Translate

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

به جوانان سرزمین پدری!

به جوانان سرزمین پدری!



فرهاد عرفانیمزدک




جوانان ایرانزمین!

در خبرها خواندم که دو هفته پیش، افرادی، به یکی از سرستونهای کاخ آپادانا، آسیب جدی وارد آورده، تا پنجاه درصد آنرا تخریب کرده اند!


اگر خبر فوق را در کنار اخبار اخیر در مورد تخریب فیزیکی نوشته های یکی دیگر از ستونهای همین کاخ و همچنین تخریب نوشته های کتیبه پیدا شده در بوشهر، که سند مالکیت خلیج فارس خوانده شده، بگذاریم و به تهاجم وسیع فرهنگی و رسانه ای استعمار، به بنیانهای هویتی ملت ایران و زبان فارسی و تحریکات قوم و قبیله ای و تجزیه طلبانه نیز توجه کنیم، متوجه حرکاتی همه جانبه و بنیان کن می شویم که هدفی جز نابودی ملت ایران را جستجو نمی کند! حرکتی که توسط آقای مایکل لدین در مؤسسه اینترپرایز، بنیان گذاری شد و اکنون با حمایت همه جانبه سرویسهای اطلاعاتی هلند، سوئد، انگلستان، کانادا و اسرائیل و آمریکا، عربستان، جمهوری آران ( آذربایجان قلابی! ) و ترکیه، به پیش برده می شود.

پان ترکها و پان عربها، پیشتاز این حرکت ضد ایرانی هستند. آنها همان نقشی را بعهده گرفته اند که از منظر تاریخی هم، بعهده داشته اند!


تخریب فیزیکی آثار و اسناد بجای مانده از نیاکان، در دستور کار مزدوران بیگانه قرار گرفته است! چرا که تخریب معنوی ایرانیان و بنیانهای فرهنگی ایشان، تا زمانیکه آثار باستانی وجود دارند، کاری کامل بحساب نمی آید! بر همین اساس است که با کلنگ و تیشه به جان آثار پراکنده در گوشه و کنار کشور افتاده اند و صد البته سربازان گمنام امام زمان هم در خواب ناز بسر می برند!!

جوانان عزیز ایرانی!

به میدان بیائید! با تشکیل گروههای محلی، در هر منطقه ای از ایران عزیز که هستید، به حراست از هویت و هستی خود بپردازید! و مانع ادامه کار این وطن فروشان شده، این مزدوران را به هر شکل که صلاح می دانید، مجازات کنید! نگذارید اندک مدارک بجای مانده از پدرانتان، توسط عوامل بیگانه نابود شود.

بیگانگان در اندیشه نابودی کامل شناسنامه ملی شما هستند! به آنها نشان دهید که فرزندان راستین کورش، بابک و نادر هستید...

10/2/1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه


یک اشارۀ تاریخی


(( قابل توجه پان ترکها ! ))


فرهاد عرفانیمزدک



یکی از آخرین مقالاتی که نوشته ام ( وظائف رسانۀ ملی در حوزۀ زبان مشترک )، در پایگاه اینترنتی (( تابناک )) نیز نشر یافته است و هموطنانی؟! ( که نوع نگاه نشان می دهد گرایشات پان ترکی دارند )، در پائین نوشته، به اظهار نظر پرداخته اند و از جمله اینکه برخی از ایشان، نظرات بنده را با دیدگاهها، شخصیت و منش رضا خان ( رضا شاه! ) مقایسه کرده اند و بر این اساس به اینجانب تاخته اند ( در زبان فارسی می شود ترکتازی! ).

