Translate

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه


مسئلۀ رهبری جنبش


فرهاد عرفانی مزدک


از جملۀ موضوعات مهم مطروحه در هر جنبش و حرکت سیاسی – اجتماعی، مسئلۀ رهبری، شرائط آن و چگونگی پذیرش این رهبری، توسط مردم است. در همین ابتدا باید ذکر کرد که موضوع رهبری و ویژگیهای آن، در انواع جنبشها، متفاوت است، به زبان دیگر، رهبری یک حرکت کارگری، یک اتحادیه صنفی و یا یک انجمن احقاق حقوق زنان، با رهبری یک جنبش سراسری اجتماعی، که اغلب منجر به نوعی انقلاب می شود، تفاوت ماهوی دارد و اینها را نباید با هم در آمیخت. آنچه مورد نظر این نوشتار است، همین مورد آخر، یعنی رهبری آنچنان جنبشهائی است که در بر گیرندۀ حرکت گسترده طبقات، اقشار، صنوف و توده های شهری و روستائی، در جهت یک تحول عمیق اجتماعی – سیاسی است که اغلب موجب تغییر رژیمها و حکومتها می شود.
لازم به ذکر است که پدیدۀ رهبری جنبشهای از پیش طراحی شده و ساختگی موسوم به انقلاب؟ نارنجی!! نیز، مورد نظر این مقاله نیست.

رهبری یعنی چه؟

رهبری یک جنبش اجتماعی، به معنی ساماندهی، سازماندهی و هدایت گام به گام مردم، با طرح منسجم و روشن خواستهای توده ای، در قالب طرح شعارهای ملموس و ارائه برنامۀ جایگزین ( بجای آنچه قرار است نفی شود ) است. رهبری جنبش، در عین حال، به معنی بالا بردن سطح آگاهی مردم شرکت کننده در جنبش و پرورش کادرهای متخصص در زمینه های مدیریت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز هست.

رهبری جنبشهای اجتماعی، کاری تدریجی، مداوم، و همراه با سنجش دائمی ظرفیت توده ها و هماهنگ ساختن این ظرفیتها، با شعارهای تاکتیکی، است.
رهبری یک جنبش اجتماعی، همچنین به معنای انتخاب آنچنان روشهائی در مبارزه است که با کمترین هزینه، بیشترین دستاوردها را نصیب توده ها سازد. بعنوان مثال، اگر رهبر و یا رهبران جنبش به این نتیجه برسند که شرکت در یک تظاهرات نشسته در خیابان، بازدهی بیشتری نسبت به یک اعتصاب در محل کار دارد و ضرر کمتری را از جهت آسیبهای اقتصادی متوجه خانواده ها می کند، حتی اگر این فکر خلاف میل و نظر خود ایشان باشد، باید آنرا توصیه و مطرح کنند و بالعکس!

شرائط رهبری!
شرائط رهبری یک جنبش را از دو جهت می توان بررسی کرد :
الف: ویژگیهای شخصیتی یک رهبر یا رهبران
ب : چگونگی پذیرش رهبر یا رهبران از جانب مردم

الف: یک رهبر چه ویژگیهائی باید داشته باشد؟

1- یک رهبر، باید عمیقأ به کاری که می کند، اعتقاد و باور داشته باشد.

2- یک رهبر باید همواره به منافع مردم و مصالح آنها بیاندیشد و منافع فردی خود را کاملأ فراموش کند!

3- رهبر جنبش، باید بطور دائم در جهت ارتقای اطلاعات خود، در همۀ حوزه های سیاست و اقتصاد، جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی، مدیریت و سازماندهی و برنامه ریزی و شناخت همه جانبه جامعه خود و دیگر جوامع، بکوشد.

4- یک رهبر باید دقیق، منظم، با اراده، قاطع و در عین حال منعطف، راستگو، اخلاقی و متعهد به عرف و سنن عقلانی اجتماعی، با شهامت و شجاع، مردم دوست و میهن دوست باشد و منافع مردم و میهن را بر هر چیزی ترجیح دهد.

