های زنجیر، مردمان گذشته های دور این سرزمین را، به گذشته ها ی نزدیک، و زمان حال حاضر پیوند می دهد، آنگونه که حتی اقوام مهاجم و خونریز و وحشی ترک و مغول و عرب هم، بتدریج در آن حل شده و اگر بخواهند در جستجوی هویت خود باشند، لاجرم باید به شناخت این زبان و فرهنگ دست یابند، و بدون آن، بخش بزرگی از شناسنامه ایشان نیز، مفقود خواهد شد!


بر اساس آنچه گفته شد، نمی توان چنین کشوری ( ایران ) را، با کشوری همچون کانادا، که ساکنین اصلی اش سرخپوستان بوده اند، با زبان و فرهنگ بکلی متفاوت با مهاجرین جنایتکار اروپائی ! ولی اینک زبان حاکم (( چه فرانسه و چه انگلیسی که هیچ ربطی به پیشینهء فرهنگی و تاریخی آن سرزمین ندارد! ))، هر دو رسمیت دارند؟!، مقایسه کرد، چرا که در اصل، نه فرانسوی زبانان و نه انگلیسی زبانان ، کانادائی نیستند و کانادا سرزمینی اشغال شده است که این استعمار گران آنرا بین خود تقسیم کرده اند و طبیعتأ زبانهای خود را نیز رسمیت داده اند، هر چند اگر زورشان می رسید، تنها یک زبان را رسمی اعلام می کردند !! یعنی همانکاری که انگلیسی زبانان در بریتانیای کبیر ؟! کرده اند ! و هرگز حاضر نشده اند زبان اقلیتها را رسمیت بخشند!!!، ولی ایرانیان هرگز مکان زندگی ترکان و مغولان یا اعراب را اشغال نکرده اند، بلکه این دوستان به میهمانی؟! آمده اند و ملت میهمان نواز ایران هم به ایشان پناه داده است!... بگذریم ار اینکه به پاس میهمان نوازی، بخشهائی از ایران را نیز جدا و بنام خود به ثبت رسانده اند!!!!

و اما برای پاسخ به پرسش (( چرا نظام آموزش همگانی باید به فارسی باشد؟ ))، باید نخست دریابیم که اساسا نظام آموزش هماهنگ چیست و چرا ضرورت دارد؟ پیش از اینکه به این پرسش پاسخ دهم، بهتر است یک نکتهء تاریخی را روشن کنم. نکته ای که دیده ام، اغلب با مغلطه در مورد آن، گروههای فاشیست پان ترکیست و پان عرب و سوسیال شوونیستهای کرد و تجزیه طلبان بلوچ، تلاش می کنند تا به چشم تودهء مردم عادی خاک بپاشند.

اغلب د رنوشته های این گروهها ی (( سیا ساخته ))، چنین ادعا می شود که؛ زبان فارسی، از زمان رضا شاه رسمیت یافته!! و پیش از آن زبان فارسی در ایران رسمیت نداشته است و از طرح این دروغ بزرگ! به این نتیجه می رسند که اساسأ هویت ملی ایرانیان، که یکی از ارکان اصلی آن، زبان فارسی و فرهنگ تولید شده توسط آن است را، نفی کرده، و بجای آن، هویت قومی ِ جعلی و ساختگی ِ وابسته به یکی از همسایگان ایران را بنشانند، تا بتوانند توجیهی، هم در جهت نفی هویت ایرانی اقوام مذکور بدست آورند، هم بتوانند گویشها و زبانهای بدون شناسنامه و هویت ایرانی ( مانند ترکی و عربی ) را، بجای فارسی، به بخشهائی از ملت ایران (( تحمیل کنند )).

و اما حقیقت چیست؟ حقیقت اینستکه زبان رسمی و مشترک و ملی ایران، یعنی زبان فارسی، از جهت رسمیت یافتن، هیچ ربطی به رضاخان ندارد. آنچه رضاخان به آن رسمیت داد و برقرار ساخت؛ نظام آموزش هماهنگ و سراسری بود، که از حق نگذریم، اساسی ترین کاری بود که در آخرین هزارهء تاریخ ایران صورت گرفته است!! نظام آموزش هماهنگ، سراسری و اجباری، آنچیزی بود که رضاخان به آن رسمیت داد و طبیعتا نمی توانست به زبانی غیر از فارسی باشد! چرا؟ نکتهء ظریف در همینجاست! به این دلیل که؛
پیش از رضاشاه، یعنی در زمان نگارش اولین قانون اساسی ایران و تصویب آن در مجلس اول مشروطه، و به اتفاق آراء، و با حضور آزادانهء همهء اقوام ایرانی، از جمله رهبران ترک زبان و کرد و گیلک و مازندرانی و لر و بلوچ و بختیاری ِ ... مشروطه، زبان فارسی، بعنوان زبان ملی و مشترک ایرانیان، به رسمیت شناخته شده بود و یک مصوبهء صد در صد قانونی و دمکراتیک بود.

دقت شود که بنده گفتم: (( به رسمیت شناخته شده بود )) و نگفتم: (( داده شده بود ! )) . می دانید چرا؟ آری! بدین دلیل که؛ قانونگزاران مجلس اول مشروطه، در واقع، به آنچه هزاران سال در این سرزمین رسمیت داشت، شکل قانونی دادند! نه اینکه بدون هیچ پیشینه ای، قانونی جدید را وضع کنند !!

