Translate

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

ایران، انگلیس، استعمار!

فرهاد عرفانی مزدک

در این نوشته نمی خواهم به تاریخ روابط ایران و انگلیس بپردازم، زیرا نه مجال آن هست و نه چندان نیازی به این کار است! به اندازۀ کافی در اینمورد کتاب و مقاله نوشته شده است. غرض از نگارش این مقاله، پرداختن به آنچنان راهکارهائی است که بتواند، نه حتماً در کوتاه مدت، بلکه در دراز مدت، به دخالتها و توطئه چینی های استعمار پیر پایان دهد.
برای پرداختن به چگونگی مبارزه با استعمار انگلیس، لازم است بدانیم که دولت فخیمه! از چه ابزاری برای رسیدن به مقاصد، بهره می جوید؟
استعمار انگلیس، از هر ابزاری که بتواند حتی یک گام، ایشان را به هدف نزدیکتر سازد، سود می جوید و در همۀ حوزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز وارد شده، بر اساس برنامه ریزی دراز مدت عمل می کند. اما تجربه تاریخی نشان داده است که مبنای کار دراز مدت استعمار انگلیس برای رسیدن به مقاصد، شناخت و نفوذ گسترده فرهنگی در حوزۀ مورد نظر است.
طبیعتأ اولین گام در جهت شناخت جامعۀ هدف، پی بردن به لایه های زیرین زبان و سنن و آداب و رفتارهای اجتماعی، کند و کاو در حوزۀ تاریخ، و همچنین، اعتقادات و اسطوره شناسی است. هم از اینجهت است که استعمار انگلیس، هر جامعه ای را بعنوان هدف تعیین کرده است، در اولین گام تلاش کرده، به زبان آن مردم تسلط یافته، نسبت به مؤلفه های فوق الذکر شناخت پیدا کند و منابع تاریخی آن جامعه را مورد بررسی قرار داده و آثار فیزیکی و مادی آنرا به یغما ببرد.
گسیل مستشرقین از سوئی، و خارج کردن منابع نوشتاری و تاریخی و اسناد هویتی ایرانیان در چهار صد سال گذشته، دقیقأ در اینجهت صورت پذیرفته است.
دومین گام در جهت رسیدن به هدف، تلاش در جهت تغییر زبان ملت مورد نظر، و اگر این شیوه ناموفق بود، کوشش در جهت تغییر تدریجی هویت زبانی و فروپاشی آن از درون است! در اینجا ممکن است برای خواننده این پرسش پیش بیاید که چرا استعمار انگلیس تا این حد به مسئلۀ زبان اهمیت می دهد؟
پاسخ از نظر نگارنده روشن است؛ نظر به اینکه در یک ساختار فرهنگی - تاریخی، عنصر اصلی و رکن پایه در شکل گیری هویت جمعی، و در پی آن، هویت تاریخی، زبان یک تودۀ مشخص است، بنابراین هر گونه شناخت، نفوذ و تغییر در وضعیت، منوط به تغییراتی است که در این رکن پایه و عنصر اصلی صورت می پذیرد.
بعنوان مثال، زبان فارسی در جامعۀ ایران، به معنای وسیلۀ ارتباط تاریخی توده های مردم، از اقوام و طوایف گوناگون، هماهنگ کنندۀ سنن و آداب مناطق مختلف و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر، شکل دهی ادبیات ملی و شاخه های هنری آن همچون خوشنویسی، کاشیکاری، سفالگری، فلزکاری و معماری و... بسیاری هنرهای دیگر بوده است. زبان فارسی، همپای همۀ تغییرات اجتماعی و فرهنگی و هویتی ملت ایران، رشد و تغییرکرده، و با همۀ زیر مجموعه های هویت ملی، رابطه برقرار کرده است. این رابطه تا آن حد گسترده است که بواقع، هویت ملی ایرانیان، بدون زبان فارسی، بی معنی می شود!
اگر زبان فارسی را از این ملت بگیرید، سنن تاریخی، ادبیات، شعر، آداب و فرهنگ عامه، هنر، اسطوره، اعتقادات و همه چیز این ملت را از وی گرفته اید. به معنای دیگر، ایرانی، بدون زبان فارسی، یعنی بدون جهان بینی و فلسفه و تاریخ و شعر و ادبیات و هنر و رسوم و هویت ملی و کیستی! این، تنها زبان فارسی است که روند حیات چند هزار سالۀ ایرانیان، در همۀ حوزه های زیستی را، توضیح می دهد.
زبانهای محلی و یا زبانهای وارداتی ( همچون ترکی و عربی )، تنها دوره ای کوتاه از تاریخ طولانی این مرز و بوم، و بخشی کوچک از جامعه را در بر می گیرند، که همین بخشها نیز، عمیقأ متاثر از نمودهای فرهنگی متأثر از زبان فارسی هستند و جلوه های حضور خود را در ایران بواسطۀ این زبان ( فارسی ) توضیح و گسترش داده اند. مجموعۀ بزرگی از کتب ادبی و شعر و داستان و حتی علمی بزبان فارسی، که توسط آذری زبانها و یا عرب زبانها در ایران بوجود آمده، مؤید گفتار فوق است.
بنابر آنچه آمد، اکنون در می یابیم چرا استعمار انگلیس، تلاشی وافر داشته است که با توجه به ابزار و شیوه های متنوع و گسترده، کاخ بلند زبان فارسی را خلل وارد آورده، و اگر بتواند، از صحنه براند. روشهای اتخاذ شده در این رابطه عبارت بوده اند از:

1 - ترویج هر چه گسترده تر آموزش زبان انگلیسی، از طریق موسسات آموزشی، پذیرش دانشجو، نشر کتب و مجلات و روزنامه ها، تولیدات انبوه آثار هنری و فرهنگی.

2 - رسمیت دادن زبان انگلیسی، بعنوان زبان دوم، در آموزش و پرورش کشور.


3 - راه انداختن نهضت یکطرفه ترجمه از زبان انگلیسی به فارسی، در جهت انتقال یکسویه فرهنگ و ادبیات و تخریب فرهنگ ملی.

4 - القای زبان انگلیسی، بعنوان زبان علمی و جهانی!

5 - تلاش در جهت تغییر خط و قطع ارتباط فرهنگی بین نسلها.

6 - تحقیر زبان ملی، از طریق عوامل فرهنگی و خودباختگان داخلی.

7 - تقویت زبانهای محلی و در تقابل قرار دادن آنها با زبان مشترک.

8 - ترویج آسانگیری در بکار گیری واژه های انگلیسی، و نداشتن تعصب نسبت به داشته های لغوی، و همچنین، از بین بردن حساسیت نسبت به ورود واژگان خارجی.

9 - ترویج و القای مساوی بودن سواد و معلومات بالا، با دانستن زبان انگلیسی!

با اتخاذ و بکار گیری روشهای بر شمرده شده، بخصوص در صد و پنجاه سال گذشته، استعمار انگلیس موفق شده است فرهنگ خود باختگی و بیگانه پرستی را، تبدیل به فرهنگ عمومی جامعه کرده، و بویژه روشنفکران، نخبگان و مدیران سیاسی جامعه را تحت تأثیر قرار دهد، و از سوی دیگر، راه را برای تضعیف هر چه بیشتر زبان فارسی، بگشاید. از همین روست که می بینیم حساسیت نسبت به حفظ و گسترش زبان ملی و مشترک، روز بروز کمتر شده، و اغلب برگزیدگان جامعه، به خودزنی در این زمینه مشغول گشته اند. کار تا آنجا بالا گرفته است که استعمار، اکنون، علنی و رسمأ وارد صحنه شده، و توسط عوامل خود، دقیقأ همان سیاستی را که صهیونیستها در سرزمینهای فلسطینی پیش می برند، در مناطق مرزی، و در میان اقلیتهای قومی ایران، به پیش می برد: یعنی تلاش در جهت تغییر هویت ملی و منطقه ای. بعنوان مثال تلاش می شود اسامی فارسی مناطق آذری نشین، از فارسی به ترکی تغییر داده شود. برای این مناطق، تاریخ جداگانه و مستقل از ایران تدوین شود. خواست آموزش و پرورش به زبان محلی؟! ( و نه آموزش ِ زبان مادری! )، به یک خواست عمومی تبدیل شود!!! ادبیات ملی و فارسی، در حوزۀ منطقه ای، تضعیف شده، ادبیات بومی گسترش یابد. زبان محاوره و روزمره در ارتباطات اداری و آموزشی و دانشگاهی، از فارسی به ترکی تغییر یابد. پستها و مسئولیتهای اداری و دولتی، به افراد ترک زبان سپرده شود...