5- یک رهبر، باید بتواند در عمل، پایبندی خود را به آرمانهائی که مطرح می کند و مردم را به آنها فرا می خواند، نشان دهد و در زندگی خصوصی و اجتماعی، نماد آنچه باشد که مردم را در جهت آن، به مبارزه فرا می خواند.

6- یک رهبر باید پایبند به مقررات، قوانین و شرائطی باشد که خود برای جنبش در نظر می گیرد. او همواره باید پاسخگوی سوالات مردم باشد و در هر لحظه آمادگی داشته باشد که در صورت ضعف و عدم پذیرش از جانب توده ها، رهبری را به افراد صالح تر و بهتر و تواناتر واگذار نماید.

7- یک رهبر، همواره باید آمادگی داشته باشد که در صف مقدم مبارزه قرار گیرد، البته این به معنای پیشواز و استقبال از مرگ و یا خود را در تیررس دشمن قرار دادن نیست، بلکه به معنی آمادگی برای قرار گرفتن در کنار مردم، شنیدن صدای آنها از نزدیک و شرکت در نبرد روزمرۀ آنهاست. توده ها باید احساس کنند رهبر و سازمانگر ایشان، از خود آنها و در میان آنهاست. البته اینکار طبیعتأ باید با در نظر گرفتن تمهیدات امنیتی باشد. اما امنیت رهبر، نباید مانع شرکت وی در جنبشهای اعتراضی و در گیری از نزدیک با امر پیشبرد مبارزه باشد.

8- یک رهبر، نباید از دستگیری، زندان، شکنجه و یا مرگ بهراسد! یک رهبر واقعی، باید همواره خود را برای قرار گرفتن در بدترین موقعیتها، آماده کند!

9- یک رهبر باید بتواند با تفکر عمیق و مشورت دائم با زبده ترین، آگاه ترین، صادق ترین و شجاع ترین افراد جنبش، بهترین تاکتیکهای مبارزاتی را برگزیده و پیشنهاد کند. او در هیچ مرحله ای از مبارزه، نباید از مردم غافل شود و با عدم تحرک بموقع خود، توده های شرکت کننده در مبارزه را دچار سرگردانی و سر در گمی کند.

10- یک رهبر، هرگز نباید به توده ها دروغ بگوید و یا حقیقت را فدای مصلحت کند.


چگونگی پذیرش رهبر از جانب مردم:


اشتباه راهبردی اکثر رهبران شکست خورده، این بوده است که قدرت تشخیص مردم را دستکم گرفته اند!

اما حقیقت چیست؟ حقیقت اینستکه: مردم همه چیز را می فهمند، مردم همه چیز را می دانند و مردم قادرند همه چیز را بخوبی تشخیص داده و عمل و عکس العمل نشان دهند، چرا که مردم بر اساس منافع و مصالح خود حرکت می کنند و در طی زمان، آن کس و کسانی را بر می گزینند که ایشان را در جهت رسیدن به آمال و آرزوها و خوشبختی شان، گامی به پیش براند! آنها ممکن است برای مدتهای طولانی سکوت کنند و هیچ نگویند، ممکن است موقتأ فرد، افراد یا نیروئی را بر کشند و یا برعکس، در جهت کنار گذاشتن ایشان حرکت نمایند.
این واقعیت را همۀ رهبران سیاسی باید بپذیرند که مردم به کسی چک سفید نمی دهند!... اعتماد و اعتقاد مردم به رهبران تا زمانی است که این رهبران در جهت پیشبرد منافع جامعه حرکت می کنند. آنها بسیار صبور هستند. برای مدتها، افراد و جریانها را تحت نظر می گیرند و در یک دورۀ طولانی مدت، به ایشان امتیاز می دهند! مردم، فرد یا افراد و یا جریانهائی را به جهت رهبری می پذیرند که صداقت، درستی، فداکاری، آگاهی، کارائی، مدیریت و برنامه های ایشان را، عملأ محک زده باشند. اگر چه مردم در کوتاه مدت ( از منظر تاریخی ) ممکن است دچار خطا شوند، اما بسیار زودتر از آنچه تصور می شود، به خطای خود پی برده و قضاوت خویش را تصحیح می کنند، علت آنهم اینستکه نتیجۀ فکر و عمل رهبر و رهبران را، بسیار زود، در زندگی روزمره، لمس می کنند. بنا براین، در قضاوت، و در دراز مدت، نمی توانند خطا کنند.

