Translate

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

فراموشخانه یا فراماسونری !



فراموشخانه!



(( هم در تشکیلات حکومت، هم در میان مخالفین ))




فرهاد عرفانیمزدک




سابقهء تشکیلات فراماسونری، بعنوان سازمانی سری، که از منافع گروهی خاص، از نخبگان و اشراف، دفاع می کند، به قرون وسطی باز می گردد، اما با وقوع انقلاب صنعتی وسپس قدرت گیری سرمایه داری، بعنوان یک صورتبندی اجتماعی – طبقاتی، تشکیلات فراماسونری نیز، تغییر شکل داده و بعنوان یک شبکه و سرویس جاسوسی بین المللی، که حافظ منافع سرمایه داری جهانی است، وارد میدان درگیریها و کشمکش های سیاسی در سطح دنیا، بخصوص جهان سوم، می شود!



پس از جنگ جهانی اول و با افول ظاهری! امپراطوری استعماری بریتانیای کبیر؟!، فراماسونری ( که در زمان مورد نظر، دیگر هدایت و مدیریت کامل آن در اختیار لژ لندن قرار گرفته بود ) شکل کاملا اطلاعاتی – عملیاتی به خود گرفت و بعنوان ستون پنجم پبشبرد سیاستهای انگلستان، در سطح جهان، وارد عمل شد. اگر بخواهیم تاریخی را در اینمورد ذکر کنیم، می توانیم به حوادث مربوط به انقلاب عراق و تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه در دههء بیست میلادی، اشاره کنیم.



این روند همچنان، بدون تغییر ادامه دارد تا وقوع جنگ جهانی دوم و قدرت جهانی شدن ایالات متحده آمریکا. در اینزمان است که همکاری نزدیکی بین لژهای لندن و واشینگتن بوجود آمده و با اینکه مدیریت تشکیلات ماسونی در لندن باقی می ماند، اما آمریکا نیز به کرسی هائی در خور توجه دست می یابد!




و اما در ایران و با وقوع تحول پنجاه و هفت، زنده یاد اسماعیل رائین، دست به کاری بزرگ می زند و پتهء حداقل صد و پنجاه سال نفوذ و هدایت سیاست در ایران، توسط ماسونها را، با انتشار کتاب فراماسونری در ایران، به روی آب می ریزد و جان خویش را بر سر اینکار با ارزش می گذارد! پس از این تاریخ، دیگر در کمتر اثری و در کمتر محفلی، سخن از فراماسونری می رود!! در حالیکه رد پای فعالیت گسترده این تشکیلات مخوف جاسوسی و هدایت سیاسی را در تمامی تحولات سی سالهء اخیر، بخوبی می توان دید!!!
...
فراماسونری در نقش ستون پنجم!


همانطور که ذکر شد، شکل فعالیت فراماسونری در دوره های مختلف تاریخی، با توجه به صورتبندی تاریخی و اجتماعی – اقتصادی، دگرگون شده است و بخصوص در دهه های اخیر و با توجه به تحولات عظیم در مسائل اقتصادی و جابجائی قدرت در سطوح ملی و جهانی، ماسونها، اکنون دیگر، بیشتر در سطوح مدیریتی به فعالیت مشغولند و کمتر بعنوان چهره های آشکار ظاهر می شوند. اکنون آنها را در عرصه های مستقیم قدرت، کمتر می توان دید، بلکه بیشتر تلاش می شود تا صرفأ هدایتگر و خط دهندهء جریانات اجتماعی و یا سیاسی بوده و از درگیری مستقیم پرهیز نمایند. اکنون دیگرماسونها را در کرسی های وکالت و وزارت و حکومت کمتر می توان دید، بلکه بیشتر آنها را در سیمای استراتژیست، رهبر حزب و گروه، نظریه پرداز عضو کمیتهء مرکزی!!، نویسنده و هنرمند و روزنامه نگار!، مشاور رئیس بانک مرکزی و سهامدار عمده و بزرگ ناشناس و استاد دانشگاه و مشاور رئیس جمهور و رئیس ناشناس یک فرقه تجزیه طلب مقیم لندن و یا کویته! و امام جمعه مسجد جمکران! یا پیر دراویش؟! و ... باید دید. مهم اینستکه متوجه باشید که مستقیم و غیر مستقیم، از هر کجا که آنها را ول کنید، چهار دست و پا در لندن فرود می آیند!!!



بیاد می آورم روزی را که به تماشای یک برنامه سیاسی سیمای جمهوری اسلامی نشسته بودم، مجری برنامه با شخصی بظاهر استاد دانشگاه و استراتژیست، که ضمنأ نقش مهمی در وزارت بازرگانی داشت! و مشاور رئیس جمهور هم بود، صحبت می کرد. بحث د رتمام مدت، پیرامون این محور بود که مواضع اروپا در قبال ایران، با مواضع آمریکا یکی نیست و هماهنگی ندارد!! مجری جوان و ساده لوح، ناخود آگاه در رابطه با نقش احیانأ منفی انگلستان در این میان سوال کرد که بیکباره، آقای استراتژیست از کوره در رفت و گفت: (( نه، بهیچوجه انگلستان نقشی منفی بازی نکرده است! ما هیچوقت از جانب انگلستان ضربه نخورده ایم! و هماره روابط حسنه ای با بریتانیا داشته ایم و تاریخ؟! گواه این مسئله است!!! )).


نگاه فوق الذکر، تنها می تواند نگاه یک ماسون، به تاریخ معاصر و نقش انگلستان درآن باشد! در غیر اینصورت و در شرائط عادی، چه کسی می تواند با وجود صدها و هزاران سند معتبر، (( که مؤید نقش مخرب و منفی انگلستان در تحولات حداقل صد و پنجاه ساله ء اخیر ایران است ))، حضور ویژهء استعمار را کتمان کند؟!


...


و اما پس از تغییر حکومت در سال پنجاه و هفت، با توجه به اینکه روحانیت و بازار، قدرت را بدست گرفتند، حضور و نقش فراماسونری، علاوه بر اینکه کاهش نیافت، بلکه بمراتب، بیشتر هم شد!


برای درک موضوع فوق الذکر، باید متذکر شد که تشکیلات فراماسونری، بطور سنتی، سه پایگاه اصلی در ایران داشته است. این پایگاهها عبارت بوده اند از؛ تشکیلات اداری سلطنت ( بغیر از خانواده سلطنتی ! )، روحانیت و بازار! به معنی دیگر، این سه حوزه، حوزه های نفوذ فراماسونری در ایران بوده اند.