در این نوشته میخواهم به نکاتی بپردازم که احساس میکنم زمان بیان آنها فرا رسیده است:

بازشناسی بیطرفانه و بدون تعصبات عقیدتی و به روش علمی تاریخ، یکی ازراههائی است که میتواند آرامش را به جامعه بازگرداند و به شناخت هویت ملی یاری رساند. اگر چه شکل گیری تاریخ از گذر وقوع حوادث و رویدادها صورت می پذیرد، اما درک تاریخی، تنها از پیوست خطوط برجسته و نقاط عطف حوادث و دستیابی به درکی واحد از یک روند، پدید می آید. درست در همین راستا نیز هست که تحلیل شخصیتهای تاریخی باید صورت پذیرد. تمرکز کردن بر یک یا چند ویژگی مثبت یا منفی، بدون در نظر گرفتن عوامل بیشمار محیطی و زمانی، ما را به سمت قضاوتهای عجولانه، غیر دقیق و نا صحیح هدایت می کند و تداوم این راه، منجر به برداشتی ذهنی و غیر واقعی از تاریخ و شخصیتهای تاریخی، می شود. هم از اینروست که در یک تحلیل علمی تاریخی، همواره باید، سه عامل عمدۀ زمان، مکان و چگونگی شکل گیری پدیده، در نظرگرفته شده و در گام بعد، برداشت پدید آمده، در یک نظام جامعه شناسانه مورد تدقیق قرار گرفته، جایگاه آن در روند تاریخی مشخص شود. تنها پس از طی این مراحل است که داوری معنا پیدا می کند و درست بر همین اساس هم هست که تحلیل تاریخ و قضاوت تاریخی، کاری بسیار دشوار است و کار افراد معمولی، متعصب، نا آگاه، مغرض و یا حتی افراد آگاهی که بر مبنای یک عقیدۀ ثابت قضاوت می کنند، نیست! در مرحلۀ نظر، هر کس می تواند نظر دهد، اما بر کرسی تحلیل و قضاوت تاریخی، هر کسی نمی تواند بنشیند!!

بر اساس آنچه آمد، تحلیل یک دوره بسیار بااهمیت از تاریخ طولانی ایران، یعنی دورۀ شکل گیری حکومت پهلوی و به قدرت رسیدن رضاخان ( که من ترجیح می دهم او را با همان عنوان رسمی اش خطاب کنم، یعنی رضا شاه) نیاز به بررسی هزاران سند از سوئی و از سوی دیگر، تحلیل عملکرد وی با توجه به سه عامل ذکر شده، یعنی وضعیت زمانی، موقعیت مکانی و چگونگی طی شدن روند تقریبأ بیست سالۀ حضور او در قلب حوادث تاریخی ایران، دارد. اما آنچه شخصأ برای من از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است وجود یک ویژگی برجسته است که با حملۀ اعراب به ایران، از صحنه حیات اجتماعی این مملکت پاک شده بود و با روی کار آمدن رضا شاه، تجدید حیات یافت. این ویژگی، چیزی نیست جز تجدید سازمان ایران و احیاء حیات مردم ایران بعنوان یک ملت دارای یک کشور با مرزها و تشکیلات مشخص!

واقعیات تاریخی نشان می دهد که با فروپاشی امپراطوری ساسانی، سازمان کشوری و تشکیلات اداری و اجتماعی آن، چنان از هم گسیخت که تا عصر مشروطه، هرگز نتوانست مجددأ احیاء شود. در دورۀ مشروطه نیز با همۀ افکار نوینی که شکل گرفته بود، مدیریتی واحد که قادر باشد به جامعه، هویت دولت – ملت - کشور را اعطاء کند، وجود نداشت و همین کمبود، منجر به حوادث تلخ بسیاری شد که ایران را تا آستانۀ نابودی کامل پیش برد.

قدرت گرفتن سردار سپه، در رأس قوای نظامی کشور، اگرچه از دید برخی مورخین و روشنفکران، مساوی بود با خداحافظی با آمال آزادیخواهانه مشروطه در حوزۀ آزادی بیان و قلم و تشکیلات و انتخابات، اما از سوی دیگر، مساوی بود با پیدایش روندی که منجر به تجدید سازمان کشور بر اساس ایجاد تشکیلات اداری مدرن، آموزش مدیران، ایجاد نظامها و مقررات اجتماعی و تجدید ساختار مملکت بر پایه شاخصه های هویتی یک جامعه امروزی!
آزادی امری حیاتی است اما در یک جامعۀ فروپاشیدۀ قبیله ای، منجر به چیزی شبیه حادثه رواندا می شود که هشتصد هزار انسان، جان خود را بدلیل وابستگی به یک قوم و قبیله خاص، از دست می دهند!

