Translate

۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه



(( جنگ و صلح ِ )) ایرانی (1)



نگاهی به رمان (( جنگ و صلح )) اثر فرهاد عرفانی



ع - غمگسار



کتاب کوچکی از دوستی دریافت می کنم که عنوان: (( جنگ و صلح )) دارد ،کنجکاو می شوم و با بی علاقگی و سرسری نگاهی به آن می اندازم و بفهمی نفهمی پیش میروم. در واقع به پیش کشیده می شوم - نوشتار، بصورت یادداشتهای روزانه در سنگر جنگ ایران و عراق، از سربازی است ، ساده دل، ساده اندیش و خدا دوست و اسلام گرا ، که واقعیت روزانه سنگر را، بزبان گفتگو با هم سنگرش اکبر، به خواننده سرایت می دهد. راوی دست خواننده را می گیرد و او را بدرون سنگر می برد. چهره جبهه را به او می نمایاند. واقعیت ها را چنانکه هست ، نه چنانکه در رسانه های گروهی با تزویر و دروغ ارایه می دهند ، به خواننده نشان می دهد...


جاهائیست که تخیل ، خود به پرواز می شود. در سربازخانه ، در غربت، در زندان و در سنگر جنگ که حیات انسان به موئی بسته است ، در چنین جاهایی جولان تخیل بسیار قویست. اما در این کتاب کوچک، این تخیل نیست که پرورده شده باشد، این واقعیت های عریان انکار ناپذیر - رذالتها - عوامفریبی ها - ناراستی هاست که در کنار ایمانهای راستین و فداکاریهای شور آفرین حوادث خود را جا زده و بنفع خویش خوشه چینی می کند.
زبونیها و دون صفتی های مزدورانی چون مرعشی ها ، حاجی ساعتچی ها ، ملا علی ها - عقیدتی سیاسی ها و سایر بادکنک های ملون پر باد ، چنان در این کتاب، بدون روتوش نموده شده است که رعشه آور است. در مضار جنگ کتابهای ارزنده ای نوشته شده است. جنگ و صلح اثر لئون تولستوی - رنگین کمان اثر واندا واسیلوفسکایا - سرنوشت یک انسان واقعی اثر بوریس پوله وی - وداع با اسلحه و زنگها برای که بصدا در می آیند اثر ارنست همینگوی - در غربت خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک - پوست رداپوشان اثر کورتوزیو مالاپارته و ... اما در این رمان زوایای دیگری از جنایتهای مغولان جنگ افروز داخلی و چهرهء واقعی آنان نموده شده است.


یومیه نگار دست شما را می گیرد و در سنگرها می گرداند - بوی لاشه ها را بمشامتان می زند. لاشه هایی که قبل از این جنگ فکر می کردند - عشق می ورزیدند ، سرودها بر لب داشتند ، د رکنار همسر و فرزند به پرستش زندگی کوشا بودند ، برای سازندگی آفریده شده بودند و می توانستند جلوه های زیبای زندگی را تداوم بخشند ، اینک بدست فریبکاران دین فروش ، چون مرعشی ها ، جنتی ها ، شاهرودی ها ، رفسنجانی ها ، رازینی ها و سایر سالوسان بر اریکه قدرت، به کشتارگاه برای قربانی شدن فرستاده شده اند، تا به اصطلاح خویش حاکمیت اسلام عزیز را در زمین برقرار کنند. این قربانیان بخاطر عظمت اسلام ، در سنگر حق ندارند خاطره نویسی کنند ، حق ندارند از کمبود غذا یا افزار ، دارو ، لباس ... شکوه کنند ، چون با گزارش ملاعلی برچسب ضد انقلاب می خورند. هم باید از ملاعلی بترسند ، هم از خمسه خمسه صدام و هم از عقیدتی سیاسی که چون شمشیر داموکلس در هر جا دیده می شوند. باید تنها بکشند و کشته شوند و کاری به مرعشی ها که بنام جبهه در پشت جبهه به خوشگذرانی و سایر چیزها می پردازند و حاجی ساعتچی جواهر فروش که آمده تا جواز چاپندگی اسلامی دریافت کند و حتی قاچاق اسلحه هم می کند نداشته باشند ، چون از قوم و خویشهای آیت اله منتظری است (( گفتم : این حاجی ساعتچی جواهر فروش اینجا چکار می کند ؟! گفت: بخاطر اینکه پشت جبهه را حسابی بچاپد جواز اسلامی لازم دارد)).


صدها نظیر این نکته در کتاب نموده شده که انسان بعد از خواندن آنها دچار سرگیجه می شود. وقتی به زنش می نویسد : (( رقیه! اینجا سربازان با هم اختلاط می کنند و همانطوری هم نماز می خوانند ))، به عمق فاجعه اشارت می دهد و فاجعه ای دیگر : صحنه لاشه جمع کنی در صفحه 20 که مشمئزکننده ترین صحنه، و تهوع آور است، خواننده را میخ می کند. من وقتی به اینجای داستان رسیدم به یاد گفته برتولت برشت در کتاب ننه دلاور افتادم که : (( آنکس که می خندد ، هنوز خبر فاجعه را نشنیده است )).


من وقتی شروع به خواندن این کتاب کردم، هیچوقت گمان نمی کردم چون آدمی جادو شده تا پایان آن بروم ، اگر بگویم که پس از اتمام آن نیز گیج و مبهوت به در و دیوار نگاه می کردم لب به گزاف باز نکرده ام. آنقدر چهرهء جبهه ها رئالیستیک صحنه پردازی شده که خواننده حتی بوی لاشه های تکه تکه شده انسان ها را به شامه جان می شنود. در آن از لفاظی های روشنفکرانه خبری نیست، حالت ژورنالیستی ندارد. باید به نسل جوان تبریک گفت ...
اکنون جوانه های شاداب و سر سبز امید و آرزوها را می شود دید که بر درخت تناور ادب ما روئیده است. به رای العین ببینیم و امیدوار باشیم که این شط پرخروش راه بجائی ببرد. به هم آنهایی که به مردم ، بویژه به انسانیت می اندیشند، خواندن این کتاب کم حجم و پر محتوا را توصیه می کنم.



زمستان 1380 ، سوئد
1- از فرهاد عرفانی ( مزدک ) ، تا کنون سه اثر منتشر شده است . دو رمان بنامهای (( جنگ و صلح )) و (( آوائی از میان مه )) و یک مجموعه داستان ، مشتمل بر 29 داستان کوتاه ، بنام (( به طعم حقیقت ، به رنگ آفتاب )) .

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

سیاوش کسرائی، شاعر مردم








(( متن سخنرانی در مراسم ختم سیاوش کسرائی ، گوتنبرگ سوئد ))
1374

( فرهاد عرفانی - مزدک )


سیاوش کسرائی ، شاعر مردم ، در گذشت...

- هر دو در زمستان مردند ، و هر دو ، شاعر زمستان بودند. اسفند 1373 ، محمد زهری ، شاعر رنجهای انسانی ، و بهمن ماه 1374 ، سیاوش کسرائی ، شاعر مردم ، خود را از میان ما بر کشیدند و بی آنکه فرصت یابند ، چشم در شکوفه های بهار ، به شبنم بیارایند ، رخ در نقاب خاک کشیدند. جامعهء کم بضاعت ادب معاصر را، توان نیوشیدن این خبر نبود. دو - سه دیگر مانده اند، تا این بار ، خبر ِ دم به سکوت گرفتن کدام را ، از کدام سرزمین ، بشنویم! تراژدی ایرانی آنگاه کامل می شود که، شاعر مردم، در غربت ، و جدا از مردم ، د رحالیکه قلبش را در کمان ِ آرش ، بر پیکان نهاده ، تا حد و حدود خاک پدران آزاده را ، رقم بر صحیفهء زر زند ، سر ، در تابوت ِ دست
ساخت بیگانه می نهد ، چرا که اکنون ، دشمن ِ شقی تر و خودی ، بر تختی از جمجمه های انسانی، تکیه داده ، و همان با مردم می کند که ، انتظار از کفتارها و گرگهای بیگانه می رود.

سیاوش کسرائی را ، نیازی به معرفی نیست ، هر کس آرش را می شناسد ، کسرائی را هم خالق او می داند. دو نسل از فرزندان رنج و کار و پیکار و آزادی ، در شاهراه تاریخ ، با واژه های او : زندگی ، آزادی ، تلاش ، عشق ، میهن دوستی ، استقامت ، عدالت و رهائی را آموختند ، و زمزمهء لب و توشهء راه ساختند. بسیاری بر او خرده گرفتند که تو شاعری، سیاست به راه خود و شعر به راه خود ، روح ظریف و زیباشناس تو کجا و ، عرصهء خدعه و فریب و نیرنگ کجا ؟ اما شاعر مردم، هیچگاه، خود را در تارهای عنکبوتی ِ هنر برای هیچ ، اسیر نساخت . نه به جدل پرداخت ، نه در پی تحقیر برآمد ، که او، فرزندِ عشق به مردم بود و عاشقان مردم ، جز صلاح معشوقه ، به هیچ نمی اندیشند. پس چنین سرود ، این لایق هر چه از ماست ، درود:

خاطرم، دریای پر غوغاست
یاد تو، چون سکه ای سیمین ،
رها، بر آب این دریاست
دست من د رموج و
چشمم، سوی ساحلهاست
قلب من، منزلگه دلهاست

شعر ، برای کسرایی ، پلی بود که عبور عاطفه را، به سرزمین عدالت و آزادی، میسر می ساخت. قطره قطره ، از شمع ِ وجود خود کاست و بر آبدیدگی فولادِ سخن، افزود. هر شیر آزادهء سرزمین خود را ، در گوشه ای از این پل ، چونان تندیسی از خدایان افسانه ای ، استوار ساخت. تاریکی را به تمسخر گرفت، تا صدف ِ سپیدِ ستارگان ِ فرو افتاده در اذهان ِ سرخورده و افسرده را ، به آتش ِ زیر خاکستر بدل کند:

زندگانی، شعله می خواهد
صدا سر داد، عمو نوروز
شعله ها را، هیمه، باید روشنی افروز
کودکانم ، داستان ما، ز آرش بود
او به جان ، خدمتگذار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما، چون روی بدخواهان ما، تیره
دشمنان، بر بخت ما چیره
سنگر آزادگان، خاموش
خیمه گاه دشمنان، پر جوش
دشمنان بگذشته از، سرحد و از، بارو
باغهای آرزو، بی برگ
آسمان اشکها، پر بار
انجمن ها کرد، دشمن
تا به تدبیری، که در ناپاکدل، دارند
هم به دست ما، شکستِ ما، بر اندیشند
چشمها، با وحشتی د رچشمخانه،
هر طرف را، جستجو می کرد
لشکر ایرانیان، در اضطرابی سخت درد آور
دو - دو ، سه - سه، به پچ پچ، گردِ یکدیگر
کودکان، بر بام
دختران، بنشسته بر روزن
مادران، غمگین کنار در
کم کمک، د راوج آمد، پچ پچ ِ خفته
خلق، چون بحری بر آشفته
بجوش آمد ، خروشان شد
برِش بگرفت و مردی، چون صدف، از سینه بیرون داد
منم آرش ! منم آرش !
سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش،
آزمون تلختان را، اینک آماده!
مجوئیدم نسب !: فرزند رنج و کار
گریزان، چون شهاب از شب
چو صبح، آمادهء دیدار

زندگی سیاوش ، در جستجو و کاوش گذشت ، د رکار و درس و دانشگاه و زندان و گریز و تبعید ، و سرانجام در شعر ، که در شعر : تکیه بر درخت تناوری داشت ، که هر پائیز شاهد برگریزان غمگنانهء آن بود. چه بسیار آمدند و رفتند و او ماند. چه بسیار فسردند و سرخوردند و او ماند. چه بسیار بر موج نشستند و در قعر آب فرو نشستند و یا خفتند و یا در مرداب ها و باتلاقهای سکون و رخوت دم فرو بستند و به کژراههء کژراهه فتادند و او ماند. چرا که معتقد بود ، زندگی ، آمیختهء همین زشتیها و زیبائی ها ، سپیدی ها و سیاهی ها ، و رخوت و جنبش هاست. هنر شاعر مردم ، نمایش نمادین ِ وجه صیقل یافتهء عرصهء تلاش ، برای دستیابی به سعادت انسانی است. این ، همان رکنی است که او، خنده و شادی ، مهر و محبت ، عشق و عاطفه ، رهائی و عدالت ، و هر آنچه افق نگاهِ انسان اندیشمند همواره کاویده است را، بر آن بنا می کند ، تا سرایش از زندگی ، و برای زندگی باشد ، و چنین است که هر گز، شکست و مرگ را، به رسمیت نمی شناسد:

باور نمی کند، دل من، مرگ خویش را
نه، نه! من این یقین را، باور نمی کنم
تا همدم منست، نفس های زندگی
من با خیال ِ مرگ، دمی، سر نمی کنم

................................

تا دوست داریم
تا دوست دارمت
تا اشک ما، به گونهء هم، می چکد ز مهر
تا هست در زمانه، یکی جان ِ دوستدار
کی مرگ تواند،
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل، که از کف من، برده است باد
اما من ِ غمین
گلهای یادِ کس را، پرپر نمی کنم
من، مرگ هیچ عزیزی را، باور نمی کنم
می ریزد عاقبت،
یک روز برگ من
یک روز، چشم من هم، در خواب می شود
زین خواب، چشم هیچکسی را، گریز نیست
اما درون باغ،
همواره عطر باور من، د رهوا، پر است
:::::::::::::::

۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

سرگذشت مه آلود



سرگذشت مه آلود



فرهاد عرفانی – مزدک





جاذبهء شخصیتی و اندیشه بزرگان شعر ایران، گاهی آنچنان زیاد بوده است، که ما را از کنکاش در ابعاد زندگی این افراد، و چرائی کردار گوناگون ایشان، در عرصه های مختلف، دور کرده است. بعنوان مثال، ما همواره در بررسی تاریخ ادبیات ایران، با تخطئهء فرخی سیستانی یا قا آنی بعنوان افرادی مداح، روبرو بوده ایم، اما کمتر به چرائی مداح شدن این افراد، برخورده ایم
گاهی نیز بسیار ساده پذیرفته ایم، که بخشی از شاعران، درباری و مداح باشند، و بخش دیگر، (( معترض ))، و در فقر و بیچارگی، کله پا شوند


و اما حقیقت چیست؟ حقیقت اینستکه؛ داشتن یک زندگی معمولی، همراه با آرامش، در سرزمینی بنام ایران، هماره مشکل بوده است، چه رسد به اینکه در چنین سرزمینی، بخواهی بار ِ یک اندیشه را نیز بدوش کشی و حاضر نیزنباشی که به قدرت حاکمه باج بدهی


بغیر از مقاطعی کوتاه، شاعر و نویسندهء ایرانی، در سراسر تاریخ دراز این سرزمین ، هماره مجبور بوده است، در سخت ترین شرائط از نظر اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ( و پس از ورود اسلام به ایران، از منظر فرهنگی ) بسربرده و به تنهائی، بار ِ خلاقیت، تولید فرهنگ، و انتقال اندیشه و هنر را، از نسلی به نسل دیگر، بدوش کشد!


چه بسیار بوده اند شاعران بزرگ و با استعدادی که در زیر چرخ دنده های فقر، خرد شده و به باد فراموشی سپرده شده اند. چه بسیار شاعران ِ بزرگ ِ شورشگر و گردنکشی که، در زیر تیغ تیز جنایتکاران و حاکمان وحشی، گرفتارآمده، یا سر به راه آرمان انسانی خود داده، یا تن به خفت سپرده، ذلت را، به مدح نشسته اند!



در تاریخ سه هزار سالهء اخیر ایران، حتی برای مدتی کوتاه، مشکل می توان دوره ای را دید که، شاعر ایرانی، آزادانه بتواند دست بقلم برده، آنچه را در دل و سردارد، به زبان آورده و مکتوب گرداند. او همواره از جهات مختلف تهدید می شود، به زندان می فتد، شکنجه می شود، بر دار به رقص اش می کنند، پوستش می کنند و می سوزانندش، حکم ارتداد می دهندش ... تبعید می شود، ... از کار بیکار شده، کتک می خورد و خوار می شود! تو گوئی قرار

است او سنگ زیرین آسیاب تاریخ این سرزمین باشد! دیوار او از همه کوتاهتر است. هر که از راه می رسد، اول مشت بر سر او می کوبد!! در هرم فرهنگ (( ضعیف کشی ))، در پائین ترین سطح قرار دارد ... و تنها زمانی از او یاد می کنند که در گور خفته باشد، آنهم اگر بلند اقبال باشد و از وی، چیزی به کسی ماسیده باشد!


از جملهء این شاعران، که به معنای واقعی، حال رقت انگیزی داشت و گاهگاهی حس ترحم و نفرت را، همزمان، در انسان بر می انگیخت، محمد حسین بهجت تبریزی، متخلص به (( شهریار )) بود!


شهریار، به معنای واقعی کلمه ، شاعری بدبخت و بیچاره بود! بیچاره از اینجهت که خودش هم تا آخر عمر نفهمید که چکاره است؟! کسانیکه با شعر و زندگی او و شخصیت احساساتی و حس لطیف و دوست داشتنی اش، از نزدیک آشنایند، می دانند که وی، تا چه حد ظریف و شکننده بود و آماده برای بالا بردن پرچم سفید !

شهریار، نماد و نمونهء شاعری است که، در تنگنای فشارهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، آنچنان مچاله می شود که کیستی خویش را بطور کامل از دست داده و تبدیل به موجودی قابل ترحم می شود! موجودی که قدرت حاکمه، اول وی را لِه و خمیر می کند، سپس به شکلی که خود می خواهد ، در می آوردش، پس از آن، به ستایش ساخت دست خود می پردازد! از وی مجسمه می سازد، آرامگاه برایش برپا می کند و برای سالگردش، مراسم باشکوه! می گیرد و سطحی ترین مداحی های بی ارزشش را، بعنوان شعر ناب! به خورد خلق الله می دهد!... و از همه خنده دارتر، تعیین روز تولدش، بعنوان روز ملی شعر و ادب؟! است، آنهم در سرزمین بزرگان شعر و ادب جهان و کسانی از زمرهء رودکی و فردوسی و خیام و نظامی و حافظ و سعدی و ناصر خسرو ومولوی و عطار و سنائی و صائب و ... هزاران ادیب برجستهء دیگر


ببینید خود او راجع به بزرگترین حماسه سرا و شاعر جهان، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی چه می گوید؛


توفنده از او حميت و احساسات
داننده راز انفجار كلمات
افتاده به روي نقشه‌هاي جنگي
فرمانده جنگهاي فرهنگي ماست
خلاق غرور قوميت ما
او شاعر ايده آل ما فردوسي است
(ديوان ـ‌ج 2 ـ ‌1116)

..........................................

او
شاعر قهرمان ما فردوسي است
او را قلم آن كرد كه شمشير نكرد...
او كاخ زبان پارسي كرد بلند ...
او شاعر ايده‌آل ما فردوسي است
تصوير كند عشق و فداكاري‌ها
والا منشي‌ها و فداكاري‌ها
تصوير كند مفاخر ايران را ...
(همانجا ـ ص 1118)

............................................

دنيا همه يك دهن به پهناي فلك
بگشوده به اعجاب و به تحسين تمام
با هر چه زبان و ترجمان دل و جان
در گوش تو با دهان پر مي‌گويند:
فردوسي و شاهنامه جاويدانند
(همانجا ـ 1121)



و اما در سوی دیگر ِ این شخصیت سازی واژگونه از شهریار، کسانی قرار دارند، که پلشتی های اندیشهء نژادپرستانهء خویش را، در پشت نام و زبان مادری وی، پنهان کرده، از او چیزی می سازند، که به هرکسی شباهت دارد جز شهریار! کسی که همواره به ایرانی بودن خود افتخار می کرد و بزرگان شعر و ادب پارسی را می ستود!



تو همايون مهد زرتشتي و فرزندان تو
پور ايرانند و پاك آئين نژاد آريان
اختلاف لهجه مليت نزايد بهر كس
ملتي با يك زبان كمتر به ياد آرد زمان
گر بدين منطق ترا گفتند ايراني نه ايي
صبح را خواندند شام و آسمان را ريسمان

( ديوان ـ ج 1 ـ ص 352)

......................................

اين قصيدت را كه جوش خون ايرانيت است
گوهر افشان خواستم در پاي ايران جوان
شهريارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد
خاك پاك ايران جوان مهدامان
(ديوان ـ ج 1ـ ص 365)

..................................

در قعر هزار سالهء غار قرون
از كشور يادهاي يك قوم اصيل
كانجا قرق غرور قوميت اوست
يك منظره شكوهمندي خفته است
يك دورنماي دلفروز تاريخ
ايران قديم!
(ديوان ـ ج 2 ـ ص 1115)


بازماندگان و نوادگان سلطان سنجر، چنگیز و هلاکو و تیمور و خونخوارانی از این دست، که در کشور های همسایه و انگلیس و آمریکا لانه کرده اند، از میان هزاران بیت شعر زیبا و دلکش و عمیق شهریار به زبان پارسی، به یک شعر آذری وی، که بگفتهء خودش (( آنرا برای کسانی سروده است که بیسوادند و قادر نیستند فارسی را بفهمند و حافظ بخوانند ! )) آویزان شده، حیدر بابایه را تبدیل به بیرق عثمان می کنند، تا سیاست کثیف و ضد انسانی و استعماری خویش را، ملبس به نام شاعر دردمند روزگار کنند، تا بلکه برای خویش، و حرکت ضد ایرانی خویش، آبروئی بخرند و مردم ایران را بر علیه یکدیگر تحریک کنند!


حکایت شهریار، حکایت غریبی ست! حکایتی ست که آب به چشم آورده ، دل را به درد می خواند! شاعر و انسانی، که مچاله شده و خرد می شود و از عاشقی شوریده، به مداحی لهیده تبدیل می گردد! کسی که یکی از زیباترین اشعار پارسی در مورد (( پدر )) را سروده است، تبدیل می کنند به شاعری که زمخت ترین مدح را در مورد هاشمی رفسنجانی بسراید!


از شاعری شاد و عاشق پیشه و آزاده، به شاعری غمگین و مداح و افسرده تبدیل می شود، آنگونه که دل آدم به حالش می سوزد و آرزو می کند که هر چه زودتر بمیرد، بلکه کمتر خوار شود !!! این با کمال تأسف، حقیقت است!!! و چه حقیقت تلخی



حالا که بحث مردن پیش آمد! بد نیست خاطره ای را هم که زیاد بی ربط به این نوشته نیست، در اینجا بیاورم؛

روزی از روزها، دور و بر بیست سال پیش، به جهت عیادت استاد ابوالحسن ورزی، که در آنزمان کسالت مختصری داشت، به منزل ایشان در بهجت آباد رفته بودم. تاجبخش هم بود. برای استاد، تصنیف مرغ سحر را خوانده و با سه تار نواخته بود، برای همین وقتی من وارد شدم، ابوالحسن خان، سرحال بود....
استاد، چون از علاقهء من به هدایت مطلع بود، شروع کرد به تعریف خاطرات و ماجرا های مشترک خود با هدایت که نمی دانم چه شد، که بحث شهریار و شرکت وی در کلاسهای احضار روح!، در ایام جوانی، پیش آمد، استاد گفت:

(( او ( شهریار ) از اول هم آدمی خرافاتی! و متعصب بود. من و بقیه دوستان، هیچوقت نتونستیم با این ویژگی اش کنار بیائیم. ولی رویهمرفته، آدم با حال و با صفائی بود، باهم خیلی صفا کردیم... اهل بخیه بود!... )).
من گفتم:(( مدح او را در مورد آقا! خوندی؟)).
ورزی گفت: (( اتفاقأ چند شب پیش، ابراهیم ( استاد ابراهیم صهبا ) اینجا بود. صحبت همین شعرش بود. پیرمرد خیلی دلخور بود. می گفت این ممد حسین کی میخواد آدم بشه؟ نمی بینه مردم چقدر از وضعیت ناراحتند؟ باز می شینه این چرت و پرت ها رو سر هم میکنه...)).


من گفتم: (( میخوام در باره ش یک مقاله بنویسم ( با خنده ) به اسم شاعر شیره ای – مداح حرفه ای! )).
استاد در حالیکه سرفه می کرد و همزمان غش غش می خندید، گفت(( نه بابا، ولش کن. الان نه، بگذار برای بعد، شنیدم اینروز ها حالش زیاد خوب نیست، گناه داره! بگذار برای بعد...)).
...
یادش را گرامی می داریم، با خواندن مدایح بی صِلهء وی !!!

آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش


شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین --------- روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست ------مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین... .



ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد------- ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد

بجز فرشته عرش آسمان وحی الهی------- پرنده پر نتوان زد به بام محمد

به کارنامه منشور آسمانی قرآ ن-------- که نقش مهر نبوت بود بنام محمد...


علی خامنه ای:

سروده هاى شهريار در دوران جوانى در وصف اميرالمومنين على (ع) و امام حسين (ع) حاكى از اين عشق و ارادت است. ضمن آن كه وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى بدون هيچگونه توقعى اشعارى براى انقلاب و بسيجيان سروده است.



شهریار در مدح هاشمی رفسنجانی و خطبهء نماز جمعه اش! :

اي غريو تو ارغنون دلم

سطوت خطبه‌ات ستون دلم

خطبه‌هاي نماز جمعه تو

نقشه حمله با قشون دلم

چه فسوني است در فسانه تو

كه فسانه‌ات از او فسون دلم

با دلي لاله‌گون ترا گوشم

اي لبت لعل لاله گون دلم

چشم از نقش تو نگارين است

مي‌نگارد مگر بخون دلم

عقل من پاره مي‌كند زنجير

كه به سر مي‌زند جنون دلم

من هم از آن فن و فنون دانم

كه جنون زايد از فنون دلم

انقلاب من از تو اسلامي است

كه حريفي به چند و چون دلم

گوهر شب چراغ رفسنجان

اي چراغ تو رهنمون دلم

كفه‌اي هم‌تراز خامنه‌اي در ترازوي آزمون دلم بازوان امام آنكه دگر بي قرين است در قرون دلم چشم اميدي و چراغ نويد هم شكوهي و هم شكون دلم در ركوع و سجود خامنه‌اي من هم از دور سرنگون دلم خاصه وقت قنوت او كز غيب دست‌ها مي‌شود ستون دلم او به يك دست و من هزاران دست با وي افشانم از بطون دلم عرشيان مي‌كنند صف به نماز از درون دل و برون دلم من بروني نيم خدا داند كاين صلا خيزد از درون دلم من زبان دلم ولي افسوس بسكه بي همزبان زبون دلم پيرم از چرخ واژگون و عليل بشنو از بخت واژگون دلم چون كماني خميده ايم ليكن تيرآهي است در كمون دلم طوطي عشقم و زبان از بر جمله ماكان و ما يكون دلم در ترازوي سنجشم مگذار اي كم عشق تو فزون دلم درس من خارج است و حاشيه نيست كه دگر فارغ از متون دلم دگرم بخشي از تن و جان نيست دل به جانان رسيده چون دلم شهريارم لسان حافظ غيب شعر هم شاني از شئون دلم




به نقل از پایگاه فرهنگی – هنری اداره ارشاد آذربایجان شرقی:

در سال 1357 شهریار با حرکت توفنده انقلاب اسلامی همصدا شد وبا اعتقاد راسخ وقلبی مالامال از عشق به امام خمینی (ره) دهه آخر عمر خود را سپری کرد، در اردیبهشت ماه سال 1363 تجلیل با شکوهی از استاد در تبریز بعمل آمد. استاد شهریار به لحاظ اشتهاردر سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیر مومنان و ائمه اطهار علیه السلام به شاعر اهل بیت (ع)شهرت یافت اوپس از یک دوره بیماری در 27 شهریور ماه 1367 دار فانی را وداع ودر مقبرةالشعرا به خاک سپرده شد.

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را

۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

چرا آموزش همگانی باید به فارسی باشد؟



چرا آموزش همگانی باید به فارسی باشد؟


فرهاد عرفانی – مزدک


اخیرأ ناله هائی! با موتور محرکهء استعمار، در گوشه و کنار شنیده می شود که؛ خواهان نظام آموزشی به زبانها و گویشهای محلی در ایران است!!! در این رابطه، نظریه پردازی می شود، صفحات و پایگاههای اینترنتی به راه می افتد، کارشناسانی که بقول زنده یاد صادق چوبک؛ (( خودشان به خودشان مدال و مدرک داده اند! )) به کالبد شکافی حقوق تضییع شده اقوام، در آموزش به زبان مادری، می پردازند و چنان روضهء دو طفلان مسلم می خوانند که، واقعأ دل آدم کباب می شود، از اینهمه ظلم که به اقوام ایرانی می شده است، و این ملت، سه هزار سال از آن بی خبر بوده است! و یکشبه و همزمان با طرح خاور میانهء بزرگ آقای بوش و شرکاء، بخود آمده، و از آن با خبر شده است!...
و اما دم خروس قضایا، آنجا آشکار می شود که شما، طرح این مسائل را، در رابطه با جوامعی مانند آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه و بسیاری دیگر از کشورهای غربی، که دارای اقلیتهای بزرگ زبانی هستند، هرگز نمی شنوید! یعنی جرأت نمی کنید بشنوید!! و یا بهتر بگویم؛ اجازه نمی دهند حتی در اینمورد شک هم بکنید!!! چه رسد که بخواهید چنین درخواستهائی را مطرح کنید

مثلأ تصور کنید که همین امروز، اقلیتهای چینی تبار، اسپانیائی تبار، فرانسوی تبار، ایتالیائی تبار و مکزیکی تبار و ... (( که از نظر جمعیتی، تعدادشان، هر کدام به تنهائی، چند برابر اقلیتهای ترک زبان و عرب زبان ایران است ))، خواهان به راه انداختن نظام آموزشی، به زبانهای خود، در خاک آمریکا شوند! فکر می کنید با ایشان چه برخوردی خواهد شد ؟ و یا بیائید به این بیاندیشید که؛ چرا اصلأ تا کنون، چنین بحثهائی در ارتباط با جوامع بزرگی با اقلیتهای چند میلیونی دارای زبانهای متفاوت، مطرح نشده است ؟!


بگذریم! می خواهیم به بحث اصلی خود باز گردیم. فقط در بستن طرح اولیهء این نوشتار، ذکر نکته ای لازم است و آن اینستکه؛ جامعهء فرهنگی و روشنفکری ایران، در استعماری بودن طرح نظام آموزشی به زبانها و گویشهای محلی، کوچکترین شکی نباید داشته باشد و باید در نظر داشته باشد که کوچکترین وجه اخلاقی و حقوقی بر طرح چنین خواسته ای، از جانب امپریالیسم و گروههای داخلی وابسته به آن، ملحوظ نیست! به این دلیل ساده که نظام آموزش هماهنگ، در زمان رضا خان شکل گرفت (( البته سنگ بنا در زمان امیر کبیر گذاشته شده بود )) و در دوران پهلوی هم تداوم یافت و هرگز از جانب غرب، کوچکترین اعتراضی به کاربرد زبان مشترک، در این نظام آموزش سراسری وارد نشد !!! و نمی توانست اعتراض هم شود، چراکه جدا از خواست غربی ها و یا رضا خان و پسرش، چنین اعتراضی، فقط می توانست نشاندهندهء بلاهت معترضین باشد، که احیانأ نمی فهمیدند که؛ چرا نظام آموزش هماهنگ و سراسری، باید به زبان مشترک،(( و نه محلی و قومی! )) باشد؟!

****

پیش از وارد شدن به بحث اصلی، توضیح و تشریح یک نکته اساسی، ضرورتی انکار ناپذیر دارد، چرا که سوء تفاهم و خلط مبحث در آن، باعث شده است که نوکران استعمار، به راحتی به چشم مردم ایران خاک بپاشند. این نکته چیزی نیست جز تفاوت؛ (( آموزش ِ زبان مادری )) با (( آموزش به! زبان مادری )).

آموزش و فراگیری زبان مادری، حق انکار ناپذیری است که تمامی مقاوله نامه های بین المللی و همچنین حقوق دمکراتیک و شهر وندی، بر آن صحه گذاشته و آنرا تأیید و حتی تأکید می نماید و هیچ عقل سلیمی هم در حقانیت آن شکی ندارد. هر انسانی حق دارد زبان مادری خود را فرابگیرد ، با آن بتواند بخواند و بنویسد و دنیای خود را توسط آن زبان، بیان کند ! یعنی آزادی آموختن زبان مادری و آموزش دادن زبان مادری و ابراز عقاید به زبان مادری!
بر این اساس، همهء اقلیتهای قومی و محلی در سراسر ایران بزرگ، و نه تنها ایران، که در همهء جهان، حق دارند زبان مادری خود را بیاموزند و آنرا حفظ کنند و دولتها نیز وظیفه دارند که امکانات لازم در اینجهت را فراهم آورند!
این حق، همانگونه که گفتیم: (( حق فراگیری زبان مادری )) است و در محق بودن آن، جای هیچگونه شک و تردیدی نیست و اقلیتهای غیر فارس زبان در ایران، حق دارند زبانها و گویشهای خویش را فرا بگیرند، آنرا بخوانند و بنویسند و کتاب و نشریه منتشر کنند و ...
،

واما نظام آموزش به! زبان مادری، در کشوری و یا کشورهائی همچون ایران، که اکثریت کشورهای جهان را تشکیل می دهند، بحثی جدید و استعماری است که هیچ ربطی به حقوق اقوام ندارد!!! و تنها و تنها به جهت تکه – پاره کردن کشورها و قدرتهای بزرگ مطرح می شود و هدف از آن، برداشتن موانع، به جهت تسلط هر چه بیشتر بر جهان و منابع آن است!

منظور از آموزش به ! زبان مادری، که از جانب استعمارگران و نوکران داخلی آنها مطرح می شود و آنهم فقط! در رابطه با ایران ! و نه کشورهای خودشان!!!، اینستکه اقلیتهای قومی و زبانی در ایران، که اگر همهء گویشهای محلی را در نظر بگیریم، تعدادشان از صد می گذرد! حق داشته باشند نظام آموزش عمومی به زبان و گویش محلی خود داشته باشند و همه چیز خود را با زبان و گویش محلی خود، رتق و فتق کنند!


بعنوان مثال، در اطراف ارومیه، بچه های ده دمیرچی، به زبان ترکی، فیزیک و شیمی و ریاضی بخوانند و کتابهایشان به این زبان باشد و رادیو و تلویزیون و روزنامه هم به همین زبان داشته باشند و وقتی هم امور اداری دارند ؟! با همین زبان کارهای خود را انجام دهند و ... و بچه های روستای ارمنی نشین و ارمنی زبان آرارات، به زبان ارمنی، فیزیک و شیمی و ریاضی بخوانند و کتابهایشان به این زبان باشد و رادیو و تلویزیون و روزنامه هم به همین زبان داشته باشند و وقتی هم امور اداری دارند؟! با همین زبان کارهای خود را انجام دهند و ... بچه ها ی روستای کرد نشین هژار، که در همسایگی روستاهای دمیرچی و آرارات قرار دارد ، به زبان کردی، فیزیک و شیمی و ریاضی بخوانند و کتابهایشان به این زبان باشد و رادیو و تلویزیون و روزنامه به همین زبان داشته باشند و وقتی هم امور اداری دارند؟! با همین زبان کارهای خود را انجام دهند و بچه های روستای آسوری... روستای فارس .. روستای ... !!! مضحک است ! نه؟!!! ولی حقیقت دارد! آن ابلهانی که چنین نسخه هائی برای مردم ایران می پیچند،فکر اینجایش را نکرده اند! نه؟!

نه!، مجریان (( یعنی گروههای قومگرا و نئو فاشیست ترک و کرد و عرب و بلوچ ... )) عقل شان به این چیزها قد نمی دهد! اما امپریالیستها فکر مشکل چند گانگی قومی د رمناطق مختلف را هم کرده اند! بله، درست است؛ (( قتل عام!!! ))، (( نسل کشی !!! ))، به همین سادگی! کاری ندارد که؛ کافی ست در یک شرائط بلبشوی جنگی، همچون آنچه د ر سارایوو اتفاق افتاد، اهالی روستاهای ارمنی نشین، آسوری نشین، کرد نشین، فارس نشین و ... را قتل عام کرد و خانه هایشان را به آتش کشید و بازمانده هاشان را وادار به مهاجرت به مناطق دیگر کرد!!! درست است، خوب فهمیدید ! این !، آن استراتژی کثیفی است که در پشت طرح به ظاهر زیبا و انسانی (( آموزش به زبان مادری )) قرار دارد. هدف، نابودی یک ملت، بدست خود آن ملت است! هدف، چهل تکه کردن یک کشور واحد، با مردمانی است که از گذر چند هزارسال زندگی با هم، عظیم ترین فرهنگ بشری را خلق کرده اند. ستون استوار چنین تمدنی، زبان فارسی بوده است. طرح آموزش به زبان مادری ((بخوان محلی و قومی ! ))، هدفی جز فرو ریختن این ستون استوار را دنبال نمی کند!
،



نکتهء ظریفی که در اینجا بد نیست به آن اشاره شود اینستکه: ( اساسا وضعیت ایران، از نظر ترکیب قومی و زبانی، از بنیاد با کشورهای تازه تأسیس غربی (( که بجز معدودی، عمرشان به هزار سال نمی رسد )) تفاوت دارد، همانگونه که می دانید، محلی که در حال حاضر از منظر جغرافیائی، به عنوان ایران می شناسیم، تنها بخشی از سرزمینی بسیار پهناور، متشکل از تیره های مختلف انسانی با گویشها و زبانهای متفاوت بوده، که در طی هزاره ها، آنچنان در هم آمیخته است که بسختی می توان برای جمعیتی، شناسنامه هویتی بر اساس نژاد و زبان فراهم آورد و اگر کسی بدنبال چنین چیزی باشد یا احمق است! یا ریگی به کفش دارد!!).


اما آن حقیقتی که در رابطه با این سرزمین و تاریخ کهن آن وجود دارد و هیچ عقل سلیمی نمی تواند آن را انکار کند و شواهد آن هنوز حی و حاضر بر دشتها و کوههای این سرزمین وجود دارد، حضور زبان و فرهنگی ست، که به اتفاق، همهء اندیشمندان بزرگ ایران و جهان، بر آن صحه می گذارند و آدم اگر کور هم باشد، با دست کشیدن بر سنگ نبشته های هگمتانه و یا کتیبه های تخت جمشید، می تواند آنرا تأئید نماید. زبان و فرهنگی که نام پارسی به خود گرفته است و همچون حلقه های زنجیر، مردمان گذشته های دور این سرزمین را، به گذشته ها ی نزدیک، و زمان حال حاضر پیوند می دهد، آنگونه که حتی اقوام مهاجم و خونریز و وحشی ترک و مغول و عرب هم، بتدریج در آن حل شده و اگر بخواهند در جستجوی هویت خود باشند، لاجرم باید به شناخت این زبان و فرهنگ دست یابند، و بدون آن، بخش بزرگی از شناسنامه ایشان نیز، مفقود خواهد شد!


بر اساس آنچه گفته شد، نمی توان چنین کشوری ( ایران ) را، با کشوری همچون کانادا، که ساکنین اصلی اش سرخپوستان بوده اند، با زبان و فرهنگ بکلی متفاوت با مهاجرین جنایتکار اروپائی ! ولی اینک زبان حاکم (( چه فرانسه و چه انگلیسی که هیچ ربطی به پیشینهء فرهنگی و تاریخی آن سرزمین ندارد! ))، هر دو رسمیت دارند؟!، مقایسه کرد، چرا که در اصل، نه فرانسوی زبانان و نه انگلیسی زبانان ، کانادائی نیستند و کانادا سرزمینی اشغال شده است که این استعمار گران آنرا بین خود تقسیم کرده اند و طبیعتأ زبانهای خود را نیز رسمیت داده اند، هر چند اگر زورشان می رسید، تنها یک زبان را رسمی اعلام می کردند !! یعنی همانکاری که انگلیسی زبانان در بریتانیای کبیر ؟! کرده اند ! و هرگز حاضر نشده اند زبان اقلیتها را رسمیت بخشند!!!، ولی ایرانیان هرگز مکان زندگی ترکان و مغولان یا اعراب را اشغال نکرده اند، بلکه این دوستان به میهمانی؟! آمده اند و ملت میهمان نواز ایران هم به ایشان پناه داده است!... بگذریم ار اینکه به پاس میهمان نوازی، بخشهائی از ایران را نیز جدا و بنام خود به ثبت رسانده اند!!!!

و اما برای پاسخ به پرسش (( چرا نظام آموزش همگانی باید به فارسی باشد؟ ))، باید نخست دریابیم که اساسا نظام آموزش هماهنگ چیست و چرا ضرورت دارد؟ پیش از اینکه به این پرسش پاسخ دهم، بهتر است یک نکتهء تاریخی را روشن کنم. نکته ای که دیده ام، اغلب با مغلطه در مورد آن، گروههای فاشیست پان ترکیست و پان عرب و سوسیال شوونیستهای کرد و تجزیه طلبان بلوچ، تلاش می کنند تا به چشم تودهء مردم عادی خاک بپاشند.

اغلب د رنوشته های این گروهها ی (( سیا ساخته ))، چنین ادعا می شود که؛ زبان فارسی، از زمان رضا شاه رسمیت یافته!! و پیش از آن زبان فارسی در ایران رسمیت نداشته است و از طرح این دروغ بزرگ! به این نتیجه می رسند که اساسأ هویت ملی ایرانیان، که یکی از ارکان اصلی آن، زبان فارسی و فرهنگ تولید شده توسط آن است را، نفی کرده، و بجای آن، هویت قومی ِ جعلی و ساختگی ِ وابسته به یکی از همسایگان ایران را بنشانند، تا بتوانند توجیهی، هم در جهت نفی هویت ایرانی اقوام مذکور بدست آورند، هم بتوانند گویشها و زبانهای بدون شناسنامه و هویت ایرانی ( مانند ترکی و عربی ) را، بجای فارسی، به بخشهائی از ملت ایران (( تحمیل کنند )).

و اما حقیقت چیست؟ حقیقت اینستکه زبان رسمی و مشترک و ملی ایران، یعنی زبان فارسی، از جهت رسمیت یافتن، هیچ ربطی به رضاخان ندارد. آنچه رضاخان به آن رسمیت داد و برقرار ساخت؛ نظام آموزش هماهنگ و سراسری بود، که از حق نگذریم، اساسی ترین کاری بود که در آخرین هزارهء تاریخ ایران صورت گرفته است!! نظام آموزش هماهنگ، سراسری و اجباری، آنچیزی بود که رضاخان به آن رسمیت داد و طبیعتا نمی توانست به زبانی غیر از فارسی باشد! چرا؟ نکتهء ظریف در همینجاست! به این دلیل که؛
پیش از رضاشاه، یعنی در زمان نگارش اولین قانون اساسی ایران و تصویب آن در مجلس اول مشروطه، و به اتفاق آراء، و با حضور آزادانهء همهء اقوام ایرانی، از جمله رهبران ترک زبان و کرد و گیلک و مازندرانی و لر و بلوچ و بختیاری ِ ... مشروطه، زبان فارسی، بعنوان زبان ملی و مشترک ایرانیان، به رسمیت شناخته شده بود و یک مصوبهء صد در صد قانونی و دمکراتیک بود.

دقت شود که بنده گفتم: (( به رسمیت شناخته شده بود )) و نگفتم: (( داده شده بود ! )) . می دانید چرا؟ آری! بدین دلیل که؛ قانونگزاران مجلس اول مشروطه، در واقع، به آنچه هزاران سال در این سرزمین رسمیت داشت، شکل قانونی دادند! نه اینکه بدون هیچ پیشینه ای، قانونی جدید را وضع کنند !!

زبان فارسی، در عمل و بدون اینکه از جانب هیچ حکومتی، تحمیلی صورت گرفته باشد، از جانب اقوام ایرانی و در طی زمان نسبتا طولانی هزاره ها، بعنوان زبان ملی و مشترک و پل ارتباطی تمدن بزرگ و تاریخی ایران، انتخاب شده و بکار بسته شده بود. وجود هزاران دیوان شعر و حکایت و کتب تاریخی و علمی و اسناد دولتی و سکه و کتیبه و سنگ نبشته و حجاری بر روی صخره های کوه به فارسی و... در گوشه و کنار کشور، که خالق آنها، اقوام گوناگون با گویشهای متفاوت هستند، اما به زبان فارسی خلق اثر کرده اند، حکایت از رسمیت داشتن این زبان و ملی بودن آن در طی حیات ملت ایران دارد و ربطی به رضاخان و قانون مشروطه هم ندارد ! در واقع، رهبران مشروطه، آنچه را که به عینه وجود داشت، به روی کاغذ آورده و شکل قانونی دادند، همین و بس!

اکنون، با رفع سوء تفاهم مربوط به موضوع قانونی شدن ِ رسمیت زبان فارسی! می توان به پرسش نظام آموزش هماهنگ و ضرورت آن، پرداخت؛
همانگونه که می دانید، در اغلب نظامهای سیاسی پیش از سرمایه داری و تشکیل دولت، ملت، کشورها، نظامهای حکومتی، عمومااز ساختار تقسیم قدرت، بشیوهء ملوک الطوایفی، پیروی می کرده اند و این حکومتهای محلی، جز باج و خراج و سربازی که به هنگام جنگ، در خدمت شاه و امپراطور قرار می دادند، از منظر دیگری، کاری به حکومت مرکزی نداشتند و حکومت مرکزی هم کاری به کار این طوایف و اقوام نداشت! و حکومتهای محلی، تقریبأ در همه زمینه ها، خودمختار بودند. این شکل بدوی ادارهء کشورها و در قالب نظام فئودالی، صد البته قادر بود، به دلیل محدودیتهای بسیار در حوزه های مختلف، بدون هیچ مشکلی ادامه یابد. حتی پس از تشکیل دولت، ملت ، کشورهای بزرگ در عصر سرمایه داری نیز، آندسته از کشورهائی که پیشینهء تاریخی و تمدنی نداشتند، همانند کانادا و آمریکا و آلمان و ... ، این شکل حکومت را در قالب نوینی تحت عنوان نظام فدرال !!! بازسازی کردند. به این دلیل که اساسأ قادر نبودند در شکل دیگری، به دولتهای مدرن رسمیت بدهند، بدون اینکه تکلیف اقوام بومی سرزمینهای اشغال شده و یا اقوامی که شرکای جدید آنها بودند را، مشخص کنند. بنا بر این، با طرح ساختار فدرالی، و در حقیقت، همان نظام ملوک الطوایفی، ولی بر مبنای حقوق مدنی، هم مشکل چندگانگی قومی و زبانی را حل کردند، هم توانستند این شکل حکومت را با ضرورتهای ساختاری نظام سرمایه داری، هماهنگ کنند.

و اما در ایران، وضعیت از پایه و اساس با غرب تفاوت داشت. ایران، تشکیل دهندهء اولین دولت، ملت، کشور جهان است! کوروش هخامنشی، آنچنان نظام ساختاری را از جهت سیاسی و اداری و فرهنگی برقرار ساخت که به جرأت می توان گفت؛ برای اولین بار، مفهومی بنام حکومت، در شکل امروزی، د رایران برقرار شد، شاید با فاصله ای نزدیک به بیست و دو قرن، پیش از اروپا و جهان سرمایه داری !!!

در نظام حکومتی عصر هخامنشی، حکومت، مبنای قومی و قبیله ای نداشت و با اینکه قدرت سیاسی، توسط پارسها بدست آمده بود، اما کوروش که مادرش از قوم ماد ( آذری ها و کردهای امروزی ) بود، و وجود خود او، نتیجهء یک آمیختگی قومی بود، بنا بر اندیشهء بلند خود، که در اعلامیهء حقوق بشر او منعکس است، خواهان آنچنان نظامی بود که بدون دخالت دادن نژاد و مذهب، انسانها را شهروند (( برابر حقوق )) بحساب آورد!

برقراری چنین نظامی، با تشکیلات عریض و طویل اداری و سراسری، در سرزمینی پهناور که صدها قوم و قبیلهء متفاوت از هر منظر ( بخصوص زبان و گویش ) در آن زندگی می کردند، ضرورتأ ایجاب می کرد که نظام اداری منسجم و متمرکزی بوجود آید تا بتواند حلقهء واسط این گوناگونی وسیع باشد. بر این اساس، وجود زبان مشترک و آموزش هماهنگ، امری اجتناب ناپذیر می نمود. اینچنین است که از دل سازمان اداری و آموزشی نظامهای هخامنشی و اشکانی و ساسانی، شکلی از فرهنگ عمومی ظهور می کند که مبنای آن، زبان فارسی است. یعنی اینکه زبان فارسی، محمل انتقال همهء هستی هویتی، زبانی، مذهبی، سنتی و ملیتی ِ ملتی بزرگ، بنام ملت ایران، می شود و طبیعی است که این زبان، دیگر، نه زبان یک قوم و قبیله، بلکه سند مشاع مردمانی بسیار متفاوت، در مالکیت بر یک منطقهء مشخص جغرافیائی بود. این منطقهء مشخص، همان ایران بزرگ است، که در تمام تاریخ خود، مورد تهاجم اقوام وحشی قرار گرفته است، و صد البته، جای پای زبانی و فرهنگی این اقوام مهاجم، بر بدنهء فرهنگ و زبان و جغرافیای ایران، دیده می شود.

حملهء اعراب، مصادف بود با نابودی شهرها، از هم گسیختگی اجتماعی، مهاجرت های وسیع، نابودی مراکز آموزشی، سوزاندن و نابود کردن کتابها و کتابخانه ها و آثار فرهنگی، و ممنوعیت سخن گفتن و نگارش به زبان فارسی، به مدت دویست سال !!!. بر بستر چنین دگرگونی عظیمی است که، جنبش مقاومت فرهنگی بزرگی پدید می آید که، مبنای آن، احیای زبان فارسی است. این جنبش بی نظیر در طی قرون سوم و چهارم، هجری خورشیدی، اگرچه توانست ققنوس وار از زیر خاکستر شعله کشد و غنی ترین ادبیات جهان را پی ریزی کند، اما دیری نپائید که مورد تهاجم اقوام ترک و مغول قرار گرفت و تاریخ سرکوب و خشونت اعراب، این بار توسط ایشان تکرار شد. در واقع سرکوب طولانی مدت مردم ایران، توسط اعراب، زمینه ساز هجوم اقوامی شد، که تا پیش از سقوط سلسلهء ساسانی، جرأت حمله به خاک ایران را نداشتند
.

سلطهء نهصد سالهء ترکان و مغولان و ترکمن ها بر ایران، نتیجه ای جز فروپاشی مدنی جامعهء ایران، عقب ماندگی و فقر و گسترش جهل و خرافه، در بر نداشت و اگر از رهگذر مقاومت فرهنگی ملت ایران که در زبان فارسی و ادبیات آن متجلی است، نبود، اینک هیچ نشانی از ایران و ایرانی، نمی توانستیم بیابیم!
این مقاومت و تلاش فرهنگی، آنچنان قدرتمند عمل کرد که حتی توانست خود را بر وحشیان مهاجم که اول میهمان ناخوانده، و اینک صاحبخانه شده بودند، تحمیل کند. دلیل واضح این تحمیل ، این بود که مهاجمان، در برابر مدنیت و فرهنگی که با آن روبرو شده بودند، همانند اعراب، چیزی برای ارائه نداشتند و طبیعتا برای ادامه حیات در سرزمین جدید، باید جامهء نو و فاخر دست یافته را، بر تن می کردند!!!

بر این اساس است که می بینیم؛ همهء فرهنگ پدید آمده در عرض نهصد سال حکومت ترکان و مغولان، بر مبنای زبان فارسی است و هیچ نشانی از سلطهء این قبایل وحشی و بدوی، بجز گویشهائی مغلوط و مخلوط از زبانهای مختلف! در گوشه و کنار کشور، باقی نمانده است که صد البته همین ته مانده، امروز، دست مایه ای شده است برای دخالت استعمارگران، بجهت تجزیه کشور!!
...

بر مبنای آنچه آمد، بهنگام پی ریزی نظام آموزش هماهنگ و سراسری در کشور، زبان فارسی، بعنوان زبان پایه! در امر آموزش، در همهء مقاطع تحصیلی، انتخاب شد و بسرعت توانست از یکطرف، زمینهء وحدت علمی و مدنی را در سراسر کشور فراهم آورد و از سوی دیگر، به تلاشهای پراکنده در حوزهء فرهنگی، انسجام قابل قبولی بدهد و زمینه را برای جهش کشور، بسوی جهان نو، فراهم آورد.

البته مسیر شکل گیری نظام هماهنگ و سراسری آموزش و برقراری آن، بسادگی میسر نشد! مقاومتهای بسیاری صورت گرفت که صد البته وجود این مقاومتها، طبیعی بود. همهء کسانیکه منافع خود را در عقب ماندگی کشور می دیدند و وابستگان به استعمار، با تحریک اقلیتهای قومی و به راه انداختن درگیریهای نظامی و خشونت بار در گوشه و کنار کشور، تلاش کردند تا از برپائی نظام نوین آموزش سراسری جلوگیری بعمل آمورند، اما ارادهء عمومی ملت ایران و فرهیختگان میهن دوستی که آیندهء ایران را مد نظر داشتند، بر این مقاومتها غلبه کرد و نظام آموزش هماهنگ و سراسری را در کشور برقرار ساخت!

در اینجا می خواهیم به ادامهء بحث اصلی بازگردیم و مفهوم نظام آموزش هماهنگ و سراسری را دریابیم!

همانگونه که می دانیم، با پیدایش انقلاب صنعتی و دگرگونی اساسی در روابط اجتماعی و روابط تولیدی، لزوم تغییر نظام آموزشی که بر مبنای حاکمیت کلیسا در قرون وسطی، وجود داشت، بشدت احساس شد.
لزوم تأسیس مدارس جدید غیر مذهبی، که در آنها، علوم جدید فیزیک و شیمی و ریاضی و زیست شناسی و فن آوری های نوین، آموزش داده شود، بیش از پیش احساس می شد. همچنین تربیت افراد و متخصصین در رشته های مختلف(( که هرروز نسبت به روز قبل، افزایش و گسترش می یافت)) نیز ضرورتی انکار ناپذیر بود، چرا که می بایست از قِِبّل این تعلیم و تربیت، نظام اداری و علمی و صنعتی و اجتماعی، بتواند در یک مسیر طبیعی به حیات خود ادامه دهد.

هم از اینروست که می بینیم، مدیران و نخبگان سیاسی غرب، بسرعت و بشدت و قاطعیت، در جهت پی ریزی و گسترش نظام آموزش هماهنگ و سراسری نوین، در کشورهای خود، اقدام می کنند. اما از آنجا که هنوز، در زمان مذکور، تعارضات گسترده ای مابین طبقات رو به اضمحلال و طبقات جدید و همچنین نیروهای مدافع نظام کلیسا و نظام نوین و همچنین مدافعین مفاهیم حقوق مدرن و شهروندی با متعصبان قومگرا (( که حاضر نیستند شیوهء زندگی خود را تغییر دهند )) وجود دارد، د رگیریهای وسیعی به اشکال مختلف بوجود می آید که گاه حتی به جنگهای بزرگ منجر می شود
.

تفکر نوین بورژوائی، که پی ریزی ساختار جدید را، در برقراری مفهوم شهروند (( بجای قومی و مذهبی و نژادی و زبانی )) در نظام اجتماعی و اداری، می داند، طبیعتأ نمی تواند بپذیرد که هر گوشهء ساختار اجتماع، از منظر زبانی و فرهنگی و آموزشی، ساز خود را بزند!!! با چنین از هم گسیختگی و تفرق و تمایزی، صد البته سازمان دادن به یک نظام یکسان اقتصادی ، اجتماعی، که اهداف واحدی را جستجو کند، امکان ناپذیر است!

با چنین نگرشی است که مقاومتهای ارتجاعی، بخصوص ازجانب مدافعین صورتبندی گذشته ( فئودالیسم ) و کلیسا و قومگرایان سرکوب شده و به همه تفهیم می شود که؛ جامعه، براساس قانون مشترک و همگانی اداره شود و بجهت پیشرفت، نظام آموزش هماهنگ و سراسری، برقرار شود. طبیعتأ ، نه از منظر اقتصادی و نه اداری و نه فرهنگی، این امکان وجود نداشت که به تعداد زبانها و گویشهای موجود در هر کشور، که گاهی به صدها مورد می رسید!! نظام آموزشی بوجود آید، بر این اساس، بر این موضوع نیز توافق وجود داشت که آموزش سراسری، بر مبنای یک زبان مشترک و واحد، که از منظر تاریخی و فرهنگی، مورد قبول همهء شهر وندان است، صورت پذیرد ! و در کنار آن، بعنوان حق مدنی و شهروندی شهر وندان هر کشور، در صورت تمایل، اقلیتهای زبانی، زبان خود را در کنار زبان مشترک و سراسری بیاموزند و آنرا حفظ کنند.

این توافق، توانست بر مشکلات بسیاری از منظر تاریخی، غلبه نماید و به واحدهای پراکندهء انسانی، شکل نوین یک جامعهء منسجم و مشترک المنافع را اعطاء کند. نتیجهء چنین نگرشی، همانست که امروز در غرب می بینیم: یعنی جوامعی که با وجود ترکیب جمعیتی، قومی و زبانی و مذهبی بسیار متفاوت، هویت ملی واحدی دارند، که تحت عنوان انگلیسی، آمریکائی، آلمانی و ... شناخته می شود، نه ژرمن و اسلاو و انگلوساکسون و ... !

در ایران نیز، با اینکه امیرکبیر به این نتیجه رسیده بود که باید بسرعت بسمت ایجاد نظام هماهنگ آموزش، بر مبنای زبان واحد، حرکت کند و حتی اقداماتی را در این جهت صورت داد، اما تنها پس از وقوع مشروطه بود که با شکل گیری تجدد، رهبران مشروطه، پی ریزی چنین نظامی را ضروری دانسته، ولی تا زمان رضاخان، بدلیل آشفتگی سیاسی، نتوانستند آنرا عملی کنند!

پی ریزی نظام آموزش هماهنگ و سراسری، طبیعتأ، همانگونه که پیش تر ذکر شد، می بایست بر مبنای زبان واحد، ملی و مشترک باشد، در غیر اینصورت می بایست در هر ده و روستا، مدرسه ای و دانشگاهی راه انداخت که به زبان اهالی همان روستا و ده باشد و چنین چیزی نه امکانپذیر بود و نه عقلانی، و بسیار مسخره و احمقانه بنظر می رسید!

همانطور که می دانید و پیشتر نیز ذکر شد، ترکیب و آمیختگی قومی و زبانی در ایران، بسیار وسیعتر و عمیق تر از آنستکه بتوان در هیچ نقطه ء جغرافیائی آن خط کش گذاشت و مردمانی را متمایز ساخت! بعنوان مثال، ترک زبانان در سراسر ایران پراکنده اند و حداقل نیمی از این جمعیت، دو رگه و سه رگه و چهار رگه و ... هستند، به این مفهوم که پدر، مثلا ترک زبان است، مادر، کرد زبان ! و مثلا فرزندشان با یک عرب ازدواج کرده و نوه شان در تهران بدنیا آمده و فارس زبان است!!! این، حقیقتی غیر قابل کتمان است که ملت ایران، در گذر از چندهزار سال تاریخ و امیختگی قومی و زبانی، امروز، تنها و تنها هویت ملی دارد و نه قومی!! و سخن گفتن به هر زبان و گویشی، بهیچوجه نمی تواند مبنائی بر تمایزات قومی و نژادی قرار گیرد!

از بحث خود دور نشویم!
همانگونه که گفتیم، مدیران سیاسی ایران در عصر مشروطه و پس از آن، به ضرورت تحول اساسی در ساختار اجتماعی ایران، پی برده بودند و سنگ بنای چنین تحولی را، در پی ریزی نظام آموزش نوین و ریشه کن کردن بیسوادی می دانستند. آنها باید می توانستند با ایجاد چنین نظامی، بر عقب ماندگی های اجتماعی و علمی کشور فایق آیند و با ایجاد وحدت ملی و استقرار جامعهء نوین، آیندهء کشور را از جهت پیشرفت، تضمین نمایند. اما در ایران نیز، همانند اروپا و غرب، پیشبرد چنین امر بزرگی، آسان نبود! ازسوئی مذهبیون قشری، با این تصور که استقرار علوم جدید، اعتقادات مذهبی مردم را متزلزل می کند، با برقراری نظام آموزش جدید، مخالفت می کردند و از سوی دیگر، روسها و انگلیسها از شمال و جنوب، با اهداف سیاسی خاص، به تحریکات قومی پرداخته، آتش بیار معرکه بودند. در چنین شرائطی البته، راهی جز اعمال زور وجود نداشت و شخصا، اینجانب هم، با همهء مخالفتی که با شیوهء إعمال حکومت رضاخان دارم، اگر بجای او بودم، همان راهی را می رفتم، که او رفت!

برقراری نظام آموزش سراسری و هماهنگ، بر اساس زبان واحد و ملی و مشترک فارسی، که ریشه در تاریخ کهن این سرزمین داشت و ملت ایران را چون نخ تسبیح بهم می رساند، یک ضرورت تاریخی بود که هیچ عقل سلیمی نمی توانست آنرا نفی کند!

متاسفانه امروز که کشور در شرائطی بحرانی قرار دارد، همانند ابتدای قرن گذشته، استعمارگران بسوی ایران هجوم آورده اند! تا بلکه از این خوان نعمت ؟! سهم خود ببرند. آنها با تحریک اقلیتهای قومی و زبانی کشور، خواهان تغییر نظام آموزشی کشور هستند ! و با خاک پاشیدن به چشم مردم ، و با مستمسک قرار دادن حقوق زبانی! ، می خواهند در جهت از هم پاشیدگی بافت اجتماعی جامعهء ایران و تجزیه کشور پیش بروند.

بر تمامی روشنفکران، احزاب سیاسی، میهن دوستان و ادبا و نویسندگان فرض است تا حیله نوین استعمار را افشاء و از نظام آموزش هماهنگ و سراسری، بر اساس زبان مشترک ( فارسی ) دفاع نمایند و نشان دهند که وجود چنین نظامی ، بهیچوجه نافی حقوق اقلیتهای زبانی، در جهت فراگیری زبان مادری شان نیست!!! و این دو می توانند، بدون هیچ تعارضی در کنار هم وجود داشته و به حیات خود ادامه دهند !

http://www.maghalatemazdak.blogspot.com/
http://www.farhadeerfani.blogspot.com/
http://www.dastaneerfani.myfablog.ir/

20 ، 8، 1386





۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

قومگرائی، گفتمانی استعماری


قومگرائی، گفتمانی استعماری

فرهاد عرفانی – مزدک


گفتمان قومگرائی، گفتمانی استعماری است و باید با آن بشدت برخورد کرد! هر نوع قومگرائی، با هر توجیه و
انگیزه ای، ارتجاعی است و بمثابه سد راه جنبش های ترقی خواهانه عمل خواهد کرد. بر این اساس، برخورد قاطع با حرکت نظری و عملی ِ مبتنی بر قومگرائی، و گرایش های گریز از مرکز، باید در دستور کار نیروهای مترقی قرار گیرد.

قومگرایان، ستون پنجم دشمنان ایران و مردم ایران هستند و هیچ نشانی از ترقی خواهی در جنبش ایشان وجود
ندارد. حرکت قومگرایانه، حرکتی به عقب، از نظر اجتماعی – مدنی و حقوقی است و جامعه را به صورتبندی ماقبل سرمایه داری پرتاب می کند، و آنهم پس از جنگهای کثیف و خونریزی و ویرانی های بیشمار.

جنبش های احیای هویت قومی – زبانی، تنها، پوششی برای طرحهای بغایت استعماری و ارتجاعی است، که در
راستای منافع راهبردی امپریالیستی، در گوشه و کنار جهان و بخصوص خاور میانه، طراحی شده اند و توسط ارتش های استعماری و گروههای محلی قومگرا و تجزیه طلب، به اجرا در می آیند.

مصوبهء اخیر کنگرهء آمریکا، مبنی بر تجزیه عراق، مؤید تمامی نکات فوق الذکر است و در راستا و در ادامهء طرحهای راهبردی نابودی اتحاد شوروی، یوگسلاوی و ... هر نوع شکل گیری کانون متحد دیگری از این نوع، و فروپاشی اتحادهای سنتی و تاریخی در منطقهء خاورمیانه است.

قومگرائی، سد راه شکل گیری هر نوع جنبش سراسری برای عدالت و آزادی، و شکل گیری حکومتهای دمکراتیک و مردمی است. قومگرائی، سلاح برنده و خطرناک و هولناک امپریالیستها، در به انحراف کشاندن جنبش های مردمی و حاکم کردن خشن ترین و بدوی ترین تمایلات فاشیستی و غیر انسانی، بر جوامع کهن، متمدن و با فرهنگ مشرق زمین و بخصوص ایران است.

مقابله با قومگرائی و تجزیه طلبی و سرکوب گرایشات اینچنینی، حرکتی مترقی است که متضمن تأمین دراز مدت منافع خلقهاست. لازم به ذکر است که گرایشات و تبلیغات جدائی طلبانه، روی دوم سکهء قومگرائی است و در اساس هیچ تفاوتی با آن ندارد. آن نیروهائی که با شعار جدائی طلبی پیش می آیند و قومگرائی را نفی می کنند، در اساس، همان سیاست قومگرایان را پیش می برند، در ظاهری دمکراتیک!! این نیروها نیز، نیروهای منحرف و یا دست ساز امپریالیسم هستند که هدفی جز راهبرد نابودی ملتها، تحت عناوین بظاهر مترقی، ندارند.

گفتمان قومگرائی، چه در شکل خودمختاری طلبانه و فدرالیستی و چه در شکل تجزیه طلبی و جدائی خواهانه، گفتمانی ضد مردمی و ضد بشری است، که از آن، جز غارتگران بین المللی، منتفع نخواهند شد!

تامین منافع و حقوق مردم، جز از طریق شکل گیری حاکمیتی دمکراتیک، مبتنی بر حقوق برابر شهروندان و اتباع در حوزه های اقتصاد و سیاست و فرهنگ، و بر اساس به رسمیت شناختن حقوق انسانی ( فارغ از جنسیت و نژاد و دین و مذهب و زبان ) و تنها بر اساس انسان بودن، قابل حصول نیست!

جنبش آزادیخواهانه و عدالت طلبانهء مردم، در بهمن پنجاه و هفت، با علم کردن خواسته ها و شعار های مذهبی به انحراف کشیده شده و منجر به حاکمیت سی سالهء ارتجاعی ترین جناحهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ( بازار ) جامعهء ایران و عقبگرد در تمامی زمینه ها، بخصوص دستاورد مبارزات مردم در جریان مشروطه و ملی شدن نفت، شد.
هم اکنون نیز استعمار گران تلاش می نمایند تا با جا انداختن گفتمان قومی، بجای جنبش ملی برای آزادی و مردمسالاری و عدالت، بار دیگر، با ایجاد تشتت در جامعه و از هم گسستن پیوندهای تاریخی مردم ایران، ملت را از دستیابی به آرمانهای انسانی و حقوق حقه اش باز دارند.

ملت ایران باید هوشیار باشند و در دام خائنین و وطن فروشان و مزدورانی که در پشت نقاب حقوق قومی –زبانی و یا حتی استقلال قومی ؟! در صدد اجرای نیات شوم استعمارگران هستند، نیافتند و این خائنین را افشاء و از جامعه طرد کنند!

نکتهء بسیار پر اهمیتی که روشنفکران، نویسندگان، رهبران سیاسی و همهء میهن دوستان باید به آن توجه کنند اینستکه، حساب قومگرایان و رهبران فرقه های اینچنینی، از حساب مردم عادی کوچه و بازار که با سنتها و آداب و زبان و گویش و تعلقات قومی مختلف در مناطق مختلف کشور زندگی می کنند، کاملأ جداست.
مردم ایران، هیچگونه دشمنی و خصومتی با یکدیگر نداشته و ندارند و چند هزار سال زندگی مشترک، ایشان را چنان از هر منظر در هم آمیخته است که بمعنی واقعی کلمه، یک ملت هستند و در مقاطع مختلف تاریخی و بخصوص در بحرانهای بزرگ، این واقعیت را آشکارا و در عمل نشان داده اند.
بعنوان مثال؛ در حادثهء زلزلهء بم، همهء دنیا شاهد بودند که چگونه ملتی، یکپارچه و با تمام وجود، به یاری اسیب دیدگان شتافتند، بگونه ای که شاید در هیچ کجای دیگر جهان، نتوان، نمونه ای مشابه را نشان داد.

اگر حوادث مشابه و نزدیک به زمان زلزلهء بم، مانند زلزلهء پاکستان و وقوع سونامی در کشورهای جنوب شرقی آسیا و عکس العمل مردم آن مناطق را، با عکس العمل مردم ایران مقایسه کنید، می توانید به عمق همبستگی عاطفی، فرهنگی و تاریخی مردم ایران پی ببرید!
این داستان در دراز نای تاریخ پرفراز و نشیب ایران، مثالهای فراوانی دارد؛ از مقاومت گستردهء مردم ایران در برابر هجوم وحشی خونخواری همچون اسکندر گرفته، تا حملهء جنایتکاران عرب، و از ترکتازی ترکان آدمخوار سلجوقی تا خونخواران مغول ...، و تا آخرین موارد حماسهء ایستادگی، همچون رزم مشترک در برابر استبداد ترکان قاجار و نبرد مشروطه، یا انقلاب بهمن و جنگ هشت ساله و .. ، تمامأ، نشانگر یکدلی و اشتراک نظر یک ملت، در باور به هویت ملی خود، است.

ایرانی بودن، قرار دادی تحمیلی به اقوام و طوایف مختلف نبوده است! یعنی آن موضوع مسخره و مضحکی که نوکران امپریالیسم، تلاش می کنند در بین مردم ایران تبلیغ کنند و جا بیاندازند! این احمقها! تصور می کنند وحدت بین ملت ایران هم، از نوع پیمانهای تحمیلی و نا همجنس و نا همگون و تحمیلی بین خودشان است، که با هزار چسب نا چسب، تلاش کرده اند و مردمی کاملأ از هر جهت متفاوت، بخصوص از منظر تاریخی! را گرد هم آورده و در قالب یک کشور، شناسنامه داده اند!
کشورهائی همچون کانادا، انگلیس!، سوئیس، آمریکا و ... بهیچوجه قابل مقایسه با کشورهائی همچون چین و هند و ایران، نیستند...

ایرانی، یعنی یک شناسنامه تاریخی و فرهنگی و عاطفی مشترک، یعنی یک هویت! هویتی که به هیچکس، در این
سرزمین تحمیل نشده است، بلکه انتخابی تاریخی بوده است که نظر به عمق پیوستگی، ناگسستنی است!

آنچه استعمار در تلاش است که با دستاویز قرار دادن آن، ملت ایران را دچار تشتت و از هم گسیختگی کند، یعنی تفاوتهای زبانی و یا احیانا مذهبی، موضوعی است که از منظر تاریخی، ملت ایران، آنرا بخوبی حل کرده است. در فرهنگ ایرانی، زبان مشترک، یعنی فرهنگ و هویت مشترک! زبانهای محلی، بهیچوجه در تضاد و یا تناقض با تعریف فوق، قرار ندارند که اتفاقأ در درازنای تاریخ، یاری رسان آن بوده اند! وجود هزاران شاعر و نویسنده از طوایف و اقوام مختلف با زبانها ی گوناگون مادری، که آثار خود را بزبان مشترک ملی ( فارسی ) خلق کرده اند، موید واقعیت و حقیقت فوق الذکر است.

تلاش تجزیه طلبان خائن و وطن فروشان مزدور که زیر بیرق احیای زبانی و نشر دروغهای شاخدار، پیرامون سابقهء تاریخی زبانها و گویشهائی که حتی تا زمان حاضر، فاقد ادبیات نوشتاری و خط و اعتبار تاریخی از منظر فرهنگی هستند، تمامأ آب در هاون کوفتن و زور زیادی زدن است!
آنها نمی دانند ( و یا خود را به نفهمی می زنند! ) که بسیار پیش از ایشان و به دفعات، در طی تاریخ طولانی ملت ایران، جنایتکاران و وحشیان، تلاش کرده اند که با علم کردن هویتهای ساختگی، هویت ایرانی ملت ایران و زبان فاخر آنرا دچار تزلزل کرده و احیانأ نابود سازند، اما وجود زنده و شاداب هنر و فرهنگ و زبان قدرتمند فارسی، از شبه قاره تا قفقاز و ایران و حتی حوزهء زندگی اعراب، نشان از بیهودگی تلاش ایشان دارد!

جانشینان اسکندر تلاش کردند تا زبان خویش را جایگزین زبان فارسی کنند، اما نتوانستند !
اعراب تا دویست سال، هر کس را که فارسی صحبت می کرد، مجازات کرده و تلاش می کردند تا زبان خود را جایگزین زبان فارسی کنند، اما نتوانستند!
ترکان و جانشینان چنگیز نیز کوشیدند که همه چیز این ملت را بسوزانند و با خاک یکسان کنند و نشانی از فرهنگ و زبان این مردم بر جای نگذارند، اما بسیار زودتر از آنچه متصور است، در برابر عظمت این زبان و فرهنگ ساخته شده توسط آن، زانو زدند و حتی افتخار کردند که قادرند فارسی صحبت کنند و فارسی شعر بگویند!! ...

آری چنین است که باید آب پاکی را بر دست تجزیه طلبان و قومگرایان ریخت که؛ اگر پشت گوششان را دیده اند، نابودی ملت ایران و زبان فارسی را هم، خواهند دید!!!

هموطنان، روشنفکران، نویسندگان و مبارزان سیاسی ایران!
قومگرایان را از صفوف خود بیرون بریزید! آنها را افشاء و طرد کنید و امکانات تبلیغی و ترویجی خود را در اختیار ایشان قرار ندهید!

سلاح قومگرایان، ایجاد تفرقه در صفوف متحد مبارزه سراسری و یکپارچه، تحت بهانه های موهوم قوم و قبیله ای است. با طرد این ستون پنجم استعمار، صفوف خود را از فرصت طلبان و خائنین پاک کنید!!!


www.maghalatemazdak.blogspot.com
www.farhadeerfani.blogspot.com
www.dastaneerfani.myfablog.ir



10- 8- 86

۱۳۸۶ آبان ۱۸, جمعه

مشروعیت اخلاقی در مبارزهء سیاسی



مشروعیت اخلاقی در مبارزهء سیاسی


فرهاد عرفانی – مزدک



پایبندی به اخلاق در مبارزهء سیاسی، بخصوص در جهانی که بورژوازی و ارزشهایش، برآن حاکم است، کمی غریب بنظر می آید! اما آن واقعیت، بهیچوجه نافی این حقیقت نیست که: مبارزهء بدون پایبندی به اصول تثبیت شدهء اخلاقی ِ در بین بشریت، پشیزی نمی ارزد! و هر چقدر هم با توپ و تانک تبلیغاتی و روضهء نظری آن را حمایت کنیم، قادر نخواهیم بود که این فرزند نامشروع همآغوشی فرصت طلبی و خیانت را غسل تعمید دهیم



پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، بخشی از جریانهای سیاسی در جهان، که در حد فاصل خلأ موجود در بین دو بلوک قدرت، به بندبازی مشغول بودند! بعلاوهء جریانات سرخورده از مبارزهء آرمانی و همچنین آنانی که اظهار پایبندی به افکارچپ برای ایشان، تنها، سکوی پرتاب به قدرت بود، در یک دگردیسی آشکار و بی پرده، به چنان ورطه ای از انحطاط سیاسی در غلتیده اند که واقعأ حیرت انگیزمی نماید. بر این اساس، هر چه از جهان آرمانها و آرمانگرائی فاصله می گیریم، تو گوئی به همان میزان، سقوط در منجلاب سیاست بازی و حقه بازی ِ دستیابی به قدرت، به هر قیمت، سرعت و شدت بیشتری می گیرد.


جریاناتی که تا دیروز، دشمنان خود را به عدم پایبندی به اصول اولیه اخلاقی و انسانی در مبارزهء سیاسی متهم کرده، و درست بر همین اساس، قدرت ایشان و حاکمیت شان را فاقد مشروعیت قلمداد می کردند، اینک، خود به همان موارد اتهام، آویزان می شوند، بلکه از خوان قدرت، سهمی ببرند

.
آنها می گویند؛ دشمنان ما، شکنجه و اعدام می کنند و حقوق اولیه و مدنی ما را زیر پا می گذارند، بر این اساس، قدرت ایشان فاقد مشروعیت است و باید بزیر کشیده شود! تا اینجای کار، البته که ایشان حق دارند و تلاش آنها در جهت احقاق حقوق، البته که مشروع و اخلاقی است، ولی مشکل از آنجا شروع می شود که این مبارزین راه آزادی و عدالت، در راه رسیدن به اهداف مشروع خود، می خواهند از وسائل و ابزار نامشروع و غیر موجه استفاده کنند! این ابزار نامشروع عبارتند از؛

(( یاری طلبیدن، و تکیه و وابستگی به نظامها و دولتهائی که خود، قدرتهائی فاقد مشروعیت، و حامی نظامهای غیر مردمی و غیر دمکراتیک هستند.

جنگ طلبی و دعوت از بیگانگان، برای دخالت در امور داخلی کشور، و تحریم و بمباران مردم، و جاسوسی و پذیرش کمکهای مالی و تدارکاتی از ایشان ( که صد البته فی سبیل الله نمی باشد ! )

.
تکیه بر ایده ها و تفکرات نژاد پرستانه و قومگرایانه و پراکندن بذر نفرت و ایجاد تفرقه د ربین مردم.

تهمت و افترا و دروغ گوئی ( هم نسبت به شخصیتهای حقیقی و حقوقی و هم گروههای سیاسی )، دشمنی با تاریخ و فرهنگ و هویت ملی هموطنان خویش، ...)).

همانگونه که می بینید، آنها چنین می اندیشند که نفس غیر مشروع بودن حاکمیت سیاسی، می تواند دلیل کافی، و توجیه گر زیرپا گذاشتن همهء اصول اخلاقی و مشروع، در مبارزه باشد!!! بی خبر از آنکه؛ تنها چیزی که اتفاقأ یک مبارزهء آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و انساندوستانه را مشروعیت می بخشد، همان میزان پایبندی به صداقت و درستی و پاک بودن، و انسانی بودن ابزارهائی ست که برای مبارزه انتخاب می شود!


چگونه می توان حاکمیتی را به دروغ گفتن متهم کرد، آنگاه برای بزیر کشیدن آن دروغگو، به دروغ متوسل شد ؟!
چگونه می توان حاکمیتی را به نقض آزادی متهم کرد، آنگاه منتقدین خویش را محدود کرد و بباد تهمت و اتهام گرفت ؟!
چگونه می توان حاکمیتی را به وطن فروشی و غارت و چپاول اموال عمومی و عدم تعهد ملی متهم کرد، ولی خود به جاسوسی پرداخت و از دشمنان میهن یاری طلبید و چپاول ایشان را جامهء مشروعیت پوشاند ؟!


یک نگاه گذرا به مواضع برخی از مخالفین جمهوری اسلامی نشان می دهد که چگونه این جریانها، که زمانی خود را پرچمدار شرافت و انسانیت و عدالت و آزادی معرفی می کردند، اکنون به شبکه های جاسوسی و عملیاتی دشمنان مردم ایران تبدیل شده اند! جالب اینجاست که رهبران این جریانها اغلب متعجب اند که؛ چگونه است که سیاستها و برنامه هایشان با عدم اقبال عمومی مواجه میشود ؟! غافل از اینکه نمی دانند مردم، همه چیز را زیر ذره بین دارند! مردم ایران، مردمی زیرک و در عین حال، مار گزیده اند!! آنها دیگر به کسی سواری نمی دهند و به راحتی زیر علم کسی سینه نمی زنند !!

شاید بسیاری از رهبران جریاناتی مانند سازمان مجاهدین، حزب دمکرات کردستان، گروههای سیا ساختهء؛ جریان ملی آذربایجان جنوبی؟!، الاحواز؟!!!، جندالله بلوچستان، پژاک و فرقه های ریز و درشتی که سر در آخور امپریالیسم دارند، خود ندانند که تا چه حد دیدگاههایشان، مورد تمسخر و استهزاء مردم قرار می گیرد و نسبت به آنها ابراز انزجار می شود ؟

آنها تصور می کنند، همینکه جنایات و ظلم حاکمیت را در ویترین قرار دهند، کافی ست تا مردم خیانت و جنایت و خباثت ایشان را در جاسوسی و وطن فروشی، ندیده بگیرند !!! و مشروعیت آنها را در مبارزه بپذیرند! در حالیکه مردم ایران، به همان اندازه که حاکمیت غیر موجه جمهوری اسلامی را فاقد مشروعیت می دانند، مبارزهء این گروهها و فرقه های خائن را نیز فاقد مشروعیت دانسته، از آن منزجرند!

***
هدف، وسیله را توجیه نمی کند! مشروعیت وسیله، به همان اندازهء مشروعیت هدف، اهمیت دارد.

یک گروه سیاسی، اگر بخواهد اعتماد مردم را جلب کند ، راهی ندارد جز اینکه در عمل نشان دهد که؛ حاضر نیست به هر وسیلهء نامشروعی برای رسیدن به هدف مشروع خود دست یازد.

حقانیت مبارزه، با میزان پایبندی اخلاقی شما به شعارهایتان، رابطه مستقیم دارد.

مردم شعارهایتان را می شنوند، اما وقتی می خواهند تصمیم بگیرند، به اعمالتان می نگرند!


کسی که تخم نفرت می پراکند، نمی تواند داعیه دار مهر و محبت و عدالت باشد
!

کسی که نوکری و جاسوسی می کند، نمی تواند به مردم خود، عزت نفس و آزادی و استقلال، هدیه کند!

وطن فروش، نمی تواند ادعای ملی گرائی و قوم دوستی و صیانت از فرهنگ مردم را داشته باشد !...

*

مشروعیت اخلاقی در مبارزه سیاسی، تنها از طریق پایبندی به فضائل انسانی و استقامت در مبارزه کسب می شود!

صداقت در گفتار و عمل، استقلال در اتخاذ تصمیم و تعهد نسبت به مردم و سرنوشت و منافع ایشان و همچنین تلاش در جهت بازگرداندن قدرت انتخاب و اختیار به مردم، بن مایهء آن رفتاری است که برای یک جریان سیاسی، مشروعیت اخلاقی ایجاد می کند!


16_8_1386

۱۳۸۶ مهر ۲۹, یکشنبه









اهمیت حفظ و گسترش زبان فارسی





فرهاد عرفاني – مزدك






حيطهء عمل زبان را، نه تنها درايجاد ارتباط مابين انسانها، كه همچنين در قابليت ايجاد امكان براي انديشيدن، شكل گيري شخصيت، ساخت هويت فردي و اجتماعي، ايجاد فرهنگ، و در نهايت، شكل دهي به مفهوم اجتماع انساني ِ متحول شده به يك جامعهء مشخص، بايد در نظر گرفت.

زبان، پديده اي متحول و زنده است که دائمأ در حال بازسازي خويش می باشد. دليل آن نيز روشن است؛ اين پديده بر بستر وجود زندهء انساني و ارتباطات و گسترهء عمل اجتماعي، حركت مي كند، در نتيجه، در يك رابطهء دائمي با بستر خويش، متأثر از ديالكتيك تكامل و قوانين حاكم بر حركت جامعه است.

بر اساس آنچه آمد، اكنون بايد ديد چه عواملي در تكامل زبان و ظرفيتهاي بياني آن و ، همچنين شكل اداي آن موثرند ؟ همچنين چه عواملي ضامن بقاي يك زبان و يا فناي تدريجي آن هستند؟

ابتدا به پرسش اول مي پردازيم :

- بر ‍پايهء رابطهء نسبتأ مستقيمي كه بين سطح تكامل اجتماعي انسان، و، تكامل زبان وجود دارد، اولين عامل مركب رشد زبان ، ميزان رشد مدنيت و طبيعتأ قدمت آن است. گسترش و سطح پيچيدگي رابطهء اقتصادی، علمي، فرهنگي و ... مستقيمأ زبان را تحت تأثير قرار مي دهد و آنرا پيچيده و كامل مي كند. اين سطح پيشرفت ، سطح انديشه ورزي را نيز بدنبال خود ارتقاء مي دهد و متقابلأ ، ارتقاء سطح انديشه ورزي منجر به تكامل روابط انساني و ارتقاء سطح دانش اجتماعي و علوم در عرصه هاي مختلف مي شود. البته اين روند، يك روند ثابت، در يك سطح و در همهء عرصه ها، به يك ميزان نيست، بلكه مي تواندتحت تأثير عوامل بسياري همچون تحولات سياسي، وقايع طبيعي، وقوع جنگها و نابودي تمدنها، و از همه مهمتر، هدايت آگاهانهء زبان توسط انسان، قرار گيرد و در امر پيشرفت خلل وارد كرده ، يا آنرا منحرف سازد و مسيري منحني را به آن تحميل كند و يا حتي آنرا متوقف سازد!
-
و اما چرا مدنيت را اولين عامل رشد زبان دانستيم؟:

حقيقت اينستكه زبان، تا پيش از وارد شدن انسان به عرصهء زندگي شهري، محدود به دخالت در حوزهء رفع نيازهاي سادهء روزانه ، همچون تأمين غذا ، پوشاك و سر پناه و همچنين رفع نيازهاي عاطفي و در نهايت ، تفكر در حوزهء وقايع طبيعي بوده است و طبيعتأ انسان غارنشين و يا پراكنده در جنگلها ، در همان سطحي به توانائيهاي زبان پي برده بوده، كه زندگي او ايجاب مي كرده است . طبيعي ست كه اگر اين انسان ، انديشه فلسفي نيز داشته است ، اين انديشهء فلسفي و زبان و وا‍ژگاني كه در اين رابطه بكار مي رفته است نيز ، در همان محدودهء دانستني هاي وي از جهان پيرامونش بوده است .
در اين فلسفه ، اثري از سياهچاله و نقش آن در شكل گيري كهكشانها و رابطهء آن با تعريف هستي و دگرديسي آن وجود ندارد ! پس طبيعتأ زبان نيز ، نه نياز به تأمين واژه تازه داشته و نه اين واژهء تازه ، قادر به ايجاد مفاهيم جديد بوده است كه در نهايت قادر به تكامل زبان شود .

ساده بگويم، بايد به وجود سياهچاله پی برده شود تا بتوان براي آن واژه اي برگزيد و سپس با وارد كردن اين واژه در شبكهء روابط تحليلي مغز، و، واژه مفهومهاي ديگر ، نوعي از انديشه را پروراند! از اين گذرگاه است كه دوران بلوغ زبان طي مي شود و به شاهراه تكامل مي رسد ، اما در آن متوقف نمي شود، كه هستي اش ، اگر چه با سرعتي كمتر ، اما با ژرفائي بيشتر ، تداوم مي يابد و به بيان پيچيدگيها ، توانا مي شود .

از ديدگاه نظري ، ظرفيت بياني تقريبأ همهء زبانها ، در بيان عاطفي و حالات انساني ، يكسان است . هر چند در شكل بيان ، طبيعتأ با توجه به شكل گيري روابط نو ، ممكن است برخي نسبت به برخي ديگر از عمق بيشتر برخوردار باشند ، اما اين قضيه ( ظرفيت بياني )‌، در حوزهء علوم ، صادق نيست ! دليل آنهم ، همان است كه پيش تر بدان اشاره شد ، يعني وجود رابطهء‌مستقيم و تأثير گذار بين وجود معرفت علمي و سطح بيان اين معرفت ( زبان ) ، كه در دگرديسي مدني ، دائمأ در حال وقوع است. درك اين نكته بسيار حائز اهميت است چرا كه بدون درك اين رابطه ، قادر به درك يكي از مهمترين علل پسرفت زبانهاي گوناگون و يا نابودي آنها نخواهيم بود.

اگر دقت كنيم ، متوجه مي شويم اكثر زبانهائي كه بتدريج از بين رفته اند ، سطح تكامل آنها محدود به گويش بوده است و برخي ديگر نيز كه داراي زبان نوشتار بوده اند ، بدليل عدم هماهنگي بين بستر رشد زبان ( جامعه )، با سطح عمومي تكامل علوم و مدنيت ، بتدريج عقب نشسته ، كمتر بكار گرفته شده و زماني كه ديگر توان پاسخ به نيازهاي روز را نداشته اند ، از دور خارج شده اند .

بنابر آنچه گفته شد ، تكامل زبان ،‌اگر چه در حوزهء عواطف انساني، بدليل شباهت بستر آن ( وجود احساسات انساني )، تا پيش از مدرنيته ، در همهء زبانها يكسان است و از يك روند تبعيت مي كند ، اما با پيش آمدن دگرگونيهاي عظيم اجتماعي و علمي ، اين همساني در رشد ، در هم ريخته ، برخي سريعتر و برخي كندتر متحول مي شوند و برخي ديگر، از دور خارج مي شوند.

دومين عامل مركب رشد زبان ، سطح رشد كاربران آن است . به بيان ديگر ، رشد زبان ، همچنين ، رابطهء مستقيمي دارد با سطح رشد علمي و معرفتي و اجتماعي افرادي كه از يك زبان خاص استفاده مي كنند. بنابراين ، تعداد افراد باسواد يك جامعه ، ميزان سواد ايشان ، سطح استفاده از رسانه هاي جمعي و همچنين ، آزادي فضاي كاربري زبان ، از جملهء مولفه هائي هستند كه در تكامل يك زبان نقش بازي مي كنند.

بر اساس آنچه آمد ، اكنون مي توان دريافت كه حتي شكل بيان زبان( لهجه ها و الحان ) نيز تا چه حد متأثر از سطح تكامل جامعه در عرصه هاي مدني و علمي و رشد اجتماعي است !

( بر اين اساس ، در جا زدن زبان، از منظر لهجه را، نمي توان به حساب وجود يك زبان جدید؟! گذاشت . به همين دليل هم هست كه ما گويش هاي مازندراني ، كردي ، لري ، بختياري و بسياري از گويش هاي مختلف پارسي باستان را، زبان نمي دانيم ، بلكه آنها را گويش مي دانيم، جدا از مسئله با اهمیت نبود زبان نوشتار و خط، ) .

سومين عامل رشد ، تركيبي از اراده سياسي ،‌ارادهء اجتماعي كاربران ، و همچنين وقوف بر ارزشهاي هويتي حفظ و گسترش زبان است.

بايد دقت شود كه توجه همزمان به ابعاد مختلف و عوامل سه گانهء‌ مدنيت ، رشد كاربران و اراده و وقوف بر قضيه توجه به حفظ و گسترش زبان ، مي تواند به حفظ و گسترش يك زبان ياري رساند و غفلت از هر كدام از عوامل ، زمينه هاي پسرفت و يا عقب ماندگي زباني و بتدريج محو آنرا فراهم مي كند.

زبان فارسي، در طي حيات طولاني خود ( اگرچه در يك دگرديسي پرپيچ و خم و دردناك ) از زمينه هاي سه گانه رشد تقريبأ برخوردار بوده است ، اما نه هميشه، ‌همزمان ! بلكه در هر دوره اي ، يكي از عوامل و يا دو عامل از سه عامل ، نقش بيشتري بازي كرده اند.

اگر دقت كنيم، متوجه مي شويم كه، زبان فارسي در آخرين هزارهء عمر خود، از پيشرفت فوق العاده اي در زمينهء گسترش و ژرفش برخوردار بوده است و به همين نسبت، ظرفيتهاي آن در برآورده كردن نيازهاي كاربران اش ، افزايش يافته است . دليل آن هم اينستكه ، حداقل در دوره هائي كوتاه ، از اين اقبال برخوردار بوده است که مورد حمایت سیاسی، بر بستر رشد مدنی و علمی، قرار گیرد، و از سوي ديگر ، كاربران نيز ،‌آن را مورد توجه قرار داده اند ، يعني همان سه عاملي كه ذكر آن رفت ، تقريبأ همزمان ، زمينه هاي تكامل آنرا فراهم كرده اند . نكتهء ‌جالب توجه د ررابطه با اين دوران هم اينستكه ، دقيقأ در همين مقاطع هم هست كه بين اين زبان وگويشهاي متصل به آن ، فاصله افتاده است و هر چه به زمان حال نزديك مي شويم ، متناسب با سرعت تكامل زبان پايه ( فارسي ) ، گويشها و لهجه ها ، از آن دورتر شده و حتي در نزد برخي از محققين ، به عنوان زبان !؟ جداگانه اي مطرح شده اند . براي روشن شدن قضيه ، ذكر موردي نمونه ، بيجا نمي باشد .

آنچه از آن، امروز، به عنوان گويش دري و يا تاجيكي نام برده مي شود ، در ابتداي هزارهء اخير ، گويش مسلط در خانواده ء گويشهاي مختلف زبان پارسي بوده است . لازم به ذكر است وقتي صحبت از زبان پارسي مي كنيم بهيچوجه منظور زباني نيست كه قوم پارس يا فارس ( كه اكنون در استان فارس ايران زندگي مي كنند ) بدان گفتگو مي كرده اند . نهادن نام پارسي بر اين زبان ، به زمان بسيار ديرتر ، يعني دوران حكومت هخامنشي باز مي گردد كه پارسها بر ايران حكومت مي كرده اند ، در حاليكه ، همزمان ، اقوام ديگر در شمال شرقي و شمال غربي و مركزي ايران نيز با گويشهاي مختلف همين زبان صحبت مي كرده اند و براي گويشهاي خود ،‌نامهاي محلي خود را داشته اند كه در اكثر موارد نام آنها ، نام همان قوم مربوط بوده است
.

با شكل گيري دولت ملي و تمركز دستگاه اداري ، زبان نيز شكل منسجم تر مي يافت و طبيعتأ با توجه به نزديكي يا دوري دستگاه ديواني نسبت به مناطق مختلف ، زبان و سرعت تكامل و انسجام آن متأثر از متغيرهاي مختلفي مي شد. در واقع نقطهء‌آغازفاصله افتادن بين زبان مادر با گويشهاي منطقه اي را بايد شكل گيري دستگاه دولتي و بنيان گذاري امپراطوري هخامنشي دانست . از همينجا نيز هست كه با فروپاشي امپراطوري پارس ، اگر چه مديريت سياسي كشور عوض مي شود اما با توجه به اينكه نظام اداري و ديواني و الزام به وجود دولت مركزي باقي مي ماند ، زبان فارسي نيز با همهء دگرگوني هاي طبيعي اش ، همچنان با همين نام به بقاي خود ادامه مي دهد ، در حاليكه حاملان و ناقلان آن ديگر از قوم فارس نيستند ، بلكه گويندگان گويش فارسي پهلوي از جنوب غربي و غرب، و دري، از شمال شرقي كشور هستند .

به تعبيري ديگر ، گويش فارسي دري ، گويش مسلط بر دستگاه ديواني مي شود اما تنها با نام فارسي ! اين روند ،حتي در دوران ساساني نيز ادامه مي يابد. بر همين اساس نيز هست كه اگر امروز زبان فارسي را در شكل نوين ، با گويشهاي رايج در مناطق شمال شرقي ايران و افغانستان ( خراسان بزرگ ) و مناطق جنوب غربي ( استان فارس ) مقايسه كنيد ، با كمال تعجب در مي يابيد كه اين فارسي رايج ، به گويشهاي خراساني بسيار نزديكتر است تا گويشهاي مناطق فارس !!!


اين وقايع، علاوه بر اينكه زبان فارسي را به ضعف نمي كشاند، كه حتي موجبات غناي آنرا فراهم مي كند، چرا كه از در آميختگي گويشهاي مختلف زبان پارسي ، زباني با همين نام پديد مي آيد كه ظرفيتها و ويژگيهاي گويشهاي مناطق مختلف را نيز در بردارد . همهء اين عوامل سكوي پرتاب جهش فوق العاده اي است كه پس از قرن سوم هجري در زبان فارسي صورت مي پذيرد . همزمان با تحولات سريع و وسيع در دستگاه اداری و علمي كشور ، جنبش احيای زباني نيز با قدرت به صحنه مي آيد ، با اين تفاوت كه اينبار ، تحولي نيز در اختيار انديشمندان ايراني قرار گرفته است .

فردوسي ، نقطهء تلاقي تكامل زبان پارسي باستان ، گويش دري و همچنين زبان تازهء وارد شده به فلات ايران (‌غربي )‌است . او زبان بكار گرفته شدهء ‌خود را بر اساس پايبندي به همان هويت تعريف شدهء ‌ايراني در برابر اقوام مهاجم عرب و ترک ، پارسي مي نامد ( عجم زنده كردم بدين پارسي ) اما در واقع ، او فارسي نوين را بنيان گذاري مي كند. زباني كه نه فارسي باستان است ، نه فارسي ِ دري و نه تاجيكي و نه عربي ! اما همهء اينهاست با نام (( پارسي ))، ضمن اینکه بر هستهء اصلی خود، یعنی پارسی باستان و دری پای می فشارد‌!!!

در اينجا لازم است به نكته اي بس مهم اشاره شود ؛

نظر به اينكه اكثر تحقيقات صورت پذيرفته توسط مستشرقین، بيشتر بر پايهء حدس و گمان است تا مستندات ! و از آنجا كه اين تحقيقات ، عمومأ پراكنده ، و بر بستر نيازهاي دستگاه سياسي اين كشورها در شناخت جوامع شرقي ، از جمله ميهن ما ، صورت پذيرفته ، نتيجهء آنها ، بيش از آنكه بخواهد پايه اي بر بازشناسي شناسنامه هويتي اقوام ايراني باشد، تنظيم نوعي طبقه بندي فرضي و بر اساس متد تفكيك و دسته بندي علمي ، در علوم تجربي ، بوده است كه طبيعتأ در زبان و ادبيات نمي توانسته است كاركرد دقيقي داشته باشد. همين تحقيقات و نتايج آن نيز هست كه مبناي شناخت و آموزش تاريخ و پيشينهء زبان فارسي و ديگر گويشهاي ايراني در دانشگاهها و مراكز آموزشي شده است و تا آنجا پيش رفته است كه بسياري از گويش ها و لهجه هاي زبان فارسي را به حد استقلال زباني ( 1) و تفكيك كامل آن از زبان فارسي ارتقاء داده است .( مانند گويش كردي و مازندراني كه در اصل ، انباني از واژگان اصيل پارسي باستان و ميانه است !!‌) ! مثلأ در حاليكه با يك نگاه دقيق واژگاني ، دستوري ،‌آوا شناسي و معناشناسي ، بسهولت مي توان به اين هماني گويشهاي گيلکی و مازندراني و كردي و بلوچي و لري با فارسي ، در گذشته اي نچندان دور، پي برد ! در تقسيم بنديهاي غربي كه توسط استادان دانشگاههاي ما هم بدون تفكر، تكرار مي شود، اين گويشها به استقلال در هويت؟، از آغاز تا امروز، مي رسند !!!

و اما به بحث اصلي باز گرديم ؛

دريافتيم كه سه عامل اصلی ِ ميزان رشد مدنيت ، سطح رشد كاربران و ارادهء سياسي اجتماعي كاربران و وقوف ايشان بر نقش حفظ و گسترش زبان، در حفظ ارزشهاي هويتي ، عوامل اصلي رشد و گسترش يك زبان هستند و ظرفيتهاي بياني هر زبان ، رابطهء مستقيم با سه عامل فوق داشته و از آن تبعيت مي كند ، همچنين دريافتيم كه زبان فارسي ، بدون توجه به تغييراتي كه در حوزهء خط داشته است ، زبان مادر ،‌در بين همهء گويشهائي است كه در فلات ايران وجود داشته و دارد. اكنون مي خواهيم به نكته اي بااهميت اشاره كنيم كه نقش مهمي در تاريخ زبان و ادبيات و رشد علم و انديشه در ايران داشته است و متأسفانه اين نقش ، بجز در هزارهء اخير ، در گذشته ، به تعبيري ، يكسره منفي بوده است !

همانگونه كه مي دانيم، خط پارسي باستان ، استخراجي خلاقانه از خط تصويري هيروگليف بوده است كه برپايهء ابداع چهل و دو علامت در اداي آواهاي كلامي و صوتي پارسي ، شكل گرفته است . از اين مرحله تا هجوم اعراب و آخرين دگرگوني عظيم در خط فارسي ، اين خط ، متأسفانه دائمأ در معرض هجوم تغييرات ناخواسته است . در يك روند طبيعي ، البته كه تغييرات مي توانند مبناي انباشت تجارب مثبت و به تبع آن تكامل باشند ، اما در يك مسير ناخواسته ، تحميلي و ارادي ( در اينجا به معناي تحميل اراده )‌، تغييرات مي توانند منشأ پراكندگي ، دگرديسي و نابودي بخش اعظم انباشت انديشه و ثروت فرهنگي شوند. از همين روست كه از ثروت عظيم معنوي ايرانيان در پيش از حملهء اعراب و در حوزهء نوشتار ( شعر و ادبيات و متون علمي ) آثاري بسيار اندك و ناچيز برجاي مانده است ،
چرا كه تغيير خط ، به معناي تغيير يك مشت علامت در اداي كلمات نيست ، كه در دوران گذشته ( و حتي حال !‌) به معناي نابودي پل ارتباط معنوي انسان با همهء هويت گذشته و تاريخ اوست ، بخصوص در بين مللي كه از بيسوادي . عدم پذيرش مسئوليت سياسي ، اجتماعي و اخلاقي ، رنج مي برند. از اين رهگذر است كه انديشمندان بزرگ ايراني ، همچون دقيقي ، رودكي ، فردوسي و بسياري ديگر ، در تقابل با تلاش گسترده و مداوم سلطه گران خارجي در محو هويت مستقل انديشهء انسان محور ايراني ، كه در زبان پارسي و تاريخ انديشه ورزي بدين زبان متبلور شده است ، به باز پروري و باز نويسي ميراث گذشته ، بوسيلهء خط جديد ، دست مي يازند و بدينوسيله از نابودي هويت و ميراث معنوي ايراني ، جلوگيري مي كنند .

در قرون اخير ، تلاش گسترده اي از جانب استعمارگران صورت پذيرفته تا با القاء اين تصور مسخره و بي پايه كه علت عقب ماندگي ملل شرق در نوع خط آنان است !!! از طريق روشنفكران و سياست بازان اين كشورها و ملت ها ، ارتباط ملل مذكور را با گذشته فرهنگي تاريخي خويش قطع كرده و از اين طريق ، با بي هويت كردن اين مردم ، هويت مورد نظر خود را جايگزين آن كنند. متأسفانه در برخي موارد ، همچون تركيه ، آنها موفق به پيشبرد سياست خود شدند .

آنها د رابتدا اينچنين القاء مي كردند كه (( با تغيير خط مشكلي پيش نمي آيد ! به راحتي مردم مي توانند آثار و ميراث گذشتهء خود را به خط جديد بخوانند !!‌)) در حاليكه امروز همگان مي دانند كه علاوه بر اينكه در نظامهاي عقب افتاده و نابسامان جهان سومي هيچ تلاشي براي نگارش آثار گذشته به خط جديد صورت نپذيرفت كه اگر هم چنين مي شد ، از نظر زبان شناسي ، خط جديد ، بهيچوجه قادر به انتقال روح شكل گرفته بصري از فرهنگ و خط گذشته ، در قالب نو نبود ! ( در ادامهء‌همين نوشته به علل اين امر خواهيم پرداخت ) .

بر اساس آنچه آمد ، اكنون مي توان درك كرد كه چرا روشنفكران بي اطلاع و متأثر از فرهنگ غرب در دوران مشروطه تا دهه اول سلطنت پهلوي دوم و همچنين خائنين خودفروخته سياستهاي استعماري ، تلاش مي كردند تا تجربهء‌ تركيه را در ايران نيز پياده كنند و تنها دژ مستحكم مقاومت انديشه و فرهنگ ايراني را بدست خود ما فرو ريزند . هم اكنون نیز اين تلاشها ، به گونه هاي مختلف ادامه دارد. از جمله انتقادهاي بيجا و غير علمي به نارسائي خط فارسي از نظر تكرر اصوات ، ناشكيل بودن آنها !؟ دشواري فراگيري زبان نوشتار آن و ... ، كه صد البته در همهء زبانهاي روي كرهء زمين ، اي بسا بسيار عميق تر ، در رايج ترين آنها ، همچون انگليسي ، فرانسه ، آلماني ، چيني ، ژاپني و ... بمراتب بيشتر از فارسي ، اين اشكالات وجود دارد ! و اتفاقأ كم ايرادترين آنها ، همين زبان و خط فارسي است !!!!

... يا تلاشهائي كه در جهت جدانويسي واژه ها صورت مي پذيرد ، بي آنكه به نكات علمي بسياري همچون مسألهء سرعت انتقال افكار ، سرعت حركت ذهن ، سرعت حركت چشم ، رابطهء معنوي و معنائي بين شكل و معنا و مضمون واژه و همچنين سرعت خوانش نگاشته ها و ... توجه شود و از همه مهمتر اينكه شكل گيري اداي واژه و نگارش آن ، محصول يك بده بستان هزاران ساله بين انديشه و شكل بيان آن و تجارب فشردهء هزاران انديشمند است ، نه اراده و خواست فردي و گروهي يك عده در يك زمان مشخص !

از جملهء تهديدات جديدتر ، مي توان از علم كردن لهجه ها و گويشهاي محلي (( كه از هيچ منظر قابل مقايسه با زبان فارسي نيستند )) در تقابل با زبان فارسي نام برد. استعمارگران با حمايت مالي و قرار دادن امكانات فراوان در اختيار مزدورانشان و يا فريب خوردگان در كار نظری گسترده ، در تلاشي جدي هستند تا با ايجاد جبهه بندي زباني ؟ و قومي و كشيدن ديوار تمايز بين مردماني كه بشكلي طبيعي و از گذر يك تاريخ طولاني همزيستي ، ملتي واحد را تشكيل داده اند ، به ايجاد تشتت در جامعهء ايراني از يكسو و از سوي ديگر تضعيف موقعيت زبان فارسي در بين مردم ايران و همچنين ملل شرق زمين ، بپردازند

.
آنها خوب مي دانند كه فرهنگ عميقي كه همواره سلطهء ايشان را پس رانده و با شكست مواجه ساخته است از طريق
اين زبان منتقل شده ، پس اگر اين زبان را از ميان بردارند و يا تضعيف كنند ، قادر خواهند بود ، به اهداف كثيف خود دست يازند ، هم از اينروست كه مي بينيم با تمام توان به ميدان آمده اند ؛ از سوئي به اشاعهء گستردهء زبان انگليسي و نفوذ واژگان آن به زبان فارسي ، از طريق سينما ، اينترنت ، مجلات و روزنامه ها ، محصولات تجاري ، تبادلات ورزشي و علمي و ... مي پردازند و از سوي ديگر به تقويت لهجه ها و گويشهاي محلي و علم كردن آن در برابرزبان فارسي، تحت عناوين فريبكارانه حقوق قومي؟! مبادرت مي كنند. کار تا آنجا بالا گرفته است که برای این لهجه های محلی، خطوطی مضحک و من درآوردی بر اساس رسم الخطی مغلوط و مخلوط از فارسی و عربی یا لاتین، درست کرده اند تا به هر شکل ممکن ارتباط این مردمان را با خط و زبان فارسی قطع کنند، تا آن حد که در آینده، فرزندان کرد و بلوچ و مازندرانی و لر و گیلک و ...، قادر نباشند حتی ظاهر زبان اجدادی خود را باز شناسند، چه رسد به آنکه بتوانند آن را بخوانند یا بدانند چیست!!!

روشنفكران ما بايد اين نكته را عميقأ درك كنند كه (( ملت سازي )) سياست راهبردي استعمار فرانوين در سلطه بر جهان است ! اين سياست از دو طريق فروپاشي ملل كهن با فرهنگهاي غني و گسترده و همچنين ايجاد ملل بي هويت و بي تاريخ جديد ؛ خرد، همچون جمهوري هاي تازه تأسيس در يوگسلاوي و شوروي سابق، و يا كثير و ناهماهنگ، همچون اتحاديه اروپا است !

اين سياست ، در گذشته ، از طريق استعمار پير، انگلستان ، در هند و كشورهاي عربي و امپراطوري عثماني و همچنين تا حدودي ايران ! پيش برده شده و اكنون نيز با هدايت نظري انگليسها و توسط جنايتكاران آمريكائي پيش برده مي شود.

اولين گام در پيشبرد چنين راهبردي ، ايجاد هويتهاي كاذب ، براي گروههاي انساني مقيم كشورهاي كهنسال است كه اولين گام نيز در ايجاد چنين هويتهائي ، ايجاد استقلال زباني است ! چرا كه زبان ، مهمترين عامل پیوند معنوي ، فرهنگي و تاريخي در بين مردمان است . از همين منظر است كه تلاش دوسويه اي كه ذكر آن رفت ، صورت پذيرفته و بر روي آن سرمايه گذاري عظيمي شده و مي شود. با توجه بدين نكته است كه اكنون كه به اهميت زبان و خط فارسي ، در حفظ هويت و ارزشهاي فرهنگي و همچنين ميراث معنوي و مدني خود پي برديم ، بايد به چگونگي حفظ و گسترش آن در جهان بس نابسامان كنوني بپردازيم .

با توجه به مقدماتي كه پيشتر گفته شد ،
در رابطه با حفظ و گسترش زبان فارسي ، بايد از همان منظري نگريست، كه به تكامل زبان به مفهوم عام نگريسته شد ، يعني از منظر عرصهء مدنيت ، كاربرد ، ارادهء انجام كار و احساس مسئوليت .

همانگونه كه مي دانيم ، احساس مسئوليت ، بر پايهء آگاهي شكل مي گيرد . هر چه درجهء آگاهي و وقوف بر اهميت يك موضوع بيشتر باشد ، به همان نسبت ضريب احساس مسئوليت نيز افزايش مي يابد. بنابراين ، ضرورت حفظ و گسترش زبان فارسي ، نه به عنوان تنها ، پاسداري از يك زبان كهن ، بلكه بمثابه حفظ و گسترش يك شيوهء نگرش به حيات انساني و كليهء جلوه هاي بروز آن در حوزهء فرهنگ ، تمدن و علوم انساني بايد مورد توجه قرار گيرد.

انسان متمدني كه با زبان فارسي يا فرانسه و يا يوناني و روسي ، سخن گفتن و انديشيدن را آغاز كرده است ، از زير صفر و يا صفر ، سفر زندگي را نمي آغازد، بلكه بر پايهء يك معرفت عميق و گسترده تاريخي ، در حوزه هاي علوم انساني و تجربي ، حيات معنوي خود را شروع كرده و رشد مي نمايد.

كسي كه با فارسي زبان مي گشايد ، هيچ لزومي ندارد از يك مسير چند هزارساله ء انديشه ورزي عبور كرده ، به انسان امروزي تبديل شود ! لازم نيست زرتشت و كوروش و مزدك و بابك و رودكي و خيام و فردوسي و مولوي و حافظ و سعدي شود و آنگاه به جايگاه انسان قرن حاضر ببالد ، بلكه پا بر شانه هاي همهء اين اساطير گذارده و در مسير تكامل قرار مي گيرد. اين همان چيزي است كه از آن به عنوان هويت نام مي بريم . كيستي ِ ايراني با جمع همين نامها ، يعني جمع همين تاريخ سترگ انديشه ورزي ، است كه معنا مي يابد.

تمامي اهميت موضوعي هم كه بدان مي پردازيم در همين است كه اين رودخانه ، در بستر زبان فارسي است كه طي طريق مي كند. تغيير بستر اين رودخانه ، به معني هدايت همهء اين دستاوردها به قعر كويري است كه بازيافت آن را بي معنا مي كند ! بنابراين بايد بخواهيم و اراده كنيم كه عليرغم تمايزات قومي و جغرافيائي ، گويشي ، مذهبي ، اقتصادي و سياسي ، به عنوان افرادي كه داراي يك شناسنامه تاريخي مشترك هستند، از زبان فارسي حمايت كرده ، در جهت تقويت و گسترش آن بكوشيم .

يك ترك و يك كرد و يا عرب ايراني ، بهيچوجه نبايد نسبت به يك فارس زبان ، احساس مسئوليت كمتري در حفظ و گسترش زبان فارسي داشته باشد ! چرا كه تمامي آنچيزهائي كه به او به عنوان يك ايراني هويت مي بخشد ، او را داراي تمدن و فرهنگ و انديشهء خرد محور و انسان محور مي نماياند و همچنين پشتوانهء وي براي تكامل بيشتر است ، متبلور در اين زبان و همهء‌آنچيزهائي است كه از طريق اين زبان خلق شده است . دقيقأ از همين ديدگاه نيز هست كه بزرگان اقوام مختلف با گويشها و زبانهاي مختلف ، اگر حرفي براي گفتن داشته اند ، از طريق اين زبان گفته اند ، چرا كه نخواسته اند از صفر شروع كنند و نخواسته اند در جا بزنند و همچنين به ظرفيتهاي بياني اين زبان عميق ، زيبا ، خوش آهنگ و هماهنگ با سطح تكامل بشريت در حوزهء‌انديشه ورزي ، آگاه بوده اند
.

بنا بر آنچه آمد ، خواست و ارادهء حفظ و گسترش زبان فارسي و احساس مسئوليت در برابر آن ، بايد به يك خواست و ارادهء‌عمومي ، در همهء حوزه هاي ملي و فراملي ( در حوزه هاي جغرافيائي غير ايراني همچون افغانستان ، تاجيكستان ، ازبكستان ، پاكستان ، هندوستان و ... ) تبديل شود .
در ادامه ، توسعهء ‌سياسي - اقتصادي و تلاش در جهت تكامل سطح مدني ، رفاه ، فن آوري ، عدالت و آزادي و برخورداري از آخرين دستاوردهای بشريت در حوزه هاي ذكر شده ، مي تواند به اين خواست ، جنبه عيني داده ، زمينهء لازم را فراهم آورد...
و بيسوادي بايد ريشه كن شود :
آدمهاي بيسواد ، كمكي به تكامل زبان نمي كنند ! كه تنها نقش ايشان ، مي تواند انتقال تلفظ غلط و بكارگيري نادرست زبان از نظر دستوري و ايجاد گويش ها و لهجه هاي جديد باشد كه خود مبناي فتنه انگيزيهاي جديد براي استعمارگران و بهره برداري ايشان از اين پديده ، تحت عنوان حمايت از تنوع زباني و در جهت فروپاشي ملل كهن است .

اكنون مي توان گفت كه با گذر از اراده و خواست عمومي و همچنين توسعه در حوزهء مدنيت ، مهمترين عرصهء كمك، در جهت حفظ و گسترش زبان فارسي، در برابرمان قرار مي گيرد ؛ ((‌حوزهء‌كاربرد زبان )) .

اغلب چنين تصور مي شود كه محدودهء‌ عملياتي حفظ و گسترش يك زبان ، محدود به كار فرهنگستان در زمينهء واژه گزيني و يا آموزش آن از طريق موسسات آموزشي است . بايد گفت ؛ علاوه بر اين ، و خيلي بيشتر از اين محدوده ها ، عرصهء بكارگيري يك زبان ، در حفظ و گسترش آن ، اهميت دارد . عرصهء بكارگيري يك زبان از رسانه هاي جمعي ، راديو و تلويزيون و مطبوعات و اينترنت آغاز مي شود و تا تابلوهاي مغازه ها و محصولات توليدي كارخانجات و عرصهء تجارت داخلي و بخصوص خارجي و صنايع بسته بندی !! گسترش مي يابد.

بايد خيلي ساده به اين نكته توجه داشت كه زبان ، از طريق بكار گيري آن گسترش مي يابد و نه تنها از طريق آموزش مستقيم آن ! آموزش مستقيم ، اگر چه سنگ پايهء كاراست ، اما آنچه حقيقتأ زبان را حفظ كرده و به گسترش آن ياري مي رساند ، در معرض چشم و گوش قرار دادن آن است !

بايد در تمامي عرصه هائي ارتباطي و بخصوص علمي ، تجاري، ورزشي ، فرهنگي ، سياسي و مبادلات عمومي در عرصهء كشوري و بين المللي، اولويت در مسالهء زبان ، با زبان فارسي باشد . خيلي ساده و به عنوان مثال ، آنجا كه لازم است يك بسته خرما به يك كشور اروپائي صادر شود ، لازم است كلمهء (( خرما )) درشت و با خط خوش بر روي بستهء آن نوشته شود و در حاشيه دور، در گوشه اي ، با خط ريز ، به زباني كه محصول مورد نظر قرار است در آنجا استفاده شود ، كلمهء خارجي آن ‌بكار گرفته شود ،‌نه بالعكس !!! اين درست همان كاري است كه انگليسي زبانها در جهت گسترش زبان خويش مي كنند و توانسته اند به اين وسيله ، زبان خود را به تمام نقاط دنيا صادر كنند !!!

گسترش زبان انگليسي ، نه از طريق قابليتهاي خاص آن ، بلكه از طريق اعمال اراده در بكارگيري گستردهء آن ( بدون توجه به عكس العملهاي احتمالي ) بوده است . زبان فارسي ، با توجه به پشتوانهء قدرتمند فرهنگي آن ، از زمينهء بسيار مساعدتري براي گسترش ، نسبت به زبانهاي ديگر ، برخوردار است و به همين دليل تنها كافي است كه با احساس مسئوليت ، برنامه ريزي و وارد شدن به عرصهء كاربري آن ، ضمن حفظ اين گنجينهء انديشه ورزي ملل شرق به گسترش انديشه هاي انساني نيز ياري رسانيم .

در پايان مي خواهيم يكبار ديگر تأكيد كنيم كه

:
زبان فارسي ، زبان يك قوم و يا حتي يك ملت نيست ، كه ميراث مشترك انديشه ورزي بخش وسيعي از ملل مشرق زمين در طي هزاره ها است . ميراثي كه در بردارندهء غني ترين گونه هاي انديشهء فلسفي ، عرفاني ، زيبائي شناسي كلام و لذات سمعي - بصري ، خط و سنن و آداب و رسوم ماندگار انساني ست ، تاريخ ملتهاست ، شكوه توانائي انسان در بروز احساسات و افكار از طريق شعر و كلام شاعرانه است . بخش مهمي از تلاش بشريت در رسيدن به انسانيت و انسان شدن است . اوج معرفتي ست كه گوته و نيچه و انگلس و پوشكين در برابر آن زانو مي زنند و به ستايش اش مي نشينند ! تا بدانجا كه آنرا لايق و مستحق انتخاب به عنوان زبان مشترك مردم جهان مي دانند ( نامهء انگلس به ماركس ) .

اين زبان ( فارسي ) به عنوان گنجينه اي همه بشري ، متعلق به همه است ، بخصوص اقوامي كه بر بستر زندگي ايشان ، توانسته است ببالد و بپايد و بپروراند . ثروتي است كه هر قومي و هر گروه از مردمي ، چه در هند و پاكستان و افغانستان ، و چه در تاجيكستان و ايران و ... تمامي آسياي ميانه و تركيه ، خود را از آن محروم كند ، بواقع به خود جفا كرده و خويش را از آنچه هويت فرهنگي و تاريخي مي خوانندش محروم ساخته است .

اقوام مختلف كه اكنون گويشها و زبانهاي متفاوتي دارند، بايد عميقأ اين نكته را دريابند كه نسلهاي گذشته ايشان ، نقشي اساسي در تكامل زبان فارسي و غناي انديشه، در اين كالبد، داشته اند . آنها نيز بايد به اندازهء فارسي زبانان ، در حفظ و گسترش زبان فارسي بكوشند و از سهم گذشتگان خويش در شكل گيري اين گنجينه، پاسداري كنند ، كه اگر چنين كنند ، در واقع از هويت ، تاريخ و افتخارات گذشتهء خويش پاسداري كرده اند ، نه از زبان و فرهنگ يك قوم و يا يك ملت خاص كه اكنون بدين زبان تكلم مي كنند.

22 خرداد 1384

1- زبان در كوتاهترين تعريف ؛ يك ساختار كلامي ، در انديشه ورزي و بيان آن است . از آنجا كه يك ساختار است ، پس بر پايهء عوامل و مختصات گوناگون شكل گرفته است . اين عوامل عبارتند از ؛ 1- هويت صوتي 2- هويت مستقل هجائي 3- هويت مركب واژگاني. 4- هويت ارتباطي در آهنگ بيان جمله 5- هويت در معنا – مضمون و موضوع 6- آهنگ هويت ارتباطي در معنا 7 هويت فرهنگي 8- هويت تاريخي