همانطور که مشاهده می شود، پیشبرد سیاستهای فوق الذکر، در دراز مدت، نتیجه ای جز جدائی انداختن هر چه بیشتر، بین مناطق فوق الذکر، با بقیۀ پیکرۀ هویت ملی، ندارد! و در نهایت، به تجزیۀ این مناطق، و نابودی فرهنگ چند هزار سالۀ مبتنی بر زبان فارسی، که رمز اصلی وحدت ملی است، منجر می شود.

چگونه با سیاستهای فرهنگی استعمار مقابله کنیم؟

اولین، مهمترین، و اساسی ترین گام، حذف زبان انگلیسی از عرصۀ آموزش عمومی کشور است!

شاید این پیشنهاد، با توجه به جو موجود در رابطه با این زبان، کمی عجیب بنظر رسد، اما با توجه به آنچه آمد، و توجه به این امر مهم که زبان انگلیسی، همان اسب تروای فرهنگی استعمار است، پذیرش پیشنهاد فوق آسانتر می شود.

قبول این پیشنهاد، به معنی محروم کردن نظام آموزشی و تحقیقاتی کشور، از منابع موجود به این زبان نیست، چرا که می توان با یک برنامه ریزی حساب شده، نیروهای لازم را در زمینه های مورد نیاز، آموزش داد و بکار گرفت. آنچه مورد نظر است، عمومیت آموزش این زبان، به شکل امروزی آنست.
این مملکت هیچ نیازی ندارد که سرمایه های هنگفتی از کشور را که می توان صرف عمران و آبادانی کرد، در امر آموزش زبانی بکار گرفت که جز ضرر و زیان، سودی به حال این مملکت، تا کنون نداشته، و فقط راه را برای تحقیر و تخریب فرهنگی و سوء استفاده سیاسی - اقتصادی، باز کرده است.

اساسأ چه نیازی هست، و چه لزومی دارد، که میلیونها جوان این مملکت به زبانی مسلح شوند ( آنهم بصورت ناقص )، که هیچ کارکرد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مثبتی ندارد؟ شاید مدافعان ادامۀ روند کنونی چنین تبلیغ کنند که، مگر می شود در جهان امروزی، که این زبان، بعنوان زبان بین المللی، مورد استفادۀ همۀ ملتها، در همۀ زمینه هاست، ما خود را از آموزش و بکار گیری آن محروم کنیم؟ و اساسأ این کار شدنی است؟

در پاسخ به این پرسش باید گفت، اولأ خود ِ این تبلیغ، که زبان انگلیسی، زبانی بین المللی است، یک دروغ بزرگ است!! میلیاردها نفر مردم روی کرۀ زمین، از زبانهائی دیگر در ارتباطات خود استفاده می کنند، و دچار هیچ مشکلی هم نشده اند! ثانیأ، امروزه با توجه به گستردگی عرصۀ ارتباطات، منابع علمی و هنری و تحقیقاتی، به بسیاری از زبانهای دیگر نیز موجود است، و از این نظر، مشکلی پیش نخواهد آمد، سومأ، ترجمه، در بسیاری از زمینه ها می تواند کاملأ راهگشا باشد ،و چهارم اینکه، تربیت نیروهای متخصص در زمینۀ زبان انگلیسی، بسیار ارزانتر و کم خطرتر از آموزش عمومی این زبان است!
و نکتۀ آخر اینکه، زبانی یا زبانهائی که جایگزین زبان انگلیسی در عرصۀ آموزش عمومی می شوند، می توانند همان وظائف را بعهده بگیرند، بعنوان مثال، در گذشته، زبانهای عربی و فرانسه، این وظیفه را بعهده داشته اند، و مشکلی هم پیش نیامده، بلکه حتی به پیشرفت عمومی و فرهنگی کشور کمک شایانی کرده است. از این پس هم، زبانهائی همچون روسی، فرانسه، آلمانی، عربی، ترکی، چینی، اردو،... می توانند عرصۀ انتخاب زبان دوم، و یا سوم، در آموزش عمومی کشور باشند، بدون اینکه خسرانی را متوجه منافع ملی مملکت نمایند.
بخصوص در زمان حاضر، که استعمار گران غربی، با تمام قدرت، در عرصۀ فرهنگی به میدان آمده اند و با تولیدات انبوه محصولات فرهنگی بزبان انگلیسی، گامهای بلندی در نابودی هویت ملی و زبانی ما برداشته اند، تغییر سیاست سنتی در امر آموزش زبان دوم، بسیار حیاتی است و شاید دیر هم شده باشد!

...
دومین گام در زمینۀ مبارزه با استعمار، محدود کردن ( و بنظر نگارنده به حداقل رساندن! ) روابط سیاسی - اقتصادی و بستن و تعطیل کردن سفارتهائی همچون سفارت انگلیس و مراکز آشکار و پنهان فرهنگی آنها در خاک ایران است.
سفارتخانه ها و مراکز آموزشی و فرهنگی و خبری و رسانه ای کشورهائی همچون انگلیس، بدون هیچگونه شک و تردیدی، نه ابزاری برای ایجاد رابطۀ معقولانه و گسترده، بلکه دقیقأ ابزاری بجهت گسترش سلطۀ استعماری هستند و هیچگونه سودی را متوجه کشور نمی کنند. رابطه با چنین کشورهائی ( بخصوص انگلیس ) می تواند از طریق دفتر حفظ منافع دنبال شود.
...
سومین گام، محروم کردن استعمار از منابع معدنی و زیر زمینی، و حذف بازار کالای آنهاست. با توجه به نیاز کشورهای در حال توسعه به مواد خامی همچون نفت و گاز، و نیز، با توجه به گستردگی عرصۀ تولید اقتصادی ( که در گذشته محدود به چند کشور آمریکائی - اروپائی بود ) از جانب کشورهائی همچون چین و روسیه و هند و اندونزی و مالزی و ...، هم بازار مصرف و هم بازار تولید و بازار مالی و سرمایه را می توان هدفمند کرده، دایرۀ نفوذ و کار استعمار را کاملأ محدود و یا حذف کرد.
...
چهارمین گام، تشکیل اتحادیه های منطقه ای، بر اساس مشترکات سیاسی یا اقتصادی، و یا نظامی و فرهنگی، و حتی همۀ اینها با هم است. چنین اتحادیه ها و روابطی باید بر اساس سابقۀ کشورها و نوع رابطۀ تاریخی آنها با ایران، شکل بگیرد. بعنوان مثال تشکیل اتحادیه با کشورهای عرب و یا ترک، بهیچوجه با مصالح ایران و منافع ملی آن منطبق نیست. چرا که این کشورها از منظر تاریخی، همواره در جبهۀ تقابل با ملت ایران قرار داشته اند و همین امروز هم دربست! در خدمت استعمار عمل می کنند، اما تشکیل اتحادیه با کشورهائی که از سابقۀ مدنی و فرهنگی و زبانی مشترک با ایران برخوردارند، همچون افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، ارمنستان، هندوستان، چین و یا ... دیگر کشورهای آسیائی مانند مالزی و اندونزی و کره و فیلیپین و...، می تواند گام بسیار بزرگی در جهت پیشبرد منافع ملی ایران به حساب آید و محدودۀ نفوذ تاریخی ایران را احیاء کرده، از توان تقابل استعمار بکاهد.
...
پنجمین گام در جهت مقابله با استعمار، و بخصوص استعمار انگلیس، مقابله به مثل است! با کشورهائی مانند انگلیس، باید مثل خود آنها برخورد کرد. در امور داخلی این کشورها باید دخالت کرد! باید از مخالفین سیاسی آنها حمایت بعمل آورد! باید گروههای قومی و زبانی این کشورها را مورد حمایت سیاسی، فرهنگی و مالی قرار داد. حمله، بهترین دفاع است! در برابر کشورهائی مانند انگلیس، نباید خنثی عمل کرد. دخالت در امور داخلی آنها، به ایشان می فهماند که نباید پا را از گلیم خود فراتر بگذارند و گرنه با عمل مقابله به مثل روبرو می شوند!

...
ششمین گام در عرصۀ مبارزه با استعمار، از رسمیت انداختن سازمانها و تشکیلات باصطلاح بین المللی و تعهد نامه های یکجانبه آنهاست.
بیرون آمدن، و فسخ کردن تعهد نامه هائی که متضمن منافع ملی نیست، باید در دستور کار قرار گیرد. عضویت در برخی از این تشکیلات و سازمانها، همچون آژانس بین المللی؟! انرژی اتمی، علاوه بر اینکه، هیچگونه منافع کوتاه مدت و دراز مدتی برای کشور ندارد، که با ایجاد محدودیتها و موانع متعدد، و تحت الشعاع قرار دادن روابط بین المللی، تنها در خدمت تداوم سلطۀ استعمار عمل می کند. کشمکشها ی چند ساله پیرامون برنامۀ اتمی ایران، نمونۀ بسیار خوبی از این دست است. تداوم عضویت در چنین سازمانها و متعهد ماندن به چنین پیمان نامه هائی، عدول از منافع ملی و در تعارض با منافع دراز مدت کشور است.
...
هفتمین و آخرین گام در مبارزه با استعمار و بخصوص استعمار انگلیس، تصحیح سیاست خارجی کشور و در اولویت قرار دادن منافع ملی بر هر چیز دیگر است! روابط با کشورها، سطح آن و نوع آن، دقیقأ باید همطراز با نوع تعامل کشورهای مفروض، با ایران باشد!
در هیچ زمینه ای و تحت هیچ شرائطی، نباید منافع ملی را قربانی اهداف سیاسی، عقیدتی و یا مقطعی و تاکتیکی کرد. در منافع ملی نیز، اصل اول، دفاع از منافع سرزمینی و ارضی کشور است که با مدعیان، باید قاطعانه و بدون کوچکترین گذشتی روبرو شد. باید همه دریابند که اگر خواهان هر گونه روابط با ایران هستند، در گام اول، باید منافع سرزمینی و تمامیت ارضی ایران را بدون هیچگونه شک و تردیدی به رسمیت بشناسند، در غیر اینصورت، روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... بی معناست و اینگونه کشورها، دشمن و متخاصم فرض خواهند شد!
...

بخش دوم
زمینه های داخلی مبارزه با استعمار:

باید به این نکته اساسی توجه داشت که بدون فراهم بودن زمینه های مناسب داخلی در حوزه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، مبارزه با استعمارممکن نیست! آنچه به استعمار میدان می دهد، وجود اختناق و استبداد و بی عدالتی اقتصادی و عقب ماندگی فرهنگی ست.
یک جامعۀ آشفته و عقب افتاده، با مردمی در اسارت جهل و خرافه و بی اختیار در عرصۀ تصمیم گیریهای بزرگ سیاسی – اجتماعی، هرگز نمی تواند پشتیبان یک مبارزه ضد استعماری عمیق باشد!! در چنین شرائطی، تنها دروغ، میداندار خواهد بود!

وضعیت بستۀ سیاسی و اختناق، بهترین زمینه را برای استعمار فراهم می آورد تا بر پایۀ تبلیغات دروغین، عوامفریبی، و وعده و وعیدهای توخالی و جعل آگاهیهای تاریخی، به جذب نیرو در جهت پیشبرد اهداف خود بپردازد.
مردمی فاقد چشم انداز روشن از آینده، بی اطلاع از پیچیدگیهای سیاسی و حیله های استعماری، نا امید و بی انگیزه و خنثی از منظر نقش آفرینی اجتماعی و سیاسی، غرق در گرفتاری دستیابی به حداقلها برای ادامه حیات، تحقیر شده و به بازی گرفته نشده، و سر انجام، فاقد انگیزۀ لازم در دفاع از هویت و هستی ملی، به راحتی، به ابزار پیشبرد سیاستهای استعماری تبدیل می شوند و با کوچکترین در باغ سبزی، خام می شوند!

جامعه آنگاه حاضر خواهد بود و قادر خواهد بود در برابر استعمار بایستد که احساس کند از چیزی متعلق به خود دفاع می کند. مردم باید احساس کنند که وطن، خانۀ آنهاست، سرای امن و مکان آسایش و رفاه و آزادی آنهاست. آنها باید احساس کنند که بعنوان یک انسان، دارای حق و حقوقی هستند، قادرند بر سرنوشت خود تأثیر بگذارند و آنرا تغییر دهند. آنچه را نمی خواهند و مطلوب نیست کنار بگذارند، و آنچه را مایل اند، بر گمارند و انتخاب کنند.
مردم باید احساس کنند که در فضائی آزاد نفس می کشند. می توانند بگویند و بنویسند، بدون اینکه از جانبی تهدید شوند. می توانند متشکل شوند، سازمان و حزب و دسته و جمعیت راه بیاندازند، و در جهت خواستهای خود، بدون ترس از عواقب ناگوار، مبارزه کنند. می توانند از بالاترین مراجع و مقامات حکومتی، تا پائین ترین سطوح را، در صورت عدم کارائی، با رأی و نظر خود بر کنار کنند و آن نیروها و افرادی را که می پسندند بر سر کار آورند.
مردم باید احساس کنند که منابع ملی کشورشان صرف آبادانی مملکت و رفاه آنها و فرزندان و آیندگانشان می شود. آنها باید احساس کنند که قدرتی فراتر از ارادۀ ایشان، و قوانین مربوط به اعمال این اراده، وجود ندارد. همه در برابر مسئولیتی که بعهده گرفته اند، پاسخگو هستند، و قدرتی ماورای اراده و رای آنها، در یک شرائط آزاد، و با گزینه های متفاوت، وجود ندارد.

مردم باید احساس کنند که کسی به جای آنها تصمیم نمی گیرد و تصمیم گیرندۀ نهائی در همۀ امور ، رأی جمعی آنها و ارادۀ ایشان است.

آزادی سیاسی، عدالت اجتماعی، حقوق انسانی و مدنی، و سرانجام، تن دادن حکومت به خواست و ارادۀ مردم، تنها و تنها در صورت وجود چنین شرائطی است که مبارزۀ ضد استعماری محقق می شود! هر گونه ادعای دیگری خارج از چهارچوب فوق، تنها یک دروغ بزرگ است و زمینه ساز ادامۀ سیطرۀ استعمار بر سرنوشت مردم.

آنهائی که تصور می کنند می توانند بجای مردم فکر کنند و بیاندیشند و تصمیم بگیرند و ارادۀ خود را بالاتر از رأی و خواست مردم و متصل به جائی در آسمانها! و یا متکی به قوۀ قهریه بدانند، هرگز نمی توانند از مشروعیت مبارزۀ ملی و ضد استعماری برخوردار شوند و ادعای آنها در چنین زمینه ای، دروغی سفیهانه است که تنها بکار خودفریبی و عوامفریبی می آید.
مردم ایران در صد و اندی سال گذشته نشان داده اند که از استعمار و استبداد متنفرند و آزادی و حقوق انسانی خود را با هیچ اصل بظاهر مقدسی معاوضه نمی کنند. آزادی بدون عدالت، و عدالت بدون آزادی، و هر دو اینها بدون عشق به هستی و هویت ملی و میهنی، امکان نا پذیر است و هر نیروئی که مدعی یکی از مؤلفه های فوق، بدون دیگری باشد، قطعأ نیروئی است که مستقیم و غیر مستقیم در خدمت استعمار است!

فروردین هزار و سیصد و هشتاد و نه خیامی