صد البته در تمامی دوران معاصر، فراماسونری همواره تلاش داشته است تا در نفوذ و سمت دهی به تشکیلات احزاب سیاسی و مطبوعات و رسانه ها نیز، نقش بازی کند، اما میزان و حدود تأثیر گذاری عناصر ماسون تا پیش از سال پنجاه و هفت، بیشتر در سه حوزهء فوق الذکر بوده است، تا عرصهء فعالیت احزاب و مطبوعات و رسانه ها.
لیکن پس از بهمن پنجاه و هفت، و با فروپاشی تشکیلات قدرتمند ماسونی در ساختار اداری حکومت سلطنتی، حوزهء نفوذ ماسونی، علاوه بر حکومت، به عرصهء مدیریت احزاب و مطبوعات و رسانه ها نیز، بطور گسترده، کشیده شده و بسط یافت!



کسانی که تا دیروز در بیرون حکومت، نقش بازی می کردند، اینک سردمدار قدرت و تحولات سیاسی شده بودند. بازاریانی که در تشکیلات فدائیان اسلام متشکل شده بودند ( لاجوردی، خاموشی، عسگر اولادی، زواره ای و بادامچیان و... ) اینک تحت عنوان هیأت های مؤتلفه، واسط حکومت – بازار و روحانیت شده و مستقیما مجری سیاستهای کفتار پیر استعمار ( انگلستان ) در ایران گشتند!



نظر به اینکه، تشکیلات ماسونی، دیگر نه یک تشکیلات بظاهر در جهت گسترش تمدن؟!، بلکه بعنوان یک سرویس اطلاعاتی و هدایت سیاست عمل می کرد، با استفاده از موقعیت و بلبشوی پیش آمده در اوضاع سیاسی – اجتماعی ایران، بسرعت، حوزهء نفوذ و فعالیت خود را هم در ساختار حکومت و هم در ساختار احزاب و مطبوعات و رسانه ها گسترش داد.



اگر بخواهیم تشکیلات ِ هدف را در حکومت و بیرون حکومت نام ببریم، می توانیم از؛ هیأتهای مؤتلفه، انجمن حجتیه، مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت، در حکومت نام ببریم و در بیرون از حکومت؛ تشکیلات بهائیان، سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، حزب دمکرات کردستان، حزب کمونیست – کارگری، حرکت ملی آذربایجان جنوبی؟!، جنبش الاهواز، جندالله بلوچستان ( بتازگی تغییر نام داده !!! ) را می توان نام برد.



باید دقت شود که جریانهای نامبرده، در تمامیت خود، تحت نفود فراماسونری نیستند، بلکه ماسونها بطور گسترده دررهبری این گروهها و دسته ها نفوذ کرده و به پیشبرد سیاستهای استعماری، از طریق این جریانها، یاری می رسانند، البته با حمایت ام آی شش!!!.



باید دقت کرد که هیچ ماسونی، در معرفی خود، به شما کارت شناسائی؟! نشان نمی دهد، بلکه وی را از روی عملکرد و سیاستی که پیش می برد، یا خواهان پیشبرد آنست، باید شناخت! برای نمونه، ذکر یک مورد اخیر، خالی از لطف نیست!؛


با قدرت گیری محافظه کاران نو، د ر انگلستان و آمریکا، و بیرون کشیدن پرونده های نظری ِ خاک گرفته در بایگانی استعمار، و همزمان با ارائه طرح خاور میانهء بزرگ!، توسط تونی بلر؟!!! به جورج بوش، موج بزرگی از نظریات تجزیه طلبانه و استقلال خواهی، تحت لوای، فدرالیسم و حقوق قومی و زبانی، هم در حکومت اسلامی و هم در بیرون آن، و در بین احزاب و گروهها ی اپوزیسیون به راه می افتد!


بیکباره، همزمان با طرح شعار فدرالیسم در حزب دمکرات کردستان، سخنگوی حزب توده، با پرونده ای مشابه، از لندن به راه افتاده، به کنگرهء پنجم حزب فوق الذکر می رسد تا خواست فدرالیسم برای ایران را در طرح برنامهء جدید، جای دهد! یکشبه، دهها گروه و حزب قومی، با امکانات فراوان مالی و رسانه ای، از زیر زمین، مثل قارچ، سر بر می آورند؛ (( به گفتهء یک مقام امنیتی جمهوری اسلامی - که در سال هشتاد و پنج و در پایگاه اینترنتی اخبار روز - انعکاس یافت، سی و هشت هزار پایگاه و صفحهء اینترنتی به ترویج و تبلیغ نظریات قومگرایانه و تجزیه طلبانه مشغولند!!... )).



فریاد داد خواهی قومی و تظلم خواهی روستائی، از چهار گوشه ایران و جهان! به هوا می رود. آقای اعلمی، نماینده تبریز و ظاهرأ امام زمان!! در مجلس، با چهرگانی و پور پیرار( فراماسون کهنه کار و جاسوس دو جانبه!!! ) و هجری ( مردی در نقشهای گوناگون! ) و... تعداد زیادی دیگر از چهره های آشکار و پنهان استعمار، با نامهای مستعار و واقعی، مانند؛ آیدین تبریزی و مهران بهاری ( اسامی مستعار! ) و ... بیات و هیأت و براهنی و امیدوار ... بنی طرفی و الاهوازی و ریگی و گلمراد و ... همراه و هم آوا شده ، بر بام سرزمین فلک زدهء ایران، نقارهء رهائی قومی می زنند!!!



نکتهء بسیار ظریف و قابل توجه د ر این موج به راه افتاده، سرچشمه گرفتن همهء این جریانها از لندن، یعنی ام القرای استعمار است! و باز هم از آستین نفوذی ها، در کمیته مرکزی حزب توده!!!


اگر در دفعات قبل ( بلوای آذربایجان و کردستان در دههء بیست خورشیدی )، حوزهء عملی تشکیلات ماسونی، محدود به نفوذ چند عنصر در رهبری حزب فوق الذکر و روحانیت بود، اینبار، با توجه به امکانات فراوان ( بخصوص از منظر رسانه ای )، دهها گروه و حزب و دسته و فرقه و شخصیت سیاسی و ادبی؟! و هنری و روشنفکر؟! را نیز، در بر می گیرد!

...


متأسفانه! نهادینه نشدن مبحث (( الویت منافع ملی در سمت گیریهای سیاسی )) و عدم توجه به آن در نظام آموزش و پرورش، باعث شده است که با کوچکترین تندبادی، افرادی پیدا شوند که بدون هیچگونه حس و باور ملی، آماده برای زیر پا گذاشتن منافع و هویت و هستی ملت و کشور باشند! این افراد، به راحتی، مصالح و منافع شخصی و فرقه ای و قوم و قبیله ای خویش را، بر منافع ملی و عمومی ترجیح داده و آماده برای خودفروشی، وطن فروشی و هموطن فروشی می شوند. هم از اینروست که می بینیم که سرویسهای جاسوسی، فراماسونری و دستگاههای مشابه، که در راستای منافع استعمار عمل می کنند، هیچگاه در یافتن عناصر مستعد برای خیانت، دچار مشکل اساسی نبوده اند!
ناگفته پیداست که، در سوی دیگر این معادله، عدم پایبندی حاکمان ایران به حقوق اساسی ملت است، که در ایجاد بستر مناسب برای سوء استفاده بیگانگان، تاثیر قابل توجه داشته است!