زبان فارسی، در عمل و بدون اینکه از جانب هیچ حکومتی، تحمیلی صورت گرفته باشد، از جانب اقوام ایرانی و در طی زمان نسبتا طولانی هزاره ها، بعنوان زبان ملی و مشترک و پل ارتباطی تمدن بزرگ و تاریخی ایران، انتخاب شده و بکار بسته شده بود. وجود هزاران دیوان شعر و حکایت و کتب تاریخی و علمی و اسناد دولتی و سکه و کتیبه و سنگ نبشته و حجاری بر روی صخره های کوه به فارسی و... در گوشه و کنار کشور، که خالق آنها، اقوام گوناگون با گویشهای متفاوت هستند، اما به زبان فارسی خلق اثر کرده اند، حکایت از رسمیت داشتن این زبان و ملی بودن آن در طی حیات ملت ایران دارد و ربطی به رضاخان و قانون مشروطه هم ندارد ! در واقع، رهبران مشروطه، آنچه را که به عینه وجود داشت، به روی کاغذ آورده و شکل قانونی دادند، همین و بس!

اکنون، با رفع سوء تفاهم مربوط به موضوع قانونی شدن ِ رسمیت زبان فارسی! می توان به پرسش نظام آموزش هماهنگ و ضرورت آن، پرداخت؛
همانگونه که می دانید، در اغلب نظامهای سیاسی پیش از سرمایه داری و تشکیل دولت، ملت، کشورها، نظامهای حکومتی، عمومااز ساختار تقسیم قدرت، بشیوهء ملوک الطوایفی، پیروی می کرده اند و این حکومتهای محلی، جز باج و خراج و سربازی که به هنگام جنگ، در خدمت شاه و امپراطور قرار می دادند، از منظر دیگری، کاری به حکومت مرکزی نداشتند و حکومت مرکزی هم کاری به کار این طوایف و اقوام نداشت! و حکومتهای محلی، تقریبأ در همه زمینه ها، خودمختار بودند. این شکل بدوی ادارهء کشورها و در قالب نظام فئودالی، صد البته قادر بود، به دلیل محدودیتهای بسیار در حوزه های مختلف، بدون هیچ مشکلی ادامه یابد. حتی پس از تشکیل دولت، ملت ، کشورهای بزرگ در عصر سرمایه داری نیز، آندسته از کشورهائی که پیشینهء تاریخی و تمدنی نداشتند، همانند کانادا و آمریکا و آلمان و ... ، این شکل حکومت را در قالب نوینی تحت عنوان نظام فدرال !!! بازسازی کردند. به این دلیل که اساسأ قادر نبودند در شکل دیگری، به دولتهای مدرن رسمیت بدهند، بدون اینکه تکلیف اقوام بومی سرزمینهای اشغال شده و یا اقوامی که شرکای جدید آنها بودند را، مشخص کنند. بنا بر این، با طرح ساختار فدرالی، و در حقیقت، همان نظام ملوک الطوایفی، ولی بر مبنای حقوق مدنی، هم مشکل چندگانگی قومی و زبانی را حل کردند، هم توانستند این شکل حکومت را با ضرورتهای ساختاری نظام سرمایه داری، هماهنگ کنند.

و اما در ایران، وضعیت از پایه و اساس با غرب تفاوت داشت. ایران، تشکیل دهندهء اولین دولت، ملت، کشور جهان است! کوروش هخامنشی، آنچنان نظام ساختاری را از جهت سیاسی و اداری و فرهنگی برقرار ساخت که به جرأت می توان گفت؛ برای اولین بار، مفهومی بنام حکومت، در شکل امروزی، د رایران برقرار شد، شاید با فاصله ای نزدیک به بیست و دو قرن، پیش از اروپا و جهان سرمایه داری !!!

در نظام حکومتی عصر هخامنشی، حکومت، مبنای قومی و قبیله ای نداشت و با اینکه قدرت سیاسی، توسط پارسها بدست آمده بود، اما کوروش که مادرش از قوم ماد ( آذری ها و کردهای امروزی ) بود، و وجود خود او، نتیجهء یک آمیختگی قومی بود، بنا بر اندیشهء بلند خود، که در اعلامیهء حقوق بشر او منعکس است، خواهان آنچنان نظامی بود که بدون دخالت دادن نژاد و مذهب، انسانها را شهروند (( برابر حقوق )) بحساب آورد!

برقراری چنین نظامی، با تشکیلات عریض و طویل اداری و سراسری، در سرزمینی پهناور که صدها قوم و قبیلهء متفاوت از هر منظر ( بخصوص زبان و گویش ) در آن زندگی می کردند، ضرورتأ ایجاب می کرد که نظام اداری منسجم و متمرکزی بوجود آید تا بتواند حلقهء واسط این گوناگونی وسیع باشد. بر این اساس، وجود زبان مشترک و آموزش هماهنگ، امری اجتناب ناپذیر می نمود. اینچنین است که از دل سازمان اداری و آموزشی نظامهای هخامنشی و اشکانی و ساسانی، شکلی از فرهنگ عمومی ظهور می کند که مبنای آن، زبان فارسی است. یعنی اینکه زبان فارسی، محمل انتقال همهء هستی هویتی، زبانی، مذهبی، سنتی و ملیتی ِ ملتی بزرگ، بنام ملت ایران، می شود و طبیعی است که این زبان، دیگر، نه زبان یک قوم و قبیله، بلکه سند مشاع مردمانی بسیار متفاوت، در مالکیت بر یک منطقهء مشخص جغرافیائی بود. این منطقهء مشخص، همان ایران بزرگ است، که در تمام تاریخ خود، مورد تهاجم اقوام وحشی قرار گرفته است، و صد البته، جای پای زبانی و فرهنگی این اقوام مهاجم، بر بدنهء فرهنگ و زبان و جغرافیای ایران، دیده می شود.

