Translate

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

اروپا مرکزی و حقارت تاریخی ما






تفکر (( اروپا مرکزی )) و حقارت تاریخی ما !!



فرهاد عرفانی - مزدک


-معمولا مجادله از آنجا آغاز می شود که ، اطلاعات یکطرف ، و یا دو طرف بحث ، دارای نقصان ، و یا اساسا ناکافی و اشتباه است. جدل ، البته چیز بدی نیست ! چرا که اگر بر بستر منطق صورت پذیرد ، هر چند جدال است ، اما گوهر حقیقت از میان آن جلوه گر خواهد شد. حال ! یکلحظه تصور کنید که طرفین مجادله ، کاملآ بی خبر از موضوع بحث مورد نظر خویش باشند ! آنگاه چه پیش خواهد آمد ؟ قطعا صحنه ، صحنهء نمایشی مضحک و یا حزن انگیز خواهد شد !!

********


ممکن است این مقدمه و آنچه در پی خواهد آمد ، بی ربط به نظر رسد ، اما در پایان نوشتار خویش تلاش خواهیم کرد ارتباط آن را با متن نمایان سازیم.

دراولین نگاه به اروپای پس از قرون وسطی ، ممکن است بنظر رسد جامعه ، تمام و کمال ، ارتباط خود با همهء آنچه قرنها با آن آمیخته و آموخته بوده است را ، قطع کرده و اساسا وارد عصر نوینی گشته است ، اما با کمی دقت و درنگی کلی ، متوجه خواهیم شد که چنین نبوده است ، و اگر چنین بود ، یک جای دیالکتیک زندگی و نظریهء زائیده شدن جامعهء نو از درون جامعهء کهنه ، که اساس تحول تاریخ است ، می لنگید.


جوامع اروپائی ، در پی رنسانس، بسیاری از آموزه های قرون وسطایی خویش را ، در بطن روابط جدید جای داده ، و تا هم اکنون که ما صحبت می کنیم ، به اشکال گوناگون از آنها استفاده می نمایند.

دگرگونی ها ، که عمدتا خود را در قالب تغییر صورت بندیهای تاریخی نمایان می سازند ، اگر چه منجر به تغییر ساختار می شوند ، اما در همهء وجوه ساختار جدید جامعه (( از جمله اقتصاد ، سیاست، اجتماع و فرهنگ و سنن و آداب )) به یک اندازه ، و یک سرعت و همسان ، به پیش نمی روند و درست بر همین اساس است ، که می بینیم گرچه اولین نمود ِ بیرونی رنسانس ، کنار نهادن دین از حکومت است، اما شکل نگرش و فلسفهء حاکم بر نگاه به جهان پیرامون ، تنها تغییر شکل می دهد و بنیانهای ایدئولوژیک آن ، با سرسختی به حیات خود ادامه می دهند. به عنوان نمونه ، تفکر (( زمین محوری )) در ارتباط با هستی ، یعنی آنگونه اندیشه ای که زمین را مرکز عالم قرار می داد ، با همهء تغییرات شگرف پس از رنسانس ، در یک دگردیسی پنهان ، به (( اروپا مرکزی )) تبدیل می شود. همان نخبگانی که در هیات مسیحیت ، و در قالب (( زمین مرکزی )) ، به قلع و قمع اندیشه های نو و حاملان آن می پرداختند ، اینک در راستای تغییر صورت بندی ( فورماسیون ) و الزامات تامین منافع به اشکال نوین ، به قلع و قمع ملل و فرهنگهای دیگر می پردازند.

اروپائی که تا پیش از این به خود مشغول بوده ، و اگر به جهان خارج توجه می کرد ، از گذر ِ تحمیل باورهای مذهبی ، و دفاع از جزمیات منسوخ ، و درگیرشدن در جنگ های خونین با جوامع شرقی بود ، اینک به یکباره چشم گشوده ، کشف سرزمین های جدید و استعمار و استثمار ملل و فرهنگ ها و تمدن های کهن را ، در سایهء ایدئولوژی نوین (( اروپا مرکزی )) ، می بیند.
برای طبقات نو : مذهب ، سیاست ، اقتصاد ، ادبیات ، هنر ، مدنیت ، روابط انسانی ، و همه چیز ، در راستای (( منافع )) معنی می یابد. ایدئولوژی ای که مبنای مشروعیت آن ، دستیابی به علوم و روابط جدید و قدرت حاصله از آن است.

آنها شروع به کشف جهان می کنند . از قلعه های خود خارج شده ، به سرزمین های جدید می روند و در دستیابی به منابع جدید و بکر ، برای تغذیه طبقات نو کیسه ، از هیچ رویکردی ابا ندارند. سرزمین پشت سرزمین است که به تسخیر ایشان در می آید. ثروت ملل ، که حاصل قرنها و هزاران سال تلاش مردم آن سرزمین هاست ، غارت شده و به اروپا منتقل می شود ، و صد البته ابعاد این غارت به منابع مادی محدود نمی شود. ثروت معنوی و علمی این ملل نیز، تا آنجا که به کمک پی ریزی نظام نوین آید ، مشمول این غارت می شود . سر گور ازلی ، از اولین سفرای دربار انگلیس در دربار قاجار، صریحا و آشکارا، خواهان تخصیص بودجه، برای خرید و انتقال کتب و نسخ خطی و چاپی علمی دانشمندان ایرانی، و انتقال آنها به انگلیس می شود، و این صد البته به ایران محدود نبوده، که در تمامی سرزمین هائی که به طور مستقیم و غیر مستقیم، عرصهء تاخت و تاز امپراطوریهای انگلیس و فرانسه و اسپانیا و ... است ، عمل می شود. این انتقال ثروت و منابع معنوی و علمی ملل دیگر، تا آنجا پیش می رود که ، حتی سنگ بناهای تمدنهای کهن نیز ، از جای اصلی خود جدا ، و به اروپا منتقل می شود!! اروپای نوین بر چنین بستری ست که ، به سرعت ، گام در راه توسعهء علمی ، صنعتی ، و به تبع آن فرهنگی و اجتماعی ، می نهد. دانشگاهها و آزمایشگاههای تخته شده در قرون وسطی ، بازگشائی می شوند . هنرمندان را ارج می نهند! پول به اندازهء کافی وجود دارد !! فرهنگ اشرافیت قالب عوض کرده ، الباس کهنهء فئودالیته را از تن در آورده ، لباس فاخر شکسپیر و هایدن و موزارت و بتهوون به تن می کند. جهان جدید ، فلسفهء جدید می خواهد. خدایان جدید ، به خلق خدای نو روی می آورند. خدای جدید ایشان ، دیگر نامهربان و خونریز و شکنجه گر نیست. مهربان است و خواهان حکومت قانون و مراعات قواعد بازی ! جدید است و صد البته کافران و مرتدان و شکاکین را ، تا آنجا که تن به قواعد نو می سپارند ، از برخورداری از حقوق قانونی محروم نمی سازد!... (( انسان ِ حقوقی )) از بطن جامعهء نو متولد می شود. البته فراموش نشود ! این (( انسان حقوقی )) همان (( انسان ِ اروپائی )) ست و نه ملل دیگر با اشکال و رنگهای دیگر ! ، چرا که اینک ،انسان اروپائی ، دارای امکانات ، ثروت ، قدرت نظامی ، علم و دانش و فرهنگ و فلسفه ای است که ملل دیگر از آن محرومند ، و چه دلیلی بهتر از این ، در اثبات برتری فکری ، نژادی ، و اصالت انسان اروپائی ؟

تفکر (( اروپا مرکزی )) همه چیز را از نو تجربه می کند و صد البته ، سنگ پایهء تجربهء خویش را ، که در اساس ، دستاورد همه بشریت و انواع مدنیت در طی هزاران سال است ، به نام خود به ثبت می رساند!!!

و اما جان کلام اینجاست که ما خود نیز ، سهمی به سزا در شکل گیری این برداشت داریم . نقشی که شاید بدون اینکه خود متوجه شویم ، به مرور زمان به عهده گرفته و آنچنان در ایفای آن به پیش رفته ایم ، که اساسا خود را گم کرده ایم ! دیگر این ما نیستیم که وجود داریم ، بلکه ما وجود داریم ، بدین دلیل که ایشان وجود دارند !!!

**************

در این سوی چرخش تاریخ نیز ، بستری است آماده ، که (( تفکر اروپا مرکزی )) را تغذیه می کند. در سده های متوالی ، سرزمینهای ما ، در چنگال نظامهای منحط ، تعصبات مذهبی ، ظلم و زور حیوانی ، و بربریت و خونریزی بی حد و حصر ، در حفظ منافع حقیر است.

نظامهای استبدادی، که در اساس، بقای خود را در تحمیق توده ها و تحقیر ایشان می دانند ، و قائل شدن هر گونه حقوقی را برای مردم، مساوی ِ با از دست دادن قدرت می پندارند، به گونه ای منظم ، برنامه ریزی شده و روزمره ، به سرکوب هر گونه نواندیشی ، نوآوری ، علم گرائی و دانش دوستی و آزاد اندیشی و عدالتخواهی می پردازند. آنچنان در طی سده ها، به تحقیر ملتها می پردازند، که مفهوم حقارت، جزء لایتجزای اندیشه، هنر ، فلسفه و هستی اجتماعی مردم می شود و این دور باطل، د رتداوم خویش، نطفهء خودباوری را در درون انسان این جوامع می کشد و او را به زائده بی ارادهء چرخ حرکت تاریخ مبدل می سازد.

فرهنگ شکل گرفته در این جوامع ، مشحون از لاابالی گری ، فرد گرائی ، تقلید ، چاپلوسی و ریاکاری ، خود کم بینی ، و در عین حال (( گنده گوئی )) و اغراق ، قدرت پرستی ، بیگانه دوستی ، تحقیر پائین دست و ستایش بالا دست ، ... و در نهایت ؛ نگاهِ از پائین به بالا ، در تمامی عرصه ها و نسبت به منابع ثروت و قدرت است. چنین آدمهائی ضعیف کش هستند و به قول بابک خرمدین : (( به موقع ، از تحقیر خود در برابر بالادست ، ابائی ندارند )).

در چنین فرهنگی ، آدمها ، پائین دست را تحقیر و له می کنند ، و بالا دست را، تملق گفته و ارج می گذارند ، و صد البته در چنین فرهنگی ، این خصایص ، محدود به عرصهء اجتماع و اقتصاد و سیاست نمی شود ، که تمامی عرصه ها، از جمله: تفکر و اندیشه را نیز، در بر می گیرد. تفکر اروپا مرکزی ، بخصوص در چهارصد سال گذشته ، همواره مشوق چنین فرهنگی ، در جوامع غیر اروپائی بوده است.

یک نگاه به تاریخ چهار سدهء گذشته ، یعنی از صفویه تا امروز ، که پای غارتگران اروپائی به ایران باز شده و تمامی جلوه های حیات اجتماعی مردم را تحت تاثیر قرار داده ، بخوبی روشن می سازد که چرا و چگونه اکنون ما در جائی ایستاده ایم ، که فرهنگ غالب ، همان فرهنگی است که خصایص آن را پبش تر بر شمردیم.

تفکر (( اروپا مرکزی )) این موضوع را در ما جا انداخت که ، تنها ، مصرف کننده و مقلد باشیم. لیاقت ما ، تنها در حد ستایش کردن از همهء جلوه های مادی ، معنوی و فکری غرب است. ما عقب افتاده هستیم و دارای هیچگونه حق و سهمی از پیشرفتهای بشری ، بجز در حدی که ایشان تعیین می کنند ، نیستیم. ما قادر به نقد و تشخیص نیستیم.

کار ، آنچنان پیش رفت ، که لازم نبود به آقای جمالزاده و تقی زاده ، احیانا پولی بدهند ، تا ایشان ، درمقام نخبهء این جامعه ، به تحقیر و توهین به ملت خویش و فرهنگ آن بر آیند ، که خود ایشان ، بی جیره و مواجب ، این کار را انجام می دادند. کار منورالفکران جامع مان به جائی رسید که ، علاوه بر اینکه تلاشی در جهت دست یافتن به دستاوردهای مثبت پس از رنسانس اروپا نکردند ، که آنچه را نیز داشتند و محصول مدنیتی کهنسال بود ، به باد تمسخر گرفتند و صد افسوس که این حکایت همچنان ادامه دارد ...


به ابتدای سخن خویش باز می گردم ، تا غرض از مقدمه روشن گردد. این روزها نگاهی به نشریات فرهنگی - ادبی منتشره کافی است ، تا این زخم کهنه ، سر باز کند. سراسر این نشریات ، انباشته از مقالات ترجمه شده ، و یا تالیفات متاثر ار اندیشه مدرن ، و پس از مدرن ! و پیش از مدرن !!! اروپائی است ، که پیش از آنکه نشانگر تلاش اندیشمندان و روشنفکران ما درجهت پویا کردن روند تغییرات حیاتی در زمان کنونی و استفاده از دستاوردهای مثبت فکری غرب باشد ، نشانه خود باختگی ، خود کم بینی و تن دادن به همان تفکر (( اروپا مرکزی )) است :

جمعی چنین می اندیشند که هر چه آغشته به زبان مردهء لاتین است! ، از آنچنان اعتباری برخوردار است که باید ترجمه شود. جمعی دیگر چنین می پندارند که هر نحلهء فکری مدرنی ، بخودی خود ، مثبت و دارای ارزش است. گروهی دیگر به بزرگ کردن و بزک کردن اندیشه هائی از غرب مشغولند ، که صاحبان آن اندیشه ها ، دهه هاست که به نقد اندیشه خویش نشسته اند! جمعی دیگر اساسا موضوع را در نیافته ، دیدگاههای منسوخ و بی اعتبار مدافع نظام غارتگر سرمایه داری را ، به جای تئوریهای انسانی، به ادبیات امروز تزریق می کنند و ... این آشفته بازار ، صد البته ، کاملا طبیعی است ! وقتی در عصر ارتباطات، ارتباط ِ بی ممیزی ِ نویسندهء ما با جهان خارج ، مانند ارتباط بنده با کره ء مشتری است، چه انتظاری می توان داشت ؟! *************

بکوشیم با مغز خود بیاندیشیم و ... فراموش نکنیم که سرمایه و اندیشه های مجازی آن، مرزهای محکمی دارد که تنها، انسانهای خود باور و دارای عزت نفس، قادر به عبور از آن وحرکت بسوی آینده روشن هستند!

..........

((چهاردهم مرداد ماه 1380 ))