آنچه در پایان این نوشتار، بنظر می رسد که باید ذکر شود، جلب توجه تمامی میهن دوستان، مدافعین حقوق مردم، فعالین جدی سیاسی، روشنفکران و نویسندگان ملی و متعهد، به این مسئله است که؛ هر گونه تلاش و مبارزه ای که صورت می گیرد، اگر زیر مجموعه ای از مبحث منافع ملی ایران و دفاع از هویت و هستی تاریخی این مردم باشد، پذیرفتنی و قابل مطرح شدن است و هر آنچه خارج از این سر لوحه، طرح شود، مستقیم یا غیر مستقیم، به ضرر ملت ایران و در جهت منافع بیگانگان خواهد بود و منجر به نفوذ و سوء استفاده عناصر بیگانه و مزدور، از جمله ستون پنجم استعمار، دستگاه فراماسونری! خواهد شد.



بار دیگر، توجه فعالین سیاسی را به این موضوع مهم جلب می نمایم که؛ سرنخ تمامی فعالیتهای ضد ملی، حتی هر آنچه ایالات متحدهء آمریکا انجام می دهد، به لندن می رسد!

تمامی ارتباطات، از هر نوعی که به لندن

وصل شود، باید از جانب فعالین سیاسی،

مشکوک تلقی شده و زیر ذره بین قرار

گیرد!

دستگاه طراحی سیاست بریتانیا ( دولت سایه! )، با تجارب گسترده ای که از قرنها فعالیت استعماری دارد، به راحتی، مدیریت سیاسی در حکومتها و احزاب را ( بخصوص در جهان سوم ) به بازی می گیرد. هم از اینروست که مقابله با آن، در جهت حراست از منافع ملی، هوشیاری فوق العاده ای را از سوی همهء عناصر میهنی می طلبد! از برچسب تئوری توطئه و دائی جان ناپلئونیسم نهراسید!! خود این برچسبها از سوی عناصر ماسون مطرح می شود!!!
صفوف خود را از مزدوران با نقاب و بی نقاب استعمار پاک کنید!
10،10، 86

۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

اهمیت دقت در کاربرد واژه ها



اهمیت دقت در کاربرد واژه ها

فرهاد عرفانی – مزدک



یکی از نکات پر اهمیت در طرح مقولات سیاسی، بکارگیری صحیح واژه ها، بگونه ای است که معنائی غیر از منظور مورد نظر، از آن مستفاد نشود! چنانچه این اصل ساده، مورد توجه قرار نگیرد، یا به آن بی توجهی شود، نتیجه آن خواهد شد که در درجهء اول، موجبات سوء تفاهمات زبانی و تفسیر و تأویلات فراهم آید، و در ثانی، منجر به رواج دیدگاهی خطا، در طی زمان شود، که اصلاح و زدودن آن از فرهنگ عامه، کاری بس دشوار خواهد بود.

همانگونه که می دانیم، کاربرد هر واژه و یا عبارت در عالم سیاست، از وجوه مختلف برخوردار است، که دو وجه از این وجوه عبارتند از؛ الف: وجه زبانی ب: وجه حقوقی.

توجه به وجوه فوق الذکر، در گفتار و نوشتار، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. بعنوان مثال وقتی در نوشته ای سیاسی، شما می گوئید: (( دریای مازندران ))، از طرفی به نامی اشاره دارید که در تاریخ ادبیات، حداقل از زمان فردوسی، یعنی هزار سال پیش، کاربرد داشته و این دریا را به مردمی که در حاشیه آن می زیسته اند نسبت می داده و حدود جغرافیائی آن را مشخص می کرده است و از سوی دیگر، با بکارگیری این عبارت، وجه حقوقی حقی که این مردمان حاشیه نشین بر این دریا دارند را اشاره می کنید! درست بهمانگونه که با بکار گیری واژهء کاسپین در مورد دریای فوق الذکر، به تعلق تاریخی این دریا، به مردم ایران و ملاحظات حقوقی و معنائی آن، که اشاره بوجود تاریخی کاسپین ها در کنارهء این دریا دارد، توجه می دهید!

یا مثلأ وقتی می گوئید ایرانی، از طرفی اشاره دارید به مردمانی از یک گروه و تیره انسانی مشخص، که خود را نجیب و آزاده می دانند و از سوی دیگر اشاره می کنید به مردمانی که در یک حوزهء مشخص جغرافیائی با فرهنگ و تمدن و تاریخ ویژهء خویش زندگی کرده و می کنند و بر این اساس، از منظر حقوقی، دارای حق ویژه بر یک حوزهء مشخص زیستی - جغرافیائی! هستند!

یا زمانیکه می گوئید؛ (( ترک ))، اشاره به مردمی از تیره ای خاص مغولی - چینی دارید که سکونتگاه اصلی ایشان در مناطق ماوراء قفقاز بوده است که در طی هزارهء اخیر، در مناطق مختلف آسیا و اروپا پراکنده شده اند، ولی وقتی می گوئید (( ترک زبان ))، اشاره به مردمی دارید که، جدا از وابستگی قومی و نژادی، در حال حاضر به این زبان تکلم می کنند.

با مثال فوق، بخوبی روشن می شود که بکار گیری درست واژگان، از چه اهمیتی برخوردار است؛ با توجه به مثال فوق، مثلأ اگر درنوشتهء خود بگوئید: (( ترکهای ایران ))، ترکها را تیره ای ایرانی معرفی کرده اید که از منظر تاریخی، بخشی از طوایف ایرانی بوده اند و بر این اساس، شاید حقوقی خاص؟! بر آنها ملحوظ است، در حالیکه اگر بگوئید ترک زبانان ایران، شکل قضیه، از اساس، فرق خواهد کرد!

واضح تر بگویم؛ وقتی می گوئید ترک زبانان ایران، به موضوعی صحیح اشاره کرده اید، و آن، وجود مردمانی ایرانی تبار است، که زبان مادری شان ترکی شده است! اما وقتی می گوئید ترکهای ایران، یعنی اقوام غیر ایرانی، که در بخشی از ایران ساکن هستند و (( این )) غلط است.

شاید در مورد عبارت (( ترکهای ساکن ایران ))، از دورهء تهاجم ترکها به ایران در عصر سلاجقه، تا دورهء ایلخانیان و مغولها و اقوام ترکی که در زمان صفویان به ایران کوچانده شدند، بتوان با دیدهء اغماض نگریست، اما پس از این تاریخ و حداقل از چهار صد سال پیش تا کنون، از منظر قومی – نژادی، دیگر اثری از این طوایف، وجود ندارد و در زمان حاضر بر اثر آمیختگی آن مردمان با سایر مردم ایران، از آن اقوام، تنها زبانی بر جا مانده است، که صد البته زبانی آمیخته با زبانهای بومی منطقهء آذربایجان مانند آذری و همچنین با فارسی و عربی و ... است، که بنام زبان آذری، یا با اغماض (( ترکی ! )) خوانده می شود.
این زبان، تا پیش از اینکه به خط فارسی، عربی، یا لاتین نوشته شود، تنها یک گویش بوده است. بر این اساس، فاقد ادبیات مدرن و نوشتاری از منظر تاریخی است و تک و توک، نوشته های موجود به این زبان، قدمتی بیش از چند صد سال ندارند که آنهم مربوط به زمان آشنائی طوایف ترک و ترکمن و مغول با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی است! چرا که ترکها و مغولها، اصولأ خط و نوشته و دانش را امری مذموم و بیهوده می دانسته اند و بزرگترین افتخار در نزد ایشان، شکارچی خوب بودن، جنگجوئی، و داشتن رمه و چادر و زن فراوان بوده است!!! بگذریم از سند سازی ها و جعلیاتی که اینروزها آقای مایکل لدین از مؤسسه اینترپرایز، وابسته به کاخ سفید و آقای ریچارد آرمیتاژ، معاون سابق وزارت خارجه آمریکا و همکاران ایرانی ایشان! در ایران و جمهوری آران؟! و عثمانی؟! بعمل می آورند، بلکه بتوانند برای تجزیه طلبان، شناسنامه و سند و هویت و تاریخ مصرف! درست کنند!...........

از بحث خود دور نشویم ! آنچنانکه گفتیم، هر واژه و عبارت، در عالم سیاست، غیر از وجه زبانی و ادبی، دارای بار و محتوای سیاسی خاص است که در فرهنگ واژه های سیاسی، تاریخچه و موضوع خاص خود را حمل می کند.

بر این اساس، بکارگیری واژه ها و عبارات در نوشته های سیاسی، لزومأ تطبیقی با وجه ادبی خود ندارند! و صد البته ممکن است گاهی دقیقأ و نعل به نعل، منطبق بر وجه ادبی خود باشند. دراینجا ذکر دو نمونه می تواند روشنگر باشد؛ در روزنامه قانون که در زمان ناصر الدین شاه و توسط میرزا ملکم خان منتشر می شده است می خوانیم : (( جمع کثیری از خلق ایران ! ، به چندین سبب خود را از وطن مألوف، بیرون کشیده، در ممالک خارجه، متفرق شده اند . در میان این مهاجران متفرقه، آن اشخاص باشعور، که ترقی خارجه را با اوضاع ایران تطبیق می کنند، سالها در این فکر بودند که؛ آیا به چه ترتیب می توان به آن بیچارگان که در ایران گرفتار مانده اند، جزئی امداد برسانند. پس از تفحص و تفکر زیاد، بر این عقیده متفق شدند که به جهت نجات و ترقی خلق ایران، بهتر از یک روزنامهء آزاد، هیچ اسباب نمی توان تصور کرد... )) .
،
اگر دقت کنیم، میرزا ملکم خان، بعنوان یک ادیب سیاسی نویس، دراین نوشته کوتاه خود، در دو جا از عبارت خلق ایران، و در مجموع چهار جا از واژهء ایران و یکجا از واژهء وطن و یکجا از عبارت (( ممالک خارجه )) استفاده کرده است. اگر عبارت (( خلق ایران )) را با عبارت (( ممالک خارجه ))، در کنار هم قرار دهیم، خیلی ساده در می یابیم که نویسنده ، این دو عبارت را کاملأ آگاهانه و با علم به محتوای سیاسی هر دو عبارت، یکی را مفرد و دیگری را جمع بکار برده است! یعنی اینکه نگفته است: (( خلق های! ایران )) و گفته است خلق ایران! چرا که سهل انگاری در کاربرد کلمهء خلق از نظر ادبی و جمع بستن نادرست آن، می توانسته است مشکلات حقوقی از منظر سیاست ایجاد کند! درست بهمانگونه که با بکارگیری غیر مسئولانه عبارت (( خلقهای ایران ))، توسط گروههای سیاسی عصر رضاشاه، که متأثر از فرهنگ وارداتی بودند، موجبات مشکلات قومی و قومگرائی در دهه های اخیر، فراهم آمد !

میرزا ملکم خان، بدرستی از واژهء خلق، بعنوان یک ملت! استفاده می کند و با بکار گیری کلمهء ایران، در چهار جا، غیر قومی بودن نام کشور ایران و ملی بودن آن را از منظر سیاسی، متذکر می شود!

همانگونه که می دانیم در ایندوره، یعنی عصر قاجار و ناصر الدین شاه، اروپائیان، بنابر سنت هرودتی؟!، ایران را، پرشیا یا پرشین می نامیدند! و این خطای تاریخی ایشان بود که بنابر سنت درگیریهای خویش با امپراطوری هخامنشی، از ایران، تحت عنوان سرزمین پرش یا پارس نام برده اند! در حالیکه ایرانیان همواره( بنابر مکتوبات و اسناد موجود ) خود را ایرانی و سرزمین شان را ایران ( کتیبه داریوش بزرگ – تخت جمشید ) می نامیده اند .
از سوی دیگر، ملکم خان با کاربرد عبارت ممالک خارجه، بدرستی اشاره به مملکت ها و یا کشورهای مختلف(( از منظر حقوق سیاسی )) دارد، در برابر و مقایسه با مملکت ایران و خلق و مردم ایران!

همانگونه که می بینیم، او از منظر حقوق سیاسی، نه د رمورد ممالک خارجه و نه در مورد ایران، واژه و عبارتی که نشانی از هویت قومی و یا زبانی و مذهبی داشته باشد، بکار نمی گیرد، چرا که از منظر علوم سیاسی، دخالت دادن مؤلفه های فوق در تعریف هویت ملی و کشوری و حقوق بین الملل، خطاست و منجر به ایجاد سوء تفاهمات حقوقی می شود و اینکار، تنها توسط استعمارگران و در رابطه با طرح تجزیه کشورهاست که مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد!

او همچنین در نوشته خود، با بکارگیری واژهء وطن درمورد ایران، اشاره به سرزمینی واحد دارد که موطن و محل تولد ایرانیان است. دقت کنید که او واژهء وطن را نه درمورد مناطق و ولایات و استانهای ایران همچون آذربایجان، کردستان، بلوچستان و یا ...، بلکه در مورد کل این مجموعه بکار می گیرد.

و اما در مورد دوم، برخورد غیر مسئولانه و احمقانه شاهان ترک قاجار، با همین عبارات و واژه هاست! این شاهان فاسد و لاابالی و خائن، که در طی حکومت صد و سی و یکساله شان، سرزمین کهن ایران، توسط غارتگران و استعمار گران، چپاول و غارت شد و تکه تکه شد و بغارت رفت، از سر گنده گوئی! و قمپز در کردن های توخالی برای خلق مفلس، سرزمین تحت سلطه خویش یعنی ایران را، (( ممالک محروسه ؟!)) می خواندند و به این عنوان سکه می زدند و سخن می راندند و نامه می نگاشتند !!! که چه؟ که آری؛ ما امپراطورهائی همچون امپراطور روس و یا شاه و ملکهء انگلستان هستیم که بر ممالک ؟! مختلف حکومت می کنیم!!!
اگر بیاد آوریم که اکثر شاهان قاجار، حوزهء اقتدارشان، چیزی در حول و حوش حرم سراها شان بوده است! آنگاه پی خواهیم برد که کاربرد این واژگان، چقدر ابلهانه و سفیهانه بوده است !!

دقت کنید که همزمان با میرزا ملکم خان که از مملکت ایران و خلق ایران صحبت می کند، ناصر الدین شاه قاجار، هر ده و ده کوره را یک مملکت بحساب می آورد و حوزهء اقتدار خویش را (( ممالک محروسه )) می نامد! درست مثل مش قاسم در رمان بیاد ماندنی ایرج پزشکزاد (( دائی جان ناپلئون ))، که از روستای خویش، غیاث آباد، بعنوان (( مملکت غیاث آباد )) یاد می کند !!! ، ناصرالدین شاه نیز از شهرستان اراک، بعنوان (( مملکت عراق عجم؟! )) نام می برد!
خوشبختانه در آنزمان، آنها که فرهنگ ساز بودند، میرزا ملکم خانها، میرزا آقاخان کرمانی ها و قائم مقامها بودند، نه شاهان ترک و شازده های تبریز نشین ایشان !!

اکنون نیز که استعمار، دندان تیز کرده است تا میهن را تکه پاره کرده و مردم ایران را همچون مردم عراق، توسط مزدوران سرویس های امنیتی خود، قتل عام کند و گناه آن را به گردن گروههای موهوم و یا دست ساز خویش بیاندازد، گروهی ابله و مزدور بی جیره و مواجب، و یا خائن و وطن فروش و مزدور، با بکار گیری غلط و نابجای واژه های سیاسی، دارند زمینه های تجاوز جنایتکاران غربی را فراهم می کنند و صد البته برای سرپوش گذاشتن بر ننگ و خیانت خود، تلاش دارند تا از موضع دفاع از حقوق مدنی و یا قومی و زبانی وارد شده، مظلوم نمائی کنند !

مثلأ یکی از این مزدوران بی جیره و مواجب، ( البته فعلأ بی جیره و مواجب ! چون که بعدأ ممکن است همچون مسعود بارزانی به کسوت نوکران آمریکا مفتخر شود و صاحب جیره و مواجب شود !!! ) که در حماقت و سفاهت، روی پاچه ورمالیده هائی همچون پورپیرار و چهرگانی و هیأت و بهاری و صمد لی و تبریزلی و... را سفید کرده است! در فحش نامه ای وقیحانه، و در چند جا، از عبارت (( ملت های ایران ؟! )) استفاده کرده است که شاید در نگاه اول بنظر آید، این ابله، از سر حماقت و ناآگاهی، همچون کودکان دبستانی، عبارات سیاسی را غیر مسئولانه بکار می برد، اما با کمی دقت در حالات نامتعادل ایشان و قوم و قبیلهء خائن شان ( حزب دمکرات کردستان ایران ؟!)، که از آمریکا و شخص جرج بوش، رسمأ برای حمله به ایران و بمباران و قتل عام مردم دعوت بعمل می آورند!، متوجه می شویم که خیر! این کاربرد نادرست عبارت (( ملت های ایران )) کاملأ آگاهانه و بر اساس و در راستای اجرای طرح تغییر جغرافیای سیاسی خاور میانه است و تفاله هائی همچون این درویش ابله ( فراماسون؟! ) صرفأ مجریان و پادوهائی بیش نیستند!! که در حال زمینه سازی برای اجرای آن مقاصد شوم هستند!

نیازی نیست که کسی سیاسی کار باشد و دارای سواد آنچنانی باشد تا بتواند درک کند که در ایران، تنها یک ملت زندگی می کند و آنهم ملت ایران است و صد البته هر ملتی، مرکب از مردمانی است با تیره های مختلف انسانی و مذاهب و زبانها و گویشها و آداب و رسوم متفاوت.

از منظر سیاسی و حقوق بین الملل و ادبیات سیاسی، شما تنها زمانی مجاز هستید از کلمهء ملت برای نامیدن مردمی خاص استفاده کنید که؛ اشاره به کشوری با مرزهای مشخص، پرچم مشخص، حاکمیت مشخص و به رسمیت شناخته شده توسط مجامع بین المللی و دیگر کشورها، و سازمان اداری و نظامی مشخص، داشته باشید. در غیر اینصورت، شما مجاز نیستید، هر گروه قومی نژادی و یا زبانی و مذهبی را (( ملت )) بنامید! و محدودهء جغرافیائی وی را کشور و یا مملکت؟! بدانید.

مثلأ شما نمی توانید بگوئید ملت عرب! ولی می توانید بگوئید مردم عرب و یا قوم عرب و یا عرب زبانها!
و یا مجاز هستید بگوئید ملت اردن، ملت فلسطین، ملت عراق، ملت عربستان و ملت یمن، ولی مجاز نیستید بگوئید؛ ملت بنی طرفی یا بنی هاشم و بنت بقره!! و کشور کله گردها و مملکت کله دراز ها!!! .

شما نمی توانید بگوئید ملت ژرمن و یا ملت اسلاو و یا ملت انگلوساکسون یا ملت کاتولیک و پروتستان و ارتدوکس، اما می توانید بگوئید ملت آلمان، ملت روسیه ، ملت انگلستان و .، بر همین اساس ، شما مجاز نیستید بگوئید ملت ترک و یا کرد! اما می توانید بگوئید ملت ایران!

ملت، مفهومی حقوقی است، که در حقوق بین الملل، دارای معنائی خاص است که پیشتر توضیح داده شد. بنابر این، هنگامیکه فردی در یک نوشتهء سیاسی؟! از عبارات (( ملت های ایران و یا کشوری کثیرالمله؟!! (1) )) استفاده می کند، از دو حال خارج نیست؛ یا بیسواد و نا آگاه نسبت به علوم سیاسی و حقوق بین الملل است و از روی حماقت! و بی مسئولیتی، ولنگارانه از هر واژه و عبارتی در یک نوشته و یا سخنرانی استفاده می کند و یا آگاهانه و به منظور پیشبرد یک سیاست خاص است، که در مورد فوق، دقیقأ خوش خدمتی به بیگانگان، در جهت اجرای مقاصد ضد مردمی و غیر انسانی استعمارگران است!