حملهء اعراب، مصادف بود با نابودی شهرها، از هم گسیختگی اجتماعی، مهاجرت های وسیع، نابودی مراکز آموزشی، سوزاندن و نابود کردن کتابها و کتابخانه ها و آثار فرهنگی، و ممنوعیت سخن گفتن و نگارش به زبان فارسی، به مدت دویست سال !!!. بر بستر چنین دگرگونی عظیمی است که، جنبش مقاومت فرهنگی بزرگی پدید می آید که، مبنای آن، احیای زبان فارسی است. این جنبش بی نظیر در طی قرون سوم و چهارم، هجری خورشیدی، اگرچه توانست ققنوس وار از زیر خاکستر شعله کشد و غنی ترین ادبیات جهان را پی ریزی کند، اما دیری نپائید که مورد تهاجم اقوام ترک و مغول قرار گرفت و تاریخ سرکوب و خشونت اعراب، این بار توسط ایشان تکرار شد. در واقع سرکوب طولانی مدت مردم ایران، توسط اعراب، زمینه ساز هجوم اقوامی شد، که تا پیش از سقوط سلسلهء ساسانی، جرأت حمله به خاک ایران را نداشتند
.

سلطهء نهصد سالهء ترکان و مغولان و ترکمن ها بر ایران، نتیجه ای جز فروپاشی مدنی جامعهء ایران، عقب ماندگی و فقر و گسترش جهل و خرافه، در بر نداشت و اگر از رهگذر مقاومت فرهنگی ملت ایران که در زبان فارسی و ادبیات آن متجلی است، نبود، اینک هیچ نشانی از ایران و ایرانی، نمی توانستیم بیابیم!
این مقاومت و تلاش فرهنگی، آنچنان قدرتمند عمل کرد که حتی توانست خود را بر وحشیان مهاجم که اول میهمان ناخوانده، و اینک صاحبخانه شده بودند، تحمیل کند. دلیل واضح این تحمیل ، این بود که مهاجمان، در برابر مدنیت و فرهنگی که با آن روبرو شده بودند، همانند اعراب، چیزی برای ارائه نداشتند و طبیعتا برای ادامه حیات در سرزمین جدید، باید جامهء نو و فاخر دست یافته را، بر تن می کردند!!!

بر این اساس است که می بینیم؛ همهء فرهنگ پدید آمده در عرض نهصد سال حکومت ترکان و مغولان، بر مبنای زبان فارسی است و هیچ نشانی از سلطهء این قبایل وحشی و بدوی، بجز گویشهائی مغلوط و مخلوط از زبانهای مختلف! در گوشه و کنار کشور، باقی نمانده است که صد البته همین ته مانده، امروز، دست مایه ای شده است برای دخالت استعمارگران، بجهت تجزیه کشور!!
...

بر مبنای آنچه آمد، بهنگام پی ریزی نظام آموزش هماهنگ و سراسری در کشور، زبان فارسی، بعنوان زبان پایه! در امر آموزش، در همهء مقاطع تحصیلی، انتخاب شد و بسرعت توانست از یکطرف، زمینهء وحدت علمی و مدنی را در سراسر کشور فراهم آورد و از سوی دیگر، به تلاشهای پراکنده در حوزهء فرهنگی، انسجام قابل قبولی بدهد و زمینه را برای جهش کشور، بسوی جهان نو، فراهم آورد.

البته مسیر شکل گیری نظام هماهنگ و سراسری آموزش و برقراری آن، بسادگی میسر نشد! مقاومتهای بسیاری صورت گرفت که صد البته وجود این مقاومتها، طبیعی بود. همهء کسانیکه منافع خود را در عقب ماندگی کشور می دیدند و وابستگان به استعمار، با تحریک اقلیتهای قومی و به راه انداختن درگیریهای نظامی و خشونت بار در گوشه و کنار کشور، تلاش کردند تا از برپائی نظام نوین آموزش سراسری جلوگیری بعمل آمورند، اما ارادهء عمومی ملت ایران و فرهیختگان میهن دوستی که آیندهء ایران را مد نظر داشتند، بر این مقاومتها غلبه کرد و نظام آموزش هماهنگ و سراسری را در کشور برقرار ساخت!

در اینجا می خواهیم به ادامهء بحث اصلی بازگردیم و مفهوم نظام آموزش هماهنگ و سراسری را دریابیم!

همانگونه که می دانیم، با پیدایش انقلاب صنعتی و دگرگونی اساسی در روابط اجتماعی و روابط تولیدی، لزوم تغییر نظام آموزشی که بر مبنای حاکمیت کلیسا در قرون وسطی، وجود داشت، بشدت احساس شد.
لزوم تأسیس مدارس جدید غیر مذهبی، که در آنها، علوم جدید فیزیک و شیمی و ریاضی و زیست شناسی و فن آوری های نوین، آموزش داده شود، بیش از پیش احساس می شد. همچنین تربیت افراد و متخصصین در رشته های مختلف(( که هرروز نسبت به روز قبل، افزایش و گسترش می یافت)) نیز ضرورتی انکار ناپذیر بود، چرا که می بایست از قِِبّل این تعلیم و تربیت، نظام اداری و علمی و صنعتی و اجتماعی، بتواند در یک مسیر طبیعی به حیات خود ادامه دهد.

هم از اینروست که می بینیم، مدیران و نخبگان سیاسی غرب، بسرعت و بشدت و قاطعیت، در جهت پی ریزی و گسترش نظام آموزش هماهنگ و سراسری نوین، در کشورهای خود، اقدام می کنند. اما از آنجا که هنوز، در زمان مذکور، تعارضات گسترده ای مابین طبقات رو به اضمحلال و طبقات جدید و همچنین نیروهای مدافع نظام کلیسا و نظام نوین و همچنین مدافعین مفاهیم حقوق مدرن و شهروندی با متعصبان قومگرا (( که حاضر نیستند شیوهء زندگی خود را تغییر دهند )) وجود دارد، د رگیریهای وسیعی به اشکال مختلف بوجود می آید که گاه حتی به جنگهای بزرگ منجر می شود
.

