این عاقبت وطن فروشی ست!
فرهاد عرفانی – مزدک
سرنوشت غم انگیز سازمان مجاهدین، می تواند از جنبه های مختلف، حاوی درسهای آموزنده برای همۀ فعالین و گروههای سیاسی باشد.
سازمان مجاهدین خلق که در سالهای چهل خورشیدی، توسط تعدادی از دانشجویان و شبه روشنفکران مذهبی وابسته به خانواده های کارمند و کاسب و بازاری و همچنین جوانان وابسته به جبهه ملی بنیان گذاشته شد، از همان ابتدا، کار خود را با انحراف آغاز کرد! این سازمان ، جهان بینی خود را بر پایۀ نگاهی به زمین ( دیالکتیک مارکسیستی ) و نگاهی به آسمان ( جهان بینی ایده آلیستی – توحیدی ) بنیان نهاد و تا آخر...! بین زمین و آسمان، در نوسان بود و هرگز نتوانست اعضاء و هواداران خود را هویتی فلسفی ببخشد و روان نامتعادل آنها را به تعادل در اندیشه، رهنمون شود. این سازمان، بجهت عقیدتی ( ایدئولوژیک ) نیز ترکیبی از آموزه های چپ، لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی... و همچنین رهنموهای عهد عتیق دینی را سرلوحۀ کار خود قرار داد. طبیعی است که با چنین ترکیب ناهمگون و نامشخص فکری، هیچ حرکت و جنبش و گروه و حزبی قادر نخواهد بود، برای مدتی طولانی ادامه حیات دهد، مگر اینکه تکلیف خود را روشن کند و یا... تن به نابودی دهد. تحولات و انشعابهای دهۀ پنجاه این سازمان نیز معلول همین آشفتگی نظری و بی هویتی بود. اما بیشترین تأثیر این پریشانی، در عرصۀ سیاسی و اتخاذ خط مشی، خود را نمایان ساخت؛ تا آنجا که از یک جریان ظاهرأ آرمانخواه، فرقه ای مافیائی و بنیادگرا و سپس در یک دگردیسی حیرت آور، یک گروه مزدور استعمار ساخت!
و اما در این میان، آنهنگام که روند یک مبارزه سیاسی، نه بر مبنای دمکراسی، برنامه و جهان بینی و عقیدۀ معلوم، بلکه بر اساس مشتی شعار کلی و نا مشخص، شکل بگیرد، تنها چیزی که می تواند اتحاد و انسجام را در یک حرکت حفظ کند، آویختن و حرکت بر حول محور یک شخصیت ویژه می تواند باشد و این، دقیقأ اتفاقی بود که در سازمان مجاهدین رخ داد. مسعود رجوی و ویژگیهای شخصیتی وی، بر همۀ وجوه این حرکت، حاکم و مسلط شد و حیات این سازمان را متأثر از خویش ساخت. رجوی از منظر فکری، فردی آشفته و پریشان، و از نظر شخصیتی، احساساتی، زود رنج، خودخواه و خود محور، قدرت طلب ( و مغرور )، کم تحمل و منزوی و افسرده بود و با قرار گرفتن در رأس هرم قدرت و تشکیلات این سازمان، تمامی این ویژگیها را به بدنه این جریان و خط مشی سی سالۀ آن، حاکم کرد.
روند حرکت تاریخی این گروه، در سی سالۀ گذشته را، همگان دیده اند و می دانند و نیازی به تکرار آن نیست. فقط در حد اشاره قابل ذکر است که این گروه، با پدر خواندن خمینی در ابتدای بنیانگذاری جمهوری اسلامی، دورۀ حیات جدید سیاسی خود را آغاز کرد و پس از اینکه خمینی دست رد به سینه ایشان زد، طالقانی را پدر خواندند! و در همۀ مراحل شکل گیری جمهوری اسلامی، با بنیانگذاران رژیم، علیرغم برخی اختلافات هماهنگ شدند. در انتخابات گوناگون شرکت کردند و با آغاز جنگ، سازمان جوانان مسلح خود را در اختیار خمینی و سپاه قرار دادند. سپس با روی خوش ندیدن از جانب حکومت، در یک حرکت ماجراجویانه، به مقابله با رژیم پرداختند، که نتیجۀ آن، کشته و آواره شدن دهها هزار جوان ایرانی بود.
با خاتمۀ ماجراجوئی های دهۀ شصت، خود را در اختیار دشمنان تاریخی ملت ایران قرار دادند و سرنوشت خویش را با دیوانه ای همچون صدام و حزب کثیف بعث پیوند زدند و پس از بسته شدن پروندۀ دیکتاتور عرب، رسمأ نوکری استعمار را با آغوش باز پذیرفته و بعنوان پادوهای سازمان سیا و سازمانهای اطلاعاتی انگلیس، فرانسه، آلمان، هلند و...، مشغول بکار شدند. این دوره نیز، با پایان یافتن مأموریت نیروهای خارجی در عراق، پایان پذیرفت و این جریان در کمال خفت، همچون دستمالی کثیف به دور انداخته شد!
آنچه در این میان بسیار تأثر انگیز و رقت بار و ناراحت کننده است، عاقبت هزاران ایرانی ست که زندگی و آرزوهای خود را وقف این جریان منحرف کردند و از همه طرف مورد نفرت و سرکوب قرار گرفتند. کسانی که قطعأ در میانشان، فراوان انسانهای شریف، با وجدان، فداکار و میهن پرست بودند، و هستند، که صداقت و ایمانشان مورد سوء استفاده قرار گرفت و و اکنون در بدترین وضعیت ممکن بسر می برند. تاریخ سازمان مجاهدین و سرنوشت غم انگیز آن، باید مورد عبرت همۀ نسلهائی که از این پس می آیند قرار گیرد؛ مردم و میهن، آن چیزهائی هستند که هرگز نباید مورد وجه المصالحه و معامله قرار گیرند! هیچ آرمان زیبائی، بر پایۀ دروغ و پشت کردن به میهن، به حقیقت نخواهد پیوست. وطن فروش، هرگز نمی تواند آزادیخواه و مردم دوست باشد!...
8-5-1388