بنابر آنچه آمد، از روشنفکران ، نویسندگان و رهبران سیاسی، انتظار می رود که در سخنان و نوشته های خویش، حساسیت لازم را در گزینش واژه ها و عبارات بکار گیرند تا مبادا سهل انگاری در اینمورد، دستاویزی برای بیگانگان و وطن فروشان شود تا منافع ملی ایران و حقوق تاریخی شهروندان این سرزمین را مورد تعرض قرار داده و یا زیر سوال ببرند !

هموطنان عزیز دقت فرمایند که از بیگانگان و مزدوران حقیر ایشان، که در کسوت ظاهری مبارزه؟! به خیانت و نوکری بیگانه مشغولند، انتظاری نیست. این فواحش سیاسی، دیر یا زود، افشاء خواهند شد! اما از مدافعین راستین حقوق مردم ایران و منافع ملی ایشان انتظار میرود به مسئولیت تاریخی خود در صیانت از حقیقت و جلوگیری از تجاوز به ناموس واژه ها، عمل نمایند!
...
7 آذر 86

زیرنویس: 1 – نگارنده شک ندارد که اولین کسیکه در تاریخ معاصر جملهء؛ (( ایران کشوری ست کثیرالمله )) را بکار گرفته، یا خود کارگزار مستقیم استعمار پیر ( انگلیس ) بوده است و یا توسط ماموران کهنه کار سرویسهای جاسوسی به شکستن این تخم لق در دامن مردم ایران ترغیب شده است!

همانگونه که می دانید؛ لنین قبلأ این عبارت ( کشور کثیرالمله ) را در مورد امپراطوری روسیه تزاری (( که ملتها و سرزمینهای مختلفی، همچون لهستان و یا بخشهائی از ایران را تصاحب کرده بود )) بکار گرفته بوده است و سپس، در ترجمهء آثار وی، وارد ادبیات سیاسی ایران شده است و متأسفانه! فعالین سیاسی چپ ( و در واقع چپ های انگلیسی؟!!! )) آنرا بطور گسترده و کاملأ بیمورد و غلط، استفاده و تکرار کرده اند، بگونه ای که امروز هر بچه شهرستانی که از پدر و مادرش قهر می کند و به عالم سیاست وارد می شود تا عقده گشائی کند، اولین عبارتی را که می آموزد و کمبودهایش را احساس می کند که می تواند با آن التیام بخشد، تکرار طوطی وار این جمله است که؛(( ایران کشوری است کثیرالمله! ))، بدون اینکه حتی برای یک لحظه بیاندیشد که اگر ایران، کشور است؟ دیگر نمی تواند دارای ملتهای متعدد باشد! و اگر دارای ملتهای متفاوت است، که دیگر کشور نیست! بلکه سازمان ملل است!!!!!!!!!

این احمقها فکر می کنند که هر دهکوره ای را می توان یک کشور خواند و هر لهجه ای را یک زبان و هر قوم و قبیله را یک ملت! جهان بینی این نوچه ها و پادوهای استعمار، با اینکه ده خود را ترک کرده اند! اما فراتر از جغرافیای روستایشان، نرفته است!

جالب اینستکه با اولین نقدی که روبرو می شوند و احساس می کنند که پنبه های تخیل کودکانه شان، رشته شده است، چنان افسار پاره می کنند که بیا و ببین!؛ همانند چهار پایان جفتک انداخته، پالان به زمین می اندازند و چنان عرعر شوونیست و فاشیست و پان فلانیست! شان به هوا می رود که تو گوئی دیر گاهی ست در فراق کاه و یونجه، درد الیم کشیده اند! و کس نبوده که حتی نعل شان کند!!

... و در اینجاست که بسراغ فرهنگ لغات می روند تا شاهد مثالی بیابند که آهای خلایق نگاه کنید؛ درست است که ده و روستای ما، محدودهء جغرافیائی اش به اندازه ای بوده که اگر سنگی می انداخته ایم به انتهایش می رسیده است و مستراح نداشته است و حمام نداشته است و مدرسه نداشته است و جاده نداشته است ... اما از زمان ابوالبشر ما قرابیه می خورده ایم و به (( بیا )) می گفته ایم؛ (( گل )) و اجدادمان همانها بوده اند که در یک شب، سر هفتصد نفر را می بریده اند!..... و آن یکی می گوید که نگاه نکن که امروز اسم من گلمراد است، من زمانی برای خودم غلغل میرزا خیاط گوسپندیان بوده ام با سه ذرع مملکت و یک دفتر چهل برگ مشق شب، به زبان ِ فاخر ِ پشکل تپه ای!!!.........

و در پایان، وقتی که دیگر همهء در ها رابسته می بینند، روی به قبلهء عالم آورده، با خواندن روضهء دو طفلان مسلم، افسارشان را به کاخ سپید می بندند و بست می نشینند که یا ما را به سگی آستان قدس خود بپذیرید و به قلاده ای زرین، مفتخرمان کنید و یا از شر این هموطنان و این وطن و این هویت و آدمیت، خلاصمان کنید که بیش از این تحمل انسان بودنمان نیست!! ای لعنت بر این حقوق شهروندی! که ما را از هرچه هویت چس الاغ تپه ای بود، خالی ساخت

7 آذر 86

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

اروپا مرکزی و حقارت تاریخی ما






تفکر (( اروپا مرکزی )) و حقارت تاریخی ما !!



فرهاد عرفانی - مزدک


-معمولا مجادله از آنجا آغاز می شود که ، اطلاعات یکطرف ، و یا دو طرف بحث ، دارای نقصان ، و یا اساسا ناکافی و اشتباه است. جدل ، البته چیز بدی نیست ! چرا که اگر بر بستر منطق صورت پذیرد ، هر چند جدال است ، اما گوهر حقیقت از میان آن جلوه گر خواهد شد. حال ! یکلحظه تصور کنید که طرفین مجادله ، کاملآ بی خبر از موضوع بحث مورد نظر خویش باشند ! آنگاه چه پیش خواهد آمد ؟ قطعا صحنه ، صحنهء نمایشی مضحک و یا حزن انگیز خواهد شد !!

********


ممکن است این مقدمه و آنچه در پی خواهد آمد ، بی ربط به نظر رسد ، اما در پایان نوشتار خویش تلاش خواهیم کرد ارتباط آن را با متن نمایان سازیم.

دراولین نگاه به اروپای پس از قرون وسطی ، ممکن است بنظر رسد جامعه ، تمام و کمال ، ارتباط خود با همهء آنچه قرنها با آن آمیخته و آموخته بوده است را ، قطع کرده و اساسا وارد عصر نوینی گشته است ، اما با کمی دقت و درنگی کلی ، متوجه خواهیم شد که چنین نبوده است ، و اگر چنین بود ، یک جای دیالکتیک زندگی و نظریهء زائیده شدن جامعهء نو از درون جامعهء کهنه ، که اساس تحول تاریخ است ، می لنگید.


جوامع اروپائی ، در پی رنسانس، بسیاری از آموزه های قرون وسطایی خویش را ، در بطن روابط جدید جای داده ، و تا هم اکنون که ما صحبت می کنیم ، به اشکال گوناگون از آنها استفاده می نمایند.

دگرگونی ها ، که عمدتا خود را در قالب تغییر صورت بندیهای تاریخی نمایان می سازند ، اگر چه منجر به تغییر ساختار می شوند ، اما در همهء وجوه ساختار جدید جامعه (( از جمله اقتصاد ، سیاست، اجتماع و فرهنگ و سنن و آداب )) به یک اندازه ، و یک سرعت و همسان ، به پیش نمی روند و درست بر همین اساس است ، که می بینیم گرچه اولین نمود ِ بیرونی رنسانس ، کنار نهادن دین از حکومت است، اما شکل نگرش و فلسفهء حاکم بر نگاه به جهان پیرامون ، تنها تغییر شکل می دهد و بنیانهای ایدئولوژیک آن ، با سرسختی به حیات خود ادامه می دهند. به عنوان نمونه ، تفکر (( زمین محوری )) در ارتباط با هستی ، یعنی آنگونه اندیشه ای که زمین را مرکز عالم قرار می داد ، با همهء تغییرات شگرف پس از رنسانس ، در یک دگردیسی پنهان ، به (( اروپا مرکزی )) تبدیل می شود. همان نخبگانی که در هیات مسیحیت ، و در قالب (( زمین مرکزی )) ، به قلع و قمع اندیشه های نو و حاملان آن می پرداختند ، اینک در راستای تغییر صورت بندی ( فورماسیون ) و الزامات تامین منافع به اشکال نوین ، به قلع و قمع ملل و فرهنگهای دیگر می پردازند.

اروپائی که تا پیش از این به خود مشغول بوده ، و اگر به جهان خارج توجه می کرد ، از گذر ِ تحمیل باورهای مذهبی ، و دفاع از جزمیات منسوخ ، و درگیرشدن در جنگ های خونین با جوامع شرقی بود ، اینک به یکباره چشم گشوده ، کشف سرزمین های جدید و استعمار و استثمار ملل و فرهنگ ها و تمدن های کهن را ، در سایهء ایدئولوژی نوین (( اروپا مرکزی )) ، می بیند.
برای طبقات نو : مذهب ، سیاست ، اقتصاد ، ادبیات ، هنر ، مدنیت ، روابط انسانی ، و همه چیز ، در راستای (( منافع )) معنی می یابد. ایدئولوژی ای که مبنای مشروعیت آن ، دستیابی به علوم و روابط جدید و قدرت حاصله از آن است.

آنها شروع به کشف جهان می کنند . از قلعه های خود خارج شده ، به سرزمین های جدید می روند و در دستیابی به منابع جدید و بکر ، برای تغذیه طبقات نو کیسه ، از هیچ رویکردی ابا ندارند. سرزمین پشت سرزمین است که به تسخیر ایشان در می آید. ثروت ملل ، که حاصل قرنها و هزاران سال تلاش مردم آن سرزمین هاست ، غارت شده و به اروپا منتقل می شود ، و صد البته ابعاد این غارت به منابع مادی محدود نمی شود. ثروت معنوی و علمی این ملل نیز، تا آنجا که به کمک پی ریزی نظام نوین آید ، مشمول این غارت می شود . سر گور ازلی ، از اولین سفرای دربار انگلیس در دربار قاجار، صریحا و آشکارا، خواهان تخصیص بودجه، برای خرید و انتقال کتب و نسخ خطی و چاپی علمی دانشمندان ایرانی، و انتقال آنها به انگلیس می شود، و این صد البته به ایران محدود نبوده، که در تمامی سرزمین هائی که به طور مستقیم و غیر مستقیم، عرصهء تاخت و تاز امپراطوریهای انگلیس و فرانسه و اسپانیا و ... است ، عمل می شود. این انتقال ثروت و منابع معنوی و علمی ملل دیگر، تا آنجا پیش می رود که ، حتی سنگ بناهای تمدنهای کهن نیز ، از جای اصلی خود جدا ، و به اروپا منتقل می شود!! اروپای نوین بر چنین بستری ست که ، به سرعت ، گام در راه توسعهء علمی ، صنعتی ، و به تبع آن فرهنگی و اجتماعی ، می نهد. دانشگاهها و آزمایشگاههای تخته شده در قرون وسطی ، بازگشائی می شوند . هنرمندان را ارج می نهند! پول به اندازهء کافی وجود دارد !! فرهنگ اشرافیت قالب عوض کرده ، الباس کهنهء فئودالیته را از تن در آورده ، لباس فاخر شکسپیر و هایدن و موزارت و بتهوون به تن می کند. جهان جدید ، فلسفهء جدید می خواهد. خدایان جدید ، به خلق خدای نو روی می آورند. خدای جدید ایشان ، دیگر نامهربان و خونریز و شکنجه گر نیست. مهربان است و خواهان حکومت قانون و مراعات قواعد بازی ! جدید است و صد البته کافران و مرتدان و شکاکین را ، تا آنجا که تن به قواعد نو می سپارند ، از برخورداری از حقوق قانونی محروم نمی سازد!... (( انسان ِ حقوقی )) از بطن جامعهء نو متولد می شود. البته فراموش نشود ! این (( انسان حقوقی )) همان (( انسان ِ اروپائی )) ست و نه ملل دیگر با اشکال و رنگهای دیگر ! ، چرا که اینک ،انسان اروپائی ، دارای امکانات ، ثروت ، قدرت نظامی ، علم و دانش و فرهنگ و فلسفه ای است که ملل دیگر از آن محرومند ، و چه دلیلی بهتر از این ، در اثبات برتری فکری ، نژادی ، و اصالت انسان اروپائی ؟

تفکر (( اروپا مرکزی )) همه چیز را از نو تجربه می کند و صد البته ، سنگ پایهء تجربهء خویش را ، که در اساس ، دستاورد همه بشریت و انواع مدنیت در طی هزاران سال است ، به نام خود به ثبت می رساند!!!

و اما جان کلام اینجاست که ما خود نیز ، سهمی به سزا در شکل گیری این برداشت داریم . نقشی که شاید بدون اینکه خود متوجه شویم ، به مرور زمان به عهده گرفته و آنچنان در ایفای آن به پیش رفته ایم ، که اساسا خود را گم کرده ایم ! دیگر این ما نیستیم که وجود داریم ، بلکه ما وجود داریم ، بدین دلیل که ایشان وجود دارند !!!

**************

در این سوی چرخش تاریخ نیز ، بستری است آماده ، که (( تفکر اروپا مرکزی )) را تغذیه می کند. در سده های متوالی ، سرزمینهای ما ، در چنگال نظامهای منحط ، تعصبات مذهبی ، ظلم و زور حیوانی ، و بربریت و خونریزی بی حد و حصر ، در حفظ منافع حقیر است.

نظامهای استبدادی، که در اساس، بقای خود را در تحمیق توده ها و تحقیر ایشان می دانند ، و قائل شدن هر گونه حقوقی را برای مردم، مساوی ِ با از دست دادن قدرت می پندارند، به گونه ای منظم ، برنامه ریزی شده و روزمره ، به سرکوب هر گونه نواندیشی ، نوآوری ، علم گرائی و دانش دوستی و آزاد اندیشی و عدالتخواهی می پردازند. آنچنان در طی سده ها، به تحقیر ملتها می پردازند، که مفهوم حقارت، جزء لایتجزای اندیشه، هنر ، فلسفه و هستی اجتماعی مردم می شود و این دور باطل، د رتداوم خویش، نطفهء خودباوری را در درون انسان این جوامع می کشد و او را به زائده بی ارادهء چرخ حرکت تاریخ مبدل می سازد.

فرهنگ شکل گرفته در این جوامع ، مشحون از لاابالی گری ، فرد گرائی ، تقلید ، چاپلوسی و ریاکاری ، خود کم بینی ، و در عین حال (( گنده گوئی )) و اغراق ، قدرت پرستی ، بیگانه دوستی ، تحقیر پائین دست و ستایش بالا دست ، ... و در نهایت ؛ نگاهِ از پائین به بالا ، در تمامی عرصه ها و نسبت به منابع ثروت و قدرت است. چنین آدمهائی ضعیف کش هستند و به قول بابک خرمدین : (( به موقع ، از تحقیر خود در برابر بالادست ، ابائی ندارند )).

در چنین فرهنگی ، آدمها ، پائین دست را تحقیر و له می کنند ، و بالا دست را، تملق گفته و ارج می گذارند ، و صد البته در چنین فرهنگی ، این خصایص ، محدود به عرصهء اجتماع و اقتصاد و سیاست نمی شود ، که تمامی عرصه ها، از جمله: تفکر و اندیشه را نیز، در بر می گیرد. تفکر اروپا مرکزی ، بخصوص در چهارصد سال گذشته ، همواره مشوق چنین فرهنگی ، در جوامع غیر اروپائی بوده است.

یک نگاه به تاریخ چهار سدهء گذشته ، یعنی از صفویه تا امروز ، که پای غارتگران اروپائی به ایران باز شده و تمامی جلوه های حیات اجتماعی مردم را تحت تاثیر قرار داده ، بخوبی روشن می سازد که چرا و چگونه اکنون ما در جائی ایستاده ایم ، که فرهنگ غالب ، همان فرهنگی است که خصایص آن را پبش تر بر شمردیم.

تفکر (( اروپا مرکزی )) این موضوع را در ما جا انداخت که ، تنها ، مصرف کننده و مقلد باشیم. لیاقت ما ، تنها در حد ستایش کردن از همهء جلوه های مادی ، معنوی و فکری غرب است. ما عقب افتاده هستیم و دارای هیچگونه حق و سهمی از پیشرفتهای بشری ، بجز در حدی که ایشان تعیین می کنند ، نیستیم. ما قادر به نقد و تشخیص نیستیم.

کار ، آنچنان پیش رفت ، که لازم نبود به آقای جمالزاده و تقی زاده ، احیانا پولی بدهند ، تا ایشان ، درمقام نخبهء این جامعه ، به تحقیر و توهین به ملت خویش و فرهنگ آن بر آیند ، که خود ایشان ، بی جیره و مواجب ، این کار را انجام می دادند. کار منورالفکران جامع مان به جائی رسید که ، علاوه بر اینکه تلاشی در جهت دست یافتن به دستاوردهای مثبت پس از رنسانس اروپا نکردند ، که آنچه را نیز داشتند و محصول مدنیتی کهنسال بود ، به باد تمسخر گرفتند و صد افسوس که این حکایت همچنان ادامه دارد ...


به ابتدای سخن خویش باز می گردم ، تا غرض از مقدمه روشن گردد. این روزها نگاهی به نشریات فرهنگی - ادبی منتشره کافی است ، تا این زخم کهنه ، سر باز کند. سراسر این نشریات ، انباشته از مقالات ترجمه شده ، و یا تالیفات متاثر ار اندیشه مدرن ، و پس از مدرن ! و پیش از مدرن !!! اروپائی است ، که پیش از آنکه نشانگر تلاش اندیشمندان و روشنفکران ما درجهت پویا کردن روند تغییرات حیاتی در زمان کنونی و استفاده از دستاوردهای مثبت فکری غرب باشد ، نشانه خود باختگی ، خود کم بینی و تن دادن به همان تفکر (( اروپا مرکزی )) است :

جمعی چنین می اندیشند که هر چه آغشته به زبان مردهء لاتین است! ، از آنچنان اعتباری برخوردار است که باید ترجمه شود. جمعی دیگر چنین می پندارند که هر نحلهء فکری مدرنی ، بخودی خود ، مثبت و دارای ارزش است. گروهی دیگر به بزرگ کردن و بزک کردن اندیشه هائی از غرب مشغولند ، که صاحبان آن اندیشه ها ، دهه هاست که به نقد اندیشه خویش نشسته اند! جمعی دیگر اساسا موضوع را در نیافته ، دیدگاههای منسوخ و بی اعتبار مدافع نظام غارتگر سرمایه داری را ، به جای تئوریهای انسانی، به ادبیات امروز تزریق می کنند و ... این آشفته بازار ، صد البته ، کاملا طبیعی است ! وقتی در عصر ارتباطات، ارتباط ِ بی ممیزی ِ نویسندهء ما با جهان خارج ، مانند ارتباط بنده با کره ء مشتری است، چه انتظاری می توان داشت ؟! *************

بکوشیم با مغز خود بیاندیشیم و ... فراموش نکنیم که سرمایه و اندیشه های مجازی آن، مرزهای محکمی دارد که تنها، انسانهای خود باور و دارای عزت نفس، قادر به عبور از آن وحرکت بسوی آینده روشن هستند!

..........

((چهاردهم مرداد ماه 1380 ))