تفکر نوین بورژوائی، که پی ریزی ساختار جدید را، در برقراری مفهوم شهروند (( بجای قومی و مذهبی و نژادی و زبانی )) در نظام اجتماعی و اداری، می داند، طبیعتأ نمی تواند بپذیرد که هر گوشهء ساختار اجتماع، از منظر زبانی و فرهنگی و آموزشی، ساز خود را بزند!!! با چنین از هم گسیختگی و تفرق و تمایزی، صد البته سازمان دادن به یک نظام یکسان اقتصادی ، اجتماعی، که اهداف واحدی را جستجو کند، امکان ناپذیر است!

با چنین نگرشی است که مقاومتهای ارتجاعی، بخصوص ازجانب مدافعین صورتبندی گذشته ( فئودالیسم ) و کلیسا و قومگرایان سرکوب شده و به همه تفهیم می شود که؛ جامعه، براساس قانون مشترک و همگانی اداره شود و بجهت پیشرفت، نظام آموزش هماهنگ و سراسری، برقرار شود. طبیعتأ ، نه از منظر اقتصادی و نه اداری و نه فرهنگی، این امکان وجود نداشت که به تعداد زبانها و گویشهای موجود در هر کشور، که گاهی به صدها مورد می رسید!! نظام آموزشی بوجود آید، بر این اساس، بر این موضوع نیز توافق وجود داشت که آموزش سراسری، بر مبنای یک زبان مشترک و واحد، که از منظر تاریخی و فرهنگی، مورد قبول همهء شهر وندان است، صورت پذیرد ! و در کنار آن، بعنوان حق مدنی و شهروندی شهر وندان هر کشور، در صورت تمایل، اقلیتهای زبانی، زبان خود را در کنار زبان مشترک و سراسری بیاموزند و آنرا حفظ کنند.

این توافق، توانست بر مشکلات بسیاری از منظر تاریخی، غلبه نماید و به واحدهای پراکندهء انسانی، شکل نوین یک جامعهء منسجم و مشترک المنافع را اعطاء کند. نتیجهء چنین نگرشی، همانست که امروز در غرب می بینیم: یعنی جوامعی که با وجود ترکیب جمعیتی، قومی و زبانی و مذهبی بسیار متفاوت، هویت ملی واحدی دارند، که تحت عنوان انگلیسی، آمریکائی، آلمانی و ... شناخته می شود، نه ژرمن و اسلاو و انگلوساکسون و ... !

در ایران نیز، با اینکه امیرکبیر به این نتیجه رسیده بود که باید بسرعت بسمت ایجاد نظام هماهنگ آموزش، بر مبنای زبان واحد، حرکت کند و حتی اقداماتی را در این جهت صورت داد، اما تنها پس از وقوع مشروطه بود که با شکل گیری تجدد، رهبران مشروطه، پی ریزی چنین نظامی را ضروری دانسته، ولی تا زمان رضاخان، بدلیل آشفتگی سیاسی، نتوانستند آنرا عملی کنند!

پی ریزی نظام آموزش هماهنگ و سراسری، طبیعتأ، همانگونه که پیش تر ذکر شد، می بایست بر مبنای زبان واحد، ملی و مشترک باشد، در غیر اینصورت می بایست در هر ده و روستا، مدرسه ای و دانشگاهی راه انداخت که به زبان اهالی همان روستا و ده باشد و چنین چیزی نه امکانپذیر بود و نه عقلانی، و بسیار مسخره و احمقانه بنظر می رسید!

همانطور که می دانید و پیشتر نیز ذکر شد، ترکیب و آمیختگی قومی و زبانی در ایران، بسیار وسیعتر و عمیق تر از آنستکه بتوان در هیچ نقطه ء جغرافیائی آن خط کش گذاشت و مردمانی را متمایز ساخت! بعنوان مثال، ترک زبانان در سراسر ایران پراکنده اند و حداقل نیمی از این جمعیت، دو رگه و سه رگه و چهار رگه و ... هستند، به این مفهوم که پدر، مثلا ترک زبان است، مادر، کرد زبان ! و مثلا فرزندشان با یک عرب ازدواج کرده و نوه شان در تهران بدنیا آمده و فارس زبان است!!! این، حقیقتی غیر قابل کتمان است که ملت ایران، در گذر از چندهزار سال تاریخ و امیختگی قومی و زبانی، امروز، تنها و تنها هویت ملی دارد و نه قومی!! و سخن گفتن به هر زبان و گویشی، بهیچوجه نمی تواند مبنائی بر تمایزات قومی و نژادی قرار گیرد!

از بحث خود دور نشویم!
همانگونه که گفتیم، مدیران سیاسی ایران در عصر مشروطه و پس از آن، به ضرورت تحول اساسی در ساختار اجتماعی ایران، پی برده بودند و سنگ بنای چنین تحولی را، در پی ریزی نظام آموزش نوین و ریشه کن کردن بیسوادی می دانستند. آنها باید می توانستند با ایجاد چنین نظامی، بر عقب ماندگی های اجتماعی و علمی کشور فایق آیند و با ایجاد وحدت ملی و استقرار جامعهء نوین، آیندهء کشور را از جهت پیشرفت، تضمین نمایند. اما در ایران نیز، همانند اروپا و غرب، پیشبرد چنین امر بزرگی، آسان نبود! ازسوئی مذهبیون قشری، با این تصور که استقرار علوم جدید، اعتقادات مذهبی مردم را متزلزل می کند، با برقراری نظام آموزش جدید، مخالفت می کردند و از سوی دیگر، روسها و انگلیسها از شمال و جنوب، با اهداف سیاسی خاص، به تحریکات قومی پرداخته، آتش بیار معرکه بودند. در چنین شرائطی البته، راهی جز اعمال زور وجود نداشت و شخصا، اینجانب هم، با همهء مخالفتی که با شیوهء إعمال حکومت رضاخان دارم، اگر بجای او بودم، همان راهی را می رفتم، که او رفت!

