ما با هر بهار، از نو، زاده می شویم!
پیام نوروزی
فرهاد عرفانی – مزدک
نوروز که می رسد، احساس عجیبی در من به حرکت در می آید... سرم را بالا می گیرم و استوار گام می زنم! احساس می کنم ایرانی ام و چنان لذتی از این احساس می برم که نگو و نپرس! با خود می گویم اگر هزار بار دیگر از نو متولد شوم، آرزو می کنم ایرانی باشم. اگر خاکم، خاک ایران باشم. اگر سبزه ام، سبزهء بردمیده در باغ ایرانی باشم، اگر آبم و آتش، و گر باد، از این سرزمین بجوشم و در این سرزمین بخروشم و هم بدین سرزمین بسوزم و روشنی بخشم. اما چرا؟ چرا این احساس در من، و شاید و قطعآ در بسیاری از هموطنانم، با آغاز بهار، به غلیان در می آید؟ راز این جوش و خروش درونی در چیست؟ و سوال بزرگتر!: چرا هر چه بیشتر می خوانم و بیشتر می دانم و بیشتر تجربه می کنم، این احساس در من فزونی می گیرد و قدرتمندتر می شود؟
آری! به این پرسشها نمی توان پاسخ داد، مگر از گذر شناخت خود نوروز! سنتی که عمیقآ انسانی است و درست بر همین اساس، از گذر قرنها و هزاره ها، همچنان پایدار است و تا زمین می چرخد و خورشید می تابد، جاودانه خواهد بود، حتی اگر انسان بار سفر بربسته باشد وکار زمین، به زمین وا گذاشته باشد!!
نوروز، هویت خود را بر نوزائی بنانهاده است، بر تولد و رویش و تجدید حیات، بر زندگی و حرکت و پویش و جوشش و شادمانی و از مردم نیز می خواهد چنین باشند و هم از اینروست که آن هویتی که بر نوروز بنا می شود، هویتی نا میراست. هویتی که علیه سکون، مرگ، زشتی و اندوه و ایستائی است و درست بر همین اساس و بنیان است که هویت ایرانی، هویتی جاودانه است و تا زمانیکه ایرانی بر این عهد و پیمان نشسته است، مرگ ناپذیر است! چه دلیلی بالاتر و محکم تر از آنچه بر این سرزمین و این مردمان رفته است، می تواند اثبات مدعای ما باشد؟ آیا جز اینستکه تمامی اندیشه های ناپاک و اهریمنانه، حداقل یکبار بخت خود را در نابودی عظمت و شکوه ایران و ایرانی آزموده اند؟ و آیا جز اینستکه، هم ایشان، بر خاک شده اند و بر باد رفته اند، لیک، آتش عشق هنوز در این سرزمین جاویدان زبانه می کشد و هر بهار، میلیونها انسان را بحرکت در آورده، به مهربانی و تقسیم شادی و زندگی فرا می خواند؟
چه ابله بودند اسکندر ها و خالد بن ولیدها و سعدابن ابی وقاص ها و فاتحان قادسیه و سلطان غزنه و چنگیز و هلاکو و تیمور و قزلباشهای صفوی... تا خاقان قاجار، که بناهای پرشکوه را ویران کردند و شهرهای آباد را بسوزاندند و کتابهایمان را به آب دادند و بهترین فرزندانمان را سر بریدند و از جمجمهء ایشان مناره بر پا داشتند تا مگر از این رهگذر، ظلمت و اندوه را حاکم کنند و گرد مرگ بر باغ زندگی بپاشند! غافل از اینکه ایرانی، همان شکوه جاودانی زندگی، از گذر نوزائی است. ایرانی مرگ ناپذیر است چرا که زندگی خود را با حقیقت هستی، پیوند زده است و این حقیقت، همان تجدید حیات شادی و رویش، از پس هر زمستان، هر چند سخت و تیره و سرد است!...
آری! ما با هر بهار، از نو زاده می شویم، دوباره می روئیم و عطر زندگی را در فضای فرحبخش سرزمینمان می پراکنیم! ما ایرانیان، دشمنان ابدی تاریکی و مدافعان همیشگی روشنائی هستیم! ما با نوروز، مرگ را به زانو در آورده ایم. این رمز را پاس خواهیم داشت و به فرزندانمان خواهیم آموخت تا هر بهار، با شکوفه و خورشید، بیارایند سفره های حیات خویش را، و راست قامت، بسرایند ایرانی بودن را، که ایرانی بودن یعنی انسان بودن، درست اندیشیدن، درست گفتن و درست عمل کردن، یعنی به حق حیات احترام گذاشتن، یعنی طرفدار رویش و رشد و حرکت بودن، یعنی مهربان و شاد بودن و با عشق زیستن، ایرانی یعنی آزاده و سربلند، یعنی دشمن خرافه و جهل و تاریکی، ایرانی یعنی مدافع روشنی، زندگی، دوستی، دانش! ایرانی یعنی پاسدار راستی و دشمن دروغ! ایرانی یعنی ستایش زن، احترام به کودک و کهنسال و مراقبت از ضعیف و بیمار، ایرانی یعنی نگهبان طبیعت و زندگی، ایرانی یعنی نفرت از مرگ و جنگ و تحقیر و جنایت و رذالت و زور و استبداد و ... ایرانی یعنی گوش سپردن به بانگ بلند تولد بهار و گفتن فرخنده باد نوروز بر همهء ایرانیان!
اسفند هزار و سیصد و هشتاد و هفت