انقلاب مشروطه، منجر به آزادی نشد، به این دلیل ساده که اسباب و ادوات حضور آزادی در آن وجود نداشت و فراهم نبود. انسان باید بسیار ساده لوح باشد که تصور کند در جامعه ای فاقد صنعت، کشاورزی مدرن، نظام اداری و تشکیلات وابسته به آن، آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی، دادگستری، پلیس و شهربانی، ارتش واحد، وزارتخانه های بهداشت و راه و ترابری و اقتصاد و ... هزاران چیز دیگر و همچنین وجود بیش از نود و دو درصد بیسواد و غرق در نکبت فقر و عقب ماندگی همه جانبه، آزادی می توانسته است معنا داشته باشد! درچنین فضائی ، تنها هرج و مرج می تواند معنا داشته باشد و این دقیقأ چیزی بود که وقتی سردار سپه به تهران وارد شد، بر سراسر ایران، حاکم بود!

آنچه در آن شرائط ایران لازم داشت، دقیقأ و به معنای اخص کلمه، « دیکتاتوری بود »، نه آزادی! در چنان شرائطی، دیکتاتوری نعمتی بود که هیچ چیز نمی توانست جای آنرا بگیرد و اتفاقأ تنها ایرادی که این قلم می تواند به رضاشاه وارد آورد اینستکه دیکتاتوری او کامل نبود، چرا که اگر بود، امروز ما با اراذل و اوباش وطن فروش و تجزیه طلبی روبرو نبودیم که حاضرند بخاطر چند دلار، همۀ هستی و هویت و تاریخ و مردم و سرزمین خود را بفروشند وبه این اعمال زشت خود افتخار هم بکنند!

از جملۀ خدمات بنیانی و مفصلی که رضا شاه در پی ریزی ایران نوین انجام داد و در طی مدت کوتاهی، بواقع سیمای ایران را دگرگون کرد، پی ریزی نظام آموزش هماهنگ وهمگانی، بر اساس زبان واحد و مشترک بود. این حرکت، یکی از مهمترین و پایه ای ترین کارهائی بود که هر مدیر دلسوز، واقعی و میهن پرستی در چنان شرائطی، می توانست و باید انجام می داد، چرا که بدون این، تقریبأ همۀ کارهای دیگر، می توانست بی نتیجه و بی حاصل باشد. هرکس که کوچکترین اطلاعی از مسائل جامعه شناسی و مدیریت سیاسی داشته باشد، می داند که رشد و توسعه و پیشرفت و عدالت و آزادی، تنها در سایۀ یک نظام قدرتمند و هماهنگ آموزشی می تواند میسر باشد و لا غیر! بر همین اساس نیز هست که می بینیم تقریبأ در همۀ تحولات بزرگ اجتماعی در سطح جهان، اولین چیزی که به آن توجه شده و بیشترین سرمایه گذاری بر آن صورت پذیرفته، نظام آموزش هماهنگ و همگانی بوده است. از گذر بردن پایه ای ترین آگاهی ها و دانش ها به اعماق جامعه است که می توان ساختمان یک نظام نوین را پی ریزی کرد. بیسوادی مساوی است با عقب ماندگی و انحطاط، و این موضوع را رضا شاه و مشاورانش بخوبی تشخیص داده بودند. امروز عده ای پان ترک فرصت طلب چنین ادعا می کنند که رضا شاه، زبان فارسی را از این رهگذر زبان رسمی کرد و به همۀ جامعه تحمیل کرد!!!
این دشمنان ایران، نمی خواهند به مردم بگویند که اولأ این مجلس اول مشروطه بود که رسمی بودن زبان فارسی را بعنوان یک اصل قانون اساسی مطرح کرد و نه رضا شاه! در ثانی ،زبان فارسی، حداقل از زمان نگارش اوستا تا امروز، یعنی بیش از سه هزار سال، در وسعتی به مساحت شبه قارۀ هند تا بالکان و از قفقاز تا خلیج فارس، زبان مشترک میلیونها انسان بوده است و تمامی شواهد تاریخی و ادبیات ملل گوناگون بر این ادعا صحه می گذارد. بخصوص در منطقه ای که امروز « ایران »شناخته می شود، هرگز هیچ زبان دیگری غیر از فارسی ، زبان مشترک و رسمی نبوده است و همۀ میراث فرهنگی ملت بزرگ ایران، با این زبان ، شکل گرفته است. آنچه رضا شاه انجام داد این بود که این زبان را از عرصۀ گویش مشترک و همگانی مردم ایران، به عرصۀ آموزش سراسری آورد و این کار بزرگی بود که هر میهن دوست دلسوز ایران و آیندۀ آن، قطعأ به آن اقدام می کرد. پان ترکها فراموش می کنند ( البته عمدأ ) که بزرگترین نبرد تاریخی ایرانیان با اعراب تا نزدیک به پانصد سال، اتفاقآ بر سر حفظ همین زبان رسمی و مشترک، یعنی فارسی بوده است و درست بر همین اساس هم هست که فردوسی بزرگ میگوید؛

بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

این بیت شعر حکیم فردوسی بخوبی بیانگر وجود ملتی واحد ( ملت ایران که اعراب به توهین آنها را عجم می خواندند ) با یک زبان بخصوص است که پارسی نام دارد. نه تنها فردوسی بزرگ، که هیچ شاعر و نویسنده و اندیشمند و مورخ و محققی در طی حداقل هزار سال گذشته، هیچ اشاره ای، حتی یک مورد، به وجود زبان مشترک دیگری غیر از فارسی در فلات ایران نکرده است!

وجود هزاران دیوان شعر و کتب تاریخی و داستانی و علمی و آثار باستانی از اقصی نقاط ایران، از قفقاز و آران و آذربایجان و کردستان تا خوزستان و سیستان و بلوچستان و خراسان و گیلان و مازندران و ... بزبان فارسی، مهر تأ ئید محکمی بر تداوم رسمیت و همگانی و مشترک بودن زبان فارسی در سراسر ایران دارد. بنا براین، این ادعای احمقانه که رضاشاه، این زبان را رسمیت داد و یا تحمیل کرد، تنها می تواند حس دردناک خود کم بینی مشتی بی فرهنگ و نا آگاه را تسکین بخشد و در چهارچوب یک بررسی تاریخی، هیچ محلی از اِعراب ندارد.

و اما نکتۀ آخر اینکه ملت ایران، کاملأ بر ارزش گنجینه ای که در اختیار دارد، واقف است و در راه بدست آوردن آن هزاران سال تلاش شگفت انگیز کرده است و به راحتی از آن نمی گذرد. این گنجینه، زبان فارسی و فرهنگ منتج از آنست که سازندۀ بزرگترین فرهنگ نوشتاری و ادبی جهان است. زبان و فرهنگی که هزاران اندیشمند و دانشمند و شاعر و عارف و نویسنده، در بوجود آمدن آن رنج برده اند و درخشانترین نمونۀ اندیشه ورزی بشر را در حوزۀ علوم انسانی خلق کرده اند. اگر عده ای تصور کرده اند که با چند شعار توخالی، این ملت از خیر همۀ هویت و هستی خود می گذرد، سخت در اشتباهند. آنها اگر می خواهند به میدان یک مبارزۀ فرهنگی وارد شوند، در گام اول لازم است رودکی و فردوسی و خیام و حافظ و سعدی و رازی و ابن سینای خود را خلق کنند. با ده ده قورقورد نمی توان به جنگ حتی یک بیت شاهنامه رفت، چه رسد به جنگ عظیم ترین فرهنگ ادبی جهان و زبانی که این فرهنگ بر پایۀ آن شکل گرفته است!
30 – 1 – 1388

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

وظائف رسانهء ملی در حوزهء زبان مشترک

وظائف رسانۀ ِ ملی در حوزۀ زبان مشترک



فرهاد عرفانیمزدک


در تعریف وظائف یک رسانۀ ملی، نکات بسیاری در نظر گرفته شده و برشمرده می شود، که از جملۀ مهمترین آنها مبحث و یا بهتر بگوئیم حوزۀ وظیفه رسانه، در نشر فرهنگ و زبان مشترک، و حراست از اصالت و تداوم آن است. از اینجهت گفتیم « از جملۀ مهمترین » که بی توجهی به این نکته بسیار حیاتی، ضربات جبران ناپذیری بر پیکر وحدت ملی، منافع ملی و بنیانهای فرهنگی یک جامعه وارد می آورد. درواقع عدم دقت در کارکرد حیاتی رسانۀ ملی در این عرصه، راه را در جهت فروپاشی ملی فراهم آورده و یک رکن از ارکان تداوم آموزش نسلها در کسب هویت مشخص را دچار تزلزل کرده و در نهایت نابود می سازد.

گروهی چنین می اندیشند که یک رسانۀ ملی، از جهت فرهنگی و بخصوص زبانی، همچون کشکول یا آش شله قلمکاری است که باید آینۀ انعکاس همۀ خرده فرهنگها، زبانها و گویشها و آداب و سنن اجتماعی محلی و بومی، بدون توجه به خلوص، سلامت، درستی و یا مدنی و امروزی و مطابق با استانداردهای پیشرفت اجتماعی بودن آنها باشد. این جماعت، تصور درستی نسبت به عبارت « رسانه ملی» ندارند و اغلب آن را با نمایشگاه معرفی خرده فرهنگها یا موزهء فرهنگ بومی، اشتباه می گیرند. متأسفانه این تصور از بنیان غلط و اشتباه، در دهۀ اخیر، بر مدیریت رسانۀ ملی حاکم شده و در همین مدت کوتاه، آنچنان ضرباتی به مفاهیمی همچون هویت ملی، هویت مشترک فرهنگی و زبانی، و همچنین منافع دراز مدت ملی، از جهت تربیت فرزندان این آب و خاک زده است که اگر فکری برای آن نشود، در آینده ای نچندان دور، وحدت ملی را بگونه ای جدی مورد تهدید قرار خواهد داد.


پیش از اینکه بخواهیم تعریفی از وظیفه و یا وظائف رسانه ملی در این عرصه ارائه دهیم، لازم است به نکته ای مهم اشاره شود. این نکته آنستکه؛ باید توجه شود که حرکت بنیانی در حفظ و حراست و انتقال فرهنگ ملی و مشترک، جز از طریق حفظ و حراست و انتقال درست و صحیح زبان مشترک، میسر نیست! زبان مشترک و ملی در هر کشوری، آن بنیان و ستونی است که تمامی جلوه های فرهنگی و هویتی بر آن بنا می شود. هر چه این بنیان، از مواد و ترکیبات قدرتمندتری پی ریزی شود، بنای فرهنگ ملی و مشترک از شکوه و استحکام و تداوم بیشتری برخوردار خواهد شد.


رسانۀ ملی یعنی چه؟

رسانۀ ملی یعنی رسانه ای که تلاش می کند نماینده و معرف و اشاعه دهندۀ گزیده ترین نمادهای فرهنگی - زبانی و اجتماعی یک ملت، با توجه به منافع ملی باشد! نکتۀ اساسی در این تعریف عطف به کاربرد واژۀ « ملت » و نه اقوام و و طوایف است! دقیقاً بر این اساس است که رسانه «ملی » می شود و نه « قومی » و تیره - طایفه ای و کشکولی !!! و دقیقاً بر همین اساس هم هست که وظائف یک رسانۀ ملی را در حوزۀ زبانی و فرهنگی می توان تدقیق کرد و برشمرد.

« ملت » تشکیل شده است از شهروندان برابر حقوق، که بدون توجه به سابقۀ محدودیتهای زیستی، اقلیمی، قومی، زبانی، مذهبی، نژادی و سنن و آداب، به یک اقلیم مشترک، فرهنگ مشترک و زبان و تاریخ مشترک می اندیشد! و سوابق تاریخی و بین المللی نیز آنرا به رسمیت شناخته است. هم از اینروست که هنگامیکه صحبت از ