Translate

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه


تهاجم فرهنگی یا خودکشی ملی!



فرهاد عرفانی مزدک



موضوع تهاجم فرهنگی، مبحث جدیدی نیست. این سیاست، ریشه در مباحث نوینی همچون جنگ سرد دارد. البته خیلی پیش از دوران جنگ سرد نیز، در قرنهای گذشته، تهاجم فرهنگی، یکی از شیوه های مقابله با دشمن فرضی بحساب می آمده است، اما با شکل گیری جنگ سرد، و بخصوص در دو دهۀ اخیر، این شیوه و سیاست، بصورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد.

با توجه به رشد گسترده رسانه هائی همچون اینترنت و شبکه های ماهواره ای و بازی های رایانه ای، این ابزار، امکان فوق العاده ای را برای تأثیر گذاری بر اذهان عمومی و تغییر فرهنگها و شیوه های نگرش، ایجاد کرده اند. هم از اینروست که می بینیم دولتهای استعماری، بیش از پیش، به استفاده از رسانه ها بجهت تأثیر گذاری بر جوامع و هدایت گروههای اجتماعی، در جهت اهداف و مقاصد خود، روی می آورند. اکنون دیگر در دوره هائی، از مباحثی همچون جنگ رسانه ای یا نبرد رسانه ها نیز یاد می شود، که مقصود، عطف به کارکرد این امکانات، همچون یک ارتش کامل، در تهاجم خاموش و دگرگون کردن زیر ساختهای فرهنگی و معنوی جامعه، و به تبع آن، سیاسی – اقتصادی است.

واقعیت اینستکه دیگر شیوه های کهنۀ بگیر و ببند و چماق، کارآئی دراز مدت ندارند. اکنون دیگر هر نیروئی که مدیریت بهتری بر امکانات رسانه ای دارد، از توانائی بیشتری در جهت اعمال اراده و قدرت سیاسی، برخوردار است. ناگفته نماند که در این راستا، توجه هماهنگ به زیر ساختهای اقتصادی جامعه نیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است، چرا که بهترین شرائط استفاده از هدایت افکار عمومی، اگر از پشتیبانی و رضایت توده ها، از جهت اقتصادی، برخوردار نباشد، قادر نیست در دراز مدت، به اعمال اراده سیاسی حاکمان یا استعمارگران بیانجامد!

نکته کلیدی!

و اما در مبحث تهاجم فرهنگی، بر خلاف ظاهر، نکتۀ کلیدی، در توجه به شیوه های دشمن فرضی و روشها و امکانات مقابله با آن، نیست، بلکه در جائی است که مدیریتهای جهان سومی، توجه بسیار کمی به آن دارند، یا اصلأ توجه ندارند!؛« آموزش و پرورش».


بخش مهمی از فردیت و هویت افراد هر جامعه، در دوران تحصیل شکل می گیرد. در آموزش و پرورش است که افراد، برای بازی در نقش های اجتماعی، تربیت می شوند. هر چه این تربیت و آموزش، در فضای علمی تر و نزدیکتر به واقعیات زندگی صورت پذیرد، به همان نسبت، افراد، در پذیرش مسئولیتهای فردی و اجتماعی، با قدرت بیشتری ظاهر می شوند.

نوع نگرش و جهان بینی، اخلاق، تعهد به قوانین، احراز هویت فرهنگی و ملی و میهنی، ( علم دوستی و آگاهی از تاریخ و پیشینه )، حق طلبی و آزادیخواهی، استقلال شخصیت، ایمان به کار و فعالیت و تلاش، نوع دوستی، عشق به طبیعت و حیوانات و منابع طبیعی، و بسیاری از شاخصه های فردی و اجتماعی دیگر، در آموزش و پرورش است که بنیانهای آن، پی ریزی می شود. بنابر این هر گونه بی اعتنائی و عدم توجه و عدم برنامه ریزی صحیح و درازمدت و علمی در این زمینه، مستقیمأ، بمعنای بسترسازی برای هر گونه تهاجمی، از هر نوع، به ساختارهای جامعه و فروپاشی آن است.

ذکر مثالی در اینمورد می تواند به روشن تر شدن بحث کمک کند؛

مسئولین جمهوری اسلامی در طی سی سال گذشته، نسبت به انتقال صحیح اطلاعات از تاریخ طولانی ایران، و بخصوص از تاریخ پیش از اسلام، و کم و کیف حوادث و وقایع و معرفی شخصیتهای تاریخی، کوتاهی کرده اند. تصور آنها این بوده است که این شخصیتها و وقایع تاریخی ارزش مطرح شدن ندارند و یا شاید فکر می کرده اند که تاریخ این مملکت با تهاجم اعراب و یا حتی با انقلاب بهمن آغاز شده است!!! این کوتاهی و این شیوۀ نگرش، منجر به تربیت نسلی شده است که از پیشینۀ خود اطلاعی ندارد و یا معلومات وی ناقص و پراکنده و نادرست است. در واقع این نسل، فاقد هویت تاریخی و ملی است. جان کلام در همینجاست!
از همینجاست که دقیقأ می بینیم دشمنان ایران و هویت ایرانی، سوء استفاده کرده، به برنامه ریزی و فعالیت گسترده دست می زنند. کشورهای وابسته به استعمار عرب، و ترکها، با حمایت مالی و رسانه ای گسترده از افراد معلوم الحالی همچون ناصر بنا کننده ( پور پیرار ) به جعل تاریخ دست زده و این جای خالی را در هویت نسل جوان ایرانی، سعی می کنند با مشتی اباطیل، پر کنند. پخش گسترده نظرات و آثار نامبرده و امثال وی در اینترنت، شبکه های ماهواره ای و حتی شبکه های داخلی صدا و سیما، آزادی این افراد در چاپ کتاب و نشر مقاله و ایراد سخنرانی در مراکز دانشگاهی و همچنین تولید ویدئو فیلمها و فیلمهای سینمائی همچون فیلم 300 و بازیهای رایانه ای، در قلب حقایق تاریخی و منفور نشان دادن شخصیتهای تاریخی ایران و نفی مدنیت عظیم و گسترده و پیوسته این مملکت، کار را به جائی رسانده است که اکنون جای خالی آن هویتی که پیشتر بدان اشاره شد را در وجود جوانان آذری و بلوچ و کرد و عرب و ترکمن، پر کرده است! و از این نیروها، بجای افرادی آگاه، با هویت، میهن پرست و آزادیخواه، کسانی را ساخته که براحتی آلت دست دشمنان میهن خویش می شوند، علاقه ای به تاریخ و هویت و میهن خود ندارند، در برابر آیندۀ سرزمین خویش احساس مسئولیت نمی کنند، متعهد به قوانین اجتماعی و اخلاقی نیستند و مبلغ جلوه های استعمار فرهنگی، حتی بی جیره و مواجب هستند!

ذکر نمونۀ فوق، نشاندهندۀ عمق تأثیرات مدیریت اشتباه و عدم توجه به پیچیدگیهای نبرد فرهنگی است.

در حال حاضر، دشمنان ایران، بدون توجه به اینکه عقیده و جهان بینی حاکمان چگونه است، به بسیج نیرو و تهاجم در دو حوزۀ تاریخ و هویت ایرانی و زبان فارسی ( رکن اساسی فرهنگ ایرانی )، روی آورده اند و از تمامی امکانات در جهت تضعیف این دو رکن اساسی چیستی وکیستی ایرانی سود می جویند. آنها با تبلیغ و ترویج گسترده بومی گرائی و قومگرائی در عرصه های مختلف از سوئی و از سوی دیگر با ترویج هر چه گسترده تر زبان و واژه های انگلیسی، عملأ زمینه را برای « خودکشی ملی! » فراهم آورده اند. عمق فاجعه را از اینجا باید فهمید که چندی پیش، اگر اشتباه نکنم، یکی از معاونان آموزش و پرورش، با افتخار اعلام کرده بود که می خواهیم آموزش زبان انگلیسی را از مهد کودکها شروع کنیم!!! جالب است، نه؟
هم میهنان عزیر باید توجه کنند که یک زبان، تنها بمعنای پل ارتباطی نیست، که همچنین و خیلی بیش از یک وسیلۀ ارتباطی، به تنهائی، به معنای یک فرهنگ، با کلیه زیر مجموعه های آن، یعنی هویت و تاریخ و جهان بینی و اخلاق و معرفت و... هم هست! بنابراین، آن سیاستی که از سوئی به زبانها و گویشهای محلی میدان می دهد و آنها را به عرصۀ رسانه ها بر میکشد و از سوی دیگر به یک زبان بیگانه، بسیار بیشتر از حد نیاز جامعه و ضروریات آن می پردازد، عملأ زمینه ساز آن تهاجمی است که از جهت فرهنگی و تاریخی، به خودکشی ملی می انجامد. استعمار تنها در جاهائی موفق بوده است که در گام اول، زبان آن ملت را تضعیف و نابود ساخته، و در ثانی، هویت تاریخی آن ملت را به یغما برده است.


چگونگی مقابله با تهاجم فرهنگی!

اولین گام در جهت مقابله با تهاجم فرهنگی، احیای حس میهن دوستی و میهن پرستی و افتخار به داشته ها و گنجینه های فرهنگی و تاریخی است. چنین چیزی میسر نیست جز از طریق تصحیح مدیریت غلط در نظام آموزشی کشور.
همه چیز باید از مهد کودک، کودکستان و دبستان آغاز شود. تمامی انگاره ها و افکار و جعلیات تاریخی باید از کتب آموزشی پاک شود و جای آنرا، ادبیات میهن پرستانه، روشنگری تاریخی و آگاهی از پیشینۀ پر افتخار فرهنگی پر نماید.

زبان فارسی، بشکل اصیل آن، باید در تمامی حوزه های آموزشی، در همۀ عرصه های فرهنگی و علمی، و در اقصی نقاط کشور، بصورت گسترده و پیگیر بکار گرفته شود و شدیدأ از بومی گرائی در عرصۀ گویشی و زبانی، پرهیز شود. رسانه های محلی باید شاخه ای از رسانۀ ملی باشند، نه یک هویت مستقل در برابر آن!

به فردیت، حقوق فردی و نیازهای شخصی کودکان و نوجوانان و جوانان باید توجه شده و از تحقیر و توهین، شدیدأ پرهیز شود. انسان، در آزادی و رفع نیازهایش است که انسان می شود. هر گونه تحقیر و محدودیتی از جهت نیازهای طبیعی، منجر به ایجاد روحیه خودباختگی و یا تقابل می شود و این همان چیزی است که استعمار، کمال بهره را از آن می برد. انسان بی هویت، خود باخته، حقیر و فاقد اعتماد بنفس و عزت نفس، به راحتی به مزدور بیگانه تبدیل می شود. آموزش و پرورش، باید عرصۀ احراز هویت، شخصیت، اعتماد بنفس و رشد فکری و علمی نوجوانان و جوانان ایرانی باشد. نوجوان وجوان ایرانی تا آزاد نباشد، آزاده بار نمی آید! تا شکمش سیر نباشد، چشم و دل سیر بار نمی آید! تا این خانه ( ایران ) برای او مکانی امن برای ابراز وجود و رفع نیازهایش نباشد، خانۀ او بحساب نمی آید و میهن دوست ومیهن پرست نمی شود! ... این حرفها ،یک مشت شعار نیست، حقایقی ست که بی توجهی به آنها، زمینه ساز فروپاشی نه تنها فرهنگ و تاریخ این مملکت، بلکه همچنین خود مملکت خواهد شد.

باید دقت شود که استعمارگران نوین، با نظام عقیدتی حاکم بر کشورها و ملتها مشکلی ندارند، آنها براحتی می توانند مسلمان و مسیحی و یهودی شوند، یکروز ارتدوکس باشند، روز دیگر کاتولیک و پروتستان، یکروز سنی باشند، روز دیگر شیعه، یکروز با تفکر طالبانی رفیق باشند، روز دیگر دشمن،...آنها نگاه ِ ابزاری به این اعتقادات و اندیشه ها دارند و هر نوع مذهب و تفکری برای آنها تا آنجا قابل اعتناء و توجه است که در خدمت اهدافشان باشد! آنچه برای آنها اهمیت دارد پیشبرد منافع شان است. هر کس منافع آنها را تأمین کند، با او کنار می آیند و با وی همرنگ می شوند. آنها تنها و تنها یک هدف را دنبال می کنند، و آن هدف، منافع اقتصادی است. سیاست و فرهنگ و همۀ نمودهای اجتماعی، تنها وسیله ای برای رسیدن به این هدف است. بر این اساس، هدف نهائی از تهاجم فرهنگی نیز، جز فروریختن دیوارهای هویتی، بجهت مسخ ملتها و غارت ایشان، نمی تواند باشد. در نتیجه پرداختن به شعارهای عقیدتی و منافع ملی را فدای توهمات کردن، جز زمینه سازی برای دشمنان ملت ایران، در جهت فروپاشی این کشور، چیز دیگر نمی تواند باشد و دستاورد دیگری نخواهد داشت.

بهترین شیوه برای مقابلۀ فرهنگی، پس از پرداختن به آموزش و پرورش و توجه به نقش رسانه ها، احترام به آزادی شهروندان و رعایت حقوق بشر و همچنین حرکت در جهت رشد همه جانبه اقتصادی بر پایۀ عدالت اجتماعی است. با مشتی برده و بنده و گرسنه و بی سواد و معتاد و مسخ شده و اسیر خرافات، نمی توان به جنگ دشمنی رفت که تا دندان، مسلح به آخرین دستاوردهای علوم بشری در همۀ عرصه هاست. باید به مردم ایمان بیاورید، تا مردم، به شما ایمان بیاورند!

احمقانه ترین شیوۀ مقابله با تهاجم فرهنگی هم اینستکه مردم را در توهم نگهدارید، آزادی شان را بگیرید، تحقیرشان کنید، رابطه شان را با دنیای جدید محدود سازید و سپس در چنین شرائطی، از آنها بخواهید، مانند گله ای گوسپند، فقط به سخنان مشعشعانه شما توجه داشته باشند و در اولین فرصت، بدنبال برق سکۀ بیگانه نروند!! آیا چنین چیزی میسر است؟

24-1-1388