مردم کسی را به رهبری بر می گزیند که نماد ایستادگی در برابر قدرت حاکم باشد. در عمل نشان داده باشد که قادر است به معضلات جنبش، پاسخ بموقع و صحیح دهد. حاضر به سازش بر سر منافع، مصالح و آیندۀ آنها نباشد. برای مبارزه و آیندۀ جامعه، برنامه داشته باشد. قدرت طلب و خود محور و خود پسند نباشد. برای جان، زندگی و هستی ملت ارزش قائل باشد و متعهد به دفاع از مملکت در شرائط بحرانی باشد. به هویت تاریخی و فرهنگی میهن خود احترام بگذارد و آمادۀ حراست از آن باشد. معتقد به آزادی هم میهنانش باشد و به حاکمیت مردم، ایمان داشته باشد... مردم از گذر زمان و در طی مبارزات خود، همواره در جستجوی چنین فردی هستند و مطمئنأ اگر با او روبرو شوند، حتی اگر وی، خود نخواهد، او را به رهبری بر می گزینند!

بسیار اتفاق افتاده است که در جنبشها، فرد یا افرادی ظاهرأ ناشناخته، به سرعت شناخته شده و در مقام رهبری و هدایت حرکت مردم نشسته اند و یا افرادی بسیار مشهور و مطرح، از رهبری جنبشها کنار گذاشته شده اند. این پدیده، نشاندهندۀ رصد دائمی رهبران از سوی مردم است . هر رهبری که این موضوع اخیر را نادیده بگیرد، حتی اگر موقتأ به رهبری برگزیده شده باشد، بسیار زود کنار گذاشته شده و مشروعیت خود را از دست خواهد داد.

مردم همواره بدنبال یک رهبری واقعی برای جنبش خود هستند، اما این رهبر را جز از طریق تجارب زندگی مبارزاتی خویش، بر نمی گزینند. آنکس که قادر باشد گام به گام، همراه با مردم، و در عمل، نشان دهد که می تواند امید مردم را باور و بارور کند، به رهبری برگزیده خواهد شد!

1-5-1388







۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

این عاقبت وطن فروشی ست!



فرهاد عرفانی – مزدک




سرنوشت غم انگیز سازمان مجاهدین، می تواند از جنبه های مختلف، حاوی درسهای آموزنده برای همۀ فعالین و گروههای سیاسی باشد.


سازمان مجاهدین خلق که در سالهای چهل خورشیدی، توسط تعدادی از دانشجویان و شبه روشنفکران مذهبی وابسته به خانواده های کارمند و کاسب و بازاری و همچنین جوانان وابسته به جبهه ملی بنیان گذاشته شد، از همان ابتدا، کار خود را با انحراف آغاز کرد! این سازمان ، جهان بینی خود را بر پایۀ نگاهی به زمین ( دیالکتیک مارکسیستی ) و نگاهی به آسمان ( جهان بینی ایده آلیستی – توحیدی ) بنیان نهاد و تا آخر...! بین زمین و آسمان، در نوسان بود و هرگز نتوانست اعضاء و هواداران خود را هویتی فلسفی ببخشد و روان نامتعادل آنها را به تعادل در اندیشه، رهنمون شود. این سازمان، بجهت عقیدتی ( ایدئولوژیک ) نیز ترکیبی از آموزه های چپ، لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی... و همچنین رهنموهای عهد عتیق دینی را سرلوحۀ کار خود قرار داد. طبیعی است که با چنین ترکیب ناهمگون و نامشخص فکری، هیچ حرکت و جنبش و گروه و حزبی قادر نخواهد بود، برای مدتی طولانی ادامه حیات دهد، مگر اینکه تکلیف خود را روشن کند و یا... تن به نابودی دهد. تحولات و انشعابهای دهۀ پنجاه این سازمان نیز معلول همین آشفتگی نظری و بی هویتی بود. اما بیشترین تأثیر این پریشانی، در عرصۀ سیاسی و اتخاذ خط مشی، خود را نمایان ساخت؛ تا آنجا که از یک جریان ظاهرأ آرمانخواه، فرقه ای مافیائی و بنیادگرا و سپس در یک دگردیسی حیرت آور، یک گروه مزدور استعمار ساخت!

و اما در این میان، آنهنگام که روند یک مبارزه سیاسی، نه بر مبنای دمکراسی، برنامه و جهان بینی و عقیدۀ معلوم، بلکه بر اساس مشتی شعار کلی و نا مشخص، شکل بگیرد، تنها چیزی که می تواند اتحاد و انسجام را در یک حرکت حفظ کند، آویختن و حرکت بر حول محور یک شخصیت ویژه می تواند باشد و این، دقیقأ اتفاقی بود که در سازمان مجاهدین رخ داد. مسعود رجوی و ویژگیهای شخصیتی وی، بر همۀ وجوه این حرکت، حاکم و مسلط شد و حیات این سازمان را متأثر از خویش ساخت. رجوی از منظر فکری، فردی آشفته و پریشان، و از نظر شخصیتی، احساساتی، زود رنج، خودخواه و خود محور، قدرت طلب ( و مغرور )، کم تحمل و منزوی و افسرده بود و با قرار گرفتن در رأس هرم قدرت و تشکیلات این سازمان، تمامی این ویژگیها را به بدنه این جریان و خط مشی سی سالۀ آن، حاکم کرد.

روند حرکت تاریخی این گروه، در سی سالۀ گذشته را، همگان دیده اند و می دانند و نیازی به تکرار آن نیست. فقط در حد اشاره قابل ذکر است که این گروه، با پدر خواندن خمینی در ابتدای بنیانگذاری جمهوری اسلامی، دورۀ حیات جدید سیاسی خود را آغاز کرد و پس از اینکه خمینی دست رد به سینه ایشان زد، طالقانی را پدر خواندند! و در همۀ مراحل شکل گیری جمهوری اسلامی، با بنیانگذاران رژیم، علیرغم برخی اختلافات هماهنگ شدند. در انتخابات گوناگون شرکت کردند و با آغاز جنگ، سازمان جوانان مسلح خود را در اختیار خمینی و سپاه قرار دادند. سپس با روی خوش ندیدن از جانب حکومت، در یک حرکت ماجراجویانه، به مقابله با رژیم پرداختند، که نتیجۀ آن، کشته و آواره شدن دهها هزار جوان ایرانی بود.

با خاتمۀ ماجراجوئی های دهۀ شصت، خود را در اختیار دشمنان تاریخی ملت ایران قرار دادند و سرنوشت خویش را با دیوانه ای همچون صدام و حزب کثیف بعث پیوند زدند و پس از بسته شدن پروندۀ دیکتاتور عرب، رسمأ نوکری استعمار را با آغوش باز پذیرفته و بعنوان پادوهای سازمان سیا و سازمانهای اطلاعاتی انگلیس، فرانسه، آلمان، هلند و...، مشغول بکار شدند. این دوره نیز، با پایان یافتن مأموریت نیروهای خارجی در عراق، پایان پذیرفت و این جریان در کمال خفت، همچون دستمالی کثیف به دور انداخته شد!

آنچه در این میان بسیار تأثر انگیز و رقت بار و ناراحت کننده است، عاقبت هزاران ایرانی ست که زندگی و آرزوهای خود را وقف این جریان منحرف کردند و از همه طرف مورد نفرت و سرکوب قرار گرفتند. کسانی که قطعأ در میانشان، فراوان انسانهای شریف، با وجدان، فداکار و میهن پرست بودند، و هستند، که صداقت و ایمانشان مورد سوء استفاده قرار گرفت و و اکنون در بدترین وضعیت ممکن بسر می برند. تاریخ سازمان مجاهدین و سرنوشت غم انگیز آن، باید مورد عبرت همۀ نسلهائی که از این پس می آیند قرار گیرد؛ مردم و میهن، آن چیزهائی هستند که هرگز نباید مورد وجه المصالحه و معامله قرار گیرند! هیچ آرمان زیبائی، بر پایۀ دروغ و پشت کردن به میهن، به حقیقت نخواهد پیوست. وطن فروش، هرگز نمی تواند آزادیخواه و مردم دوست باشد!...

8-5-1388