برقراری نظام آموزش سراسری و هماهنگ، بر اساس زبان واحد و ملی و مشترک فارسی، که ریشه در تاریخ کهن این سرزمین داشت و ملت ایران را چون نخ تسبیح بهم می رساند، یک ضرورت تاریخی بود که هیچ عقل سلیمی نمی توانست آنرا نفی کند!

متاسفانه امروز که کشور در شرائطی بحرانی قرار دارد، همانند ابتدای قرن گذشته، استعمارگران بسوی ایران هجوم آورده اند! تا بلکه از این خوان نعمت ؟! سهم خود ببرند. آنها با تحریک اقلیتهای قومی و زبانی کشور، خواهان تغییر نظام آموزشی کشور هستند ! و با خاک پاشیدن به چشم مردم ، و با مستمسک قرار دادن حقوق زبانی! ، می خواهند در جهت از هم پاشیدگی بافت اجتماعی جامعهء ایران و تجزیه کشور پیش بروند.

بر تمامی روشنفکران، احزاب سیاسی، میهن دوستان و ادبا و نویسندگان فرض است تا حیله نوین استعمار را افشاء و از نظام آموزش هماهنگ و سراسری، بر اساس زبان مشترک ( فارسی ) دفاع نمایند و نشان دهند که وجود چنین نظامی ، بهیچوجه نافی حقوق اقلیتهای زبانی، در جهت فراگیری زبان مادری شان نیست!!! و این دو می توانند، بدون هیچ تعارضی در کنار هم وجود داشته و به حیات خود ادامه دهند !

http://www.maghalatemazdak.blogspot.com/
http://www.farhadeerfani.blogspot.com/
http://www.dastaneerfani.myfablog.ir/

20 ، 8، 1386





۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

قومگرائی، گفتمانی استعماری


قومگرائی، گفتمانی استعماری

فرهاد عرفانی – مزدک


گفتمان قومگرائی، گفتمانی استعماری است و باید با آن بشدت برخورد کرد! هر نوع قومگرائی، با هر توجیه و
انگیزه ای، ارتجاعی است و بمثابه سد راه جنبش های ترقی خواهانه عمل خواهد کرد. بر این اساس، برخورد قاطع با حرکت نظری و عملی ِ مبتنی بر قومگرائی، و گرایش های گریز از مرکز، باید در دستور کار نیروهای مترقی قرار گیرد.

قومگرایان، ستون پنجم دشمنان ایران و مردم ایران هستند و هیچ نشانی از ترقی خواهی در جنبش ایشان وجود
ندارد. حرکت قومگرایانه، حرکتی به عقب، از نظر اجتماعی – مدنی و حقوقی است و جامعه را به صورتبندی ماقبل سرمایه داری پرتاب می کند، و آنهم پس از جنگهای کثیف و خونریزی و ویرانی های بیشمار.

جنبش های احیای هویت قومی – زبانی، تنها، پوششی برای طرحهای بغایت استعماری و ارتجاعی است، که در
راستای منافع راهبردی امپریالیستی، در گوشه و کنار جهان و بخصوص خاور میانه، طراحی شده اند و توسط ارتش های استعماری و گروههای محلی قومگرا و تجزیه طلب، به اجرا در می آیند.

مصوبهء اخیر کنگرهء آمریکا، مبنی بر تجزیه عراق، مؤید تمامی نکات فوق الذکر است و در راستا و در ادامهء طرحهای راهبردی نابودی اتحاد شوروی، یوگسلاوی و ... هر نوع شکل گیری کانون متحد دیگری از این نوع، و فروپاشی اتحادهای سنتی و تاریخی در منطقهء خاورمیانه است.

قومگرائی، سد راه شکل گیری هر نوع جنبش سراسری برای عدالت و آزادی، و شکل گیری حکومتهای دمکراتیک و مردمی است. قومگرائی، سلاح برنده و خطرناک و هولناک امپریالیستها، در به انحراف کشاندن جنبش های مردمی و حاکم کردن خشن ترین و بدوی ترین تمایلات فاشیستی و غیر انسانی، بر جوامع کهن، متمدن و با فرهنگ مشرق زمین و بخصوص ایران است.

مقابله با قومگرائی و تجزیه طلبی و سرکوب گرایشات اینچنینی، حرکتی مترقی است که متضمن تأمین دراز مدت منافع خلقهاست. لازم به ذکر است که گرایشات و تبلیغات جدائی طلبانه، روی دوم سکهء قومگرائی است و در اساس هیچ تفاوتی با آن ندارد. آن نیروهائی که با شعار جدائی طلبی پیش می آیند و قومگرائی را نفی می کنند، در اساس، همان سیاست قومگرایان را پیش می برند، در ظاهری دمکراتیک!! این نیروها نیز، نیروهای منحرف و یا دست ساز امپریالیسم هستند که هدفی جز راهبرد نابودی ملتها، تحت عناوین بظاهر مترقی، ندارند.

گفتمان قومگرائی، چه در شکل خودمختاری طلبانه و فدرالیستی و چه در شکل تجزیه طلبی و جدائی خواهانه، گفتمانی ضد مردمی و ضد بشری است، که از آن، جز غارتگران بین المللی، منتفع نخواهند شد!

تامین منافع و حقوق مردم، جز از طریق شکل گیری حاکمیتی دمکراتیک، مبتنی بر حقوق برابر شهروندان و اتباع در حوزه های اقتصاد و سیاست و فرهنگ، و بر اساس به رسمیت شناختن حقوق انسانی ( فارغ از جنسیت و نژاد و دین و مذهب و زبان ) و تنها بر اساس انسان بودن، قابل حصول نیست!

جنبش آزادیخواهانه و عدالت طلبانهء مردم، در بهمن پنجاه و هفت، با علم کردن خواسته ها و شعار های مذهبی به انحراف کشیده شده و منجر به حاکمیت سی سالهء ارتجاعی ترین جناحهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ( بازار ) جامعهء ایران و عقبگرد در تمامی زمینه ها، بخصوص دستاورد مبارزات مردم در جریان مشروطه و ملی شدن نفت، شد.
هم اکنون نیز استعمار گران تلاش می نمایند تا با جا انداختن گفتمان قومی، بجای جنبش ملی برای آزادی و مردمسالاری و عدالت، بار دیگر، با ایجاد تشتت در جامعه و از هم گسستن پیوندهای تاریخی مردم ایران، ملت را از دستیابی به آرمانهای انسانی و حقوق حقه اش باز دارند.

ملت ایران باید هوشیار باشند و در دام خائنین و وطن فروشان و مزدورانی که در پشت نقاب حقوق قومی –زبانی و یا حتی استقلال قومی ؟! در صدد اجرای نیات شوم استعمارگران هستند، نیافتند و این خائنین را افشاء و از جامعه طرد کنند!

نکتهء بسیار پر اهمیتی که روشنفکران، نویسندگان، رهبران سیاسی و همهء میهن دوستان باید به آن توجه کنند اینستکه، حساب قومگرایان و رهبران فرقه های اینچنینی، از حساب مردم عادی کوچه و بازار که با سنتها و آداب و زبان و گویش و تعلقات قومی مختلف در مناطق مختلف کشور زندگی می کنند، کاملأ جداست.
مردم ایران، هیچگونه دشمنی و خصومتی با یکدیگر نداشته و ندارند و چند هزار سال زندگی مشترک، ایشان را چنان از هر منظر در هم آمیخته است که بمعنی واقعی کلمه، یک ملت هستند و در مقاطع مختلف تاریخی و بخصوص در بحرانهای بزرگ، این واقعیت را آشکارا و در عمل نشان داده اند.
بعنوان مثال؛ در حادثهء زلزلهء بم، همهء دنیا شاهد بودند که چگونه ملتی، یکپارچه و با تمام وجود، به یاری اسیب دیدگان شتافتند، بگونه ای که شاید در هیچ کجای دیگر جهان، نتوان، نمونه ای مشابه را نشان داد.

اگر حوادث مشابه و نزدیک به زمان زلزلهء بم، مانند زلزلهء پاکستان و وقوع سونامی در کشورهای جنوب شرقی آسیا و عکس العمل مردم آن مناطق را، با عکس العمل مردم ایران مقایسه کنید، می توانید به عمق همبستگی عاطفی، فرهنگی و تاریخی مردم ایران پی ببرید!
این داستان در دراز نای تاریخ پرفراز و نشیب ایران، مثالهای فراوانی دارد؛ از مقاومت گستردهء مردم ایران در برابر هجوم وحشی خونخواری همچون اسکندر گرفته، تا حملهء جنایتکاران عرب، و از ترکتازی ترکان آدمخوار سلجوقی تا خونخواران مغول ...، و تا آخرین موارد حماسهء ایستادگی، همچون رزم مشترک در برابر استبداد ترکان قاجار و نبرد مشروطه، یا انقلاب بهمن و جنگ هشت ساله و .. ، تمامأ، نشانگر یکدلی و اشتراک نظر یک ملت، در باور به هویت ملی خود، است.

ایرانی بودن، قرار دادی تحمیلی به اقوام و طوایف مختلف نبوده است! یعنی آن موضوع مسخره و مضحکی که نوکران امپریالیسم، تلاش می کنند در بین مردم ایران تبلیغ کنند و جا بیاندازند! این احمقها! تصور می کنند وحدت بین ملت ایران هم، از نوع پیمانهای تحمیلی و نا همجنس و نا همگون و تحمیلی بین خودشان است، که با هزار چسب نا چسب، تلاش کرده اند و مردمی کاملأ از هر جهت متفاوت، بخصوص از منظر تاریخی! را گرد هم آورده و در قالب یک کشور، شناسنامه داده اند!
کشورهائی همچون کانادا، انگلیس!، سوئیس، آمریکا و ... بهیچوجه قابل مقایسه با کشورهائی همچون چین و هند و ایران، نیستند...

ایرانی، یعنی یک شناسنامه تاریخی و فرهنگی و عاطفی مشترک، یعنی یک هویت! هویتی که به هیچکس، در این
سرزمین تحمیل نشده است، بلکه انتخابی تاریخی بوده است که نظر به عمق پیوستگی، ناگسستنی است!

آنچه استعمار در تلاش است که با دستاویز قرار دادن آن، ملت ایران را دچار تشتت و از هم گسیختگی کند، یعنی تفاوتهای زبانی و یا احیانا مذهبی، موضوعی است که از منظر تاریخی، ملت ایران، آنرا بخوبی حل کرده است. در فرهنگ ایرانی، زبان مشترک، یعنی فرهنگ و هویت مشترک! زبانهای محلی، بهیچوجه در تضاد و یا تناقض با تعریف فوق، قرار ندارند که اتفاقأ در درازنای تاریخ، یاری رسان آن بوده اند! وجود هزاران شاعر و نویسنده از طوایف و اقوام مختلف با زبانها ی گوناگون مادری، که آثار خود را بزبان مشترک ملی ( فارسی ) خلق کرده اند، موید واقعیت و حقیقت فوق الذکر است.

تلاش تجزیه طلبان خائن و وطن فروشان مزدور که زیر بیرق احیای زبانی و نشر دروغهای شاخدار، پیرامون سابقهء تاریخی زبانها و گویشهائی که حتی تا زمان حاضر، فاقد ادبیات نوشتاری و خط و اعتبار تاریخی از منظر فرهنگی هستند، تمامأ آب در هاون کوفتن و زور زیادی زدن است!
آنها نمی دانند ( و یا خود را به نفهمی می زنند! ) که بسیار پیش از ایشان و به دفعات، در طی تاریخ طولانی ملت ایران، جنایتکاران و وحشیان، تلاش کرده اند که با علم کردن هویتهای ساختگی، هویت ایرانی ملت ایران و زبان فاخر آنرا دچار تزلزل کرده و احیانأ نابود سازند، اما وجود زنده و شاداب هنر و فرهنگ و زبان قدرتمند فارسی، از شبه قاره تا قفقاز و ایران و حتی حوزهء زندگی اعراب، نشان از بیهودگی تلاش ایشان دارد!

جانشینان اسکندر تلاش کردند تا زبان خویش را جایگزین زبان فارسی کنند، اما نتوانستند !
اعراب تا دویست سال، هر کس را که فارسی صحبت می کرد، مجازات کرده و تلاش می کردند تا زبان خود را جایگزین زبان فارسی کنند، اما نتوانستند!
ترکان و جانشینان چنگیز نیز کوشیدند که همه چیز این ملت را بسوزانند و با خاک یکسان کنند و نشانی از فرهنگ و زبان این مردم بر جای نگذارند، اما بسیار زودتر از آنچه متصور است، در برابر عظمت این زبان و فرهنگ ساخته شده توسط آن، زانو زدند و حتی افتخار کردند که قادرند فارسی صحبت کنند و فارسی شعر بگویند!! ...

آری چنین است که باید آب پاکی را بر دست تجزیه طلبان و قومگرایان ریخت که؛ اگر پشت گوششان را دیده اند، نابودی ملت ایران و زبان فارسی را هم، خواهند دید!!!

هموطنان، روشنفکران، نویسندگان و مبارزان سیاسی ایران!
قومگرایان را از صفوف خود بیرون بریزید! آنها را افشاء و طرد کنید و امکانات تبلیغی و ترویجی خود را در اختیار ایشان قرار ندهید!

سلاح قومگرایان، ایجاد تفرقه در صفوف متحد مبارزه سراسری و یکپارچه، تحت بهانه های موهوم قوم و قبیله ای است. با طرد این ستون پنجم استعمار، صفوف خود را از فرصت طلبان و خائنین پاک کنید!!!


www.maghalatemazdak.blogspot.com
www.farhadeerfani.blogspot.com
www.dastaneerfani.myfablog.ir



10- 8- 86

۱۳۸۶ آبان ۱۸, جمعه

مشروعیت اخلاقی در مبارزهء سیاسی



مشروعیت اخلاقی در مبارزهء سیاسی


فرهاد عرفانی – مزدک



پایبندی به اخلاق در مبارزهء سیاسی، بخصوص در جهانی که بورژوازی و ارزشهایش، برآن حاکم است، کمی غریب بنظر می آید! اما آن واقعیت، بهیچوجه نافی این حقیقت نیست که: مبارزهء بدون پایبندی به اصول تثبیت شدهء اخلاقی ِ در بین بشریت، پشیزی نمی ارزد! و هر چقدر هم با توپ و تانک تبلیغاتی و روضهء نظری آن را حمایت کنیم، قادر نخواهیم بود که این فرزند نامشروع همآغوشی فرصت طلبی و خیانت را غسل تعمید دهیم



پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، بخشی از جریانهای سیاسی در جهان، که در حد فاصل خلأ موجود در بین دو بلوک قدرت، به بندبازی مشغول بودند! بعلاوهء جریانات سرخورده از مبارزهء آرمانی و همچنین آنانی که اظهار پایبندی به افکارچپ برای ایشان، تنها، سکوی پرتاب به قدرت بود، در یک دگردیسی آشکار و بی پرده، به چنان ورطه ای از انحطاط سیاسی در غلتیده اند که واقعأ حیرت انگیزمی نماید. بر این اساس، هر چه از جهان آرمانها و آرمانگرائی فاصله می گیریم، تو گوئی به همان میزان، سقوط در منجلاب سیاست بازی و حقه بازی ِ دستیابی به قدرت، به هر قیمت، سرعت و شدت بیشتری می گیرد.


جریاناتی که تا دیروز، دشمنان خود را به عدم پایبندی به اصول اولیه اخلاقی و انسانی در مبارزهء سیاسی متهم کرده، و درست بر همین اساس، قدرت ایشان و حاکمیت شان را فاقد مشروعیت قلمداد می کردند، اینک، خود به همان موارد اتهام، آویزان می شوند، بلکه از خوان قدرت، سهمی ببرند

.
آنها می گویند؛ دشمنان ما، شکنجه و اعدام می کنند و حقوق اولیه و مدنی ما را زیر پا می گذارند، بر این اساس، قدرت ایشان فاقد مشروعیت است و باید بزیر کشیده شود! تا اینجای کار، البته که ایشان حق دارند و تلاش آنها در جهت احقاق حقوق، البته که مشروع و اخلاقی است، ولی مشکل از آنجا شروع می شود که این مبارزین راه آزادی و عدالت، در راه رسیدن به اهداف مشروع خود، می خواهند از وسائل و ابزار نامشروع و غیر موجه استفاده کنند! این ابزار نامشروع عبارتند از؛

(( یاری طلبیدن، و تکیه و وابستگی به نظامها و دولتهائی که خود، قدرتهائی فاقد مشروعیت، و حامی نظامهای غیر مردمی و غیر دمکراتیک هستند.

جنگ طلبی و دعوت از بیگانگان، برای دخالت در امور داخلی کشور، و تحریم و بمباران مردم، و جاسوسی و پذیرش کمکهای مالی و تدارکاتی از ایشان ( که صد البته فی سبیل الله نمی باشد ! )

.
تکیه بر ایده ها و تفکرات نژاد پرستانه و قومگرایانه و پراکندن بذر نفرت و ایجاد تفرقه د ربین مردم.

تهمت و افترا و دروغ گوئی ( هم نسبت به شخصیتهای حقیقی و حقوقی و هم گروههای سیاسی )، دشمنی با تاریخ و فرهنگ و هویت ملی هموطنان خویش، ...)).

همانگونه که می بینید، آنها چنین می اندیشند که نفس غیر مشروع بودن حاکمیت سیاسی، می تواند دلیل کافی، و توجیه گر زیرپا گذاشتن همهء اصول اخلاقی و مشروع، در مبارزه باشد!!! بی خبر از آنکه؛ تنها چیزی که اتفاقأ یک مبارزهء آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و انساندوستانه را مشروعیت می بخشد، همان میزان پایبندی به صداقت و درستی و پاک بودن، و انسانی بودن ابزارهائی ست که برای مبارزه انتخاب می شود!


چگونه می توان حاکمیتی را به دروغ گفتن متهم کرد، آنگاه برای بزیر کشیدن آن دروغگو، به دروغ متوسل شد ؟!
چگونه می توان حاکمیتی را به نقض آزادی متهم کرد، آنگاه منتقدین خویش را محدود کرد و بباد تهمت و اتهام گرفت ؟!
چگونه می توان حاکمیتی را به وطن فروشی و غارت و چپاول اموال عمومی و عدم تعهد ملی متهم کرد، ولی خود به جاسوسی پرداخت و از دشمنان میهن یاری طلبید و چپاول ایشان را جامهء مشروعیت پوشاند ؟!


یک نگاه گذرا به مواضع برخی از مخالفین جمهوری اسلامی نشان می دهد که چگونه این جریانها، که زمانی خود را پرچمدار شرافت و انسانیت و عدالت و آزادی معرفی می کردند، اکنون به شبکه های جاسوسی و عملیاتی دشمنان مردم ایران تبدیل شده اند! جالب اینجاست که رهبران این جریانها اغلب متعجب اند که؛ چگونه است که سیاستها و برنامه هایشان با عدم اقبال عمومی مواجه میشود ؟! غافل از اینکه نمی دانند مردم، همه چیز را زیر ذره بین دارند! مردم ایران، مردمی زیرک و در عین حال، مار گزیده اند!! آنها دیگر به کسی سواری نمی دهند و به راحتی زیر علم کسی سینه نمی زنند !!

شاید بسیاری از رهبران جریاناتی مانند سازمان مجاهدین، حزب دمکرات کردستان، گروههای سیا ساختهء؛ جریان ملی آذربایجان جنوبی؟!، الاحواز؟!!!، جندالله بلوچستان، پژاک و فرقه های ریز و درشتی که سر در آخور امپریالیسم دارند، خود ندانند که تا چه حد دیدگاههایشان، مورد تمسخر و استهزاء مردم قرار می گیرد و نسبت به آنها ابراز انزجار می شود ؟

آنها تصور می کنند، همینکه جنایات و ظلم حاکمیت را در ویترین قرار دهند، کافی ست تا مردم خیانت و جنایت و خباثت ایشان را در جاسوسی و وطن فروشی، ندیده بگیرند !!! و مشروعیت آنها را در مبارزه بپذیرند! در حالیکه مردم ایران، به همان اندازه که حاکمیت غیر موجه جمهوری اسلامی را فاقد مشروعیت می دانند، مبارزهء این گروهها و فرقه های خائن را نیز فاقد مشروعیت دانسته، از آن منزجرند!

***
هدف، وسیله را توجیه نمی کند! مشروعیت وسیله، به همان اندازهء مشروعیت هدف، اهمیت دارد.

یک گروه سیاسی، اگر بخواهد اعتماد مردم را جلب کند ، راهی ندارد جز اینکه در عمل نشان دهد که؛ حاضر نیست به هر وسیلهء نامشروعی برای رسیدن به هدف مشروع خود دست یازد.

حقانیت مبارزه، با میزان پایبندی اخلاقی شما به شعارهایتان، رابطه مستقیم دارد.

مردم شعارهایتان را می شنوند، اما وقتی می خواهند تصمیم بگیرند، به اعمالتان می نگرند!


کسی که تخم نفرت می پراکند، نمی تواند داعیه دار مهر و محبت و عدالت باشد
!

کسی که نوکری و جاسوسی می کند، نمی تواند به مردم خود، عزت نفس و آزادی و استقلال، هدیه کند!

وطن فروش، نمی تواند ادعای ملی گرائی و قوم دوستی و صیانت از فرهنگ مردم را داشته باشد !...

*

مشروعیت اخلاقی در مبارزه سیاسی، تنها از طریق پایبندی به فضائل انسانی و استقامت در مبارزه کسب می شود!

صداقت در گفتار و عمل، استقلال در اتخاذ تصمیم و تعهد نسبت به مردم و سرنوشت و منافع ایشان و همچنین تلاش در جهت بازگرداندن قدرت انتخاب و اختیار به مردم، بن مایهء آن رفتاری است که برای یک جریان سیاسی، مشروعیت اخلاقی ایجاد می کند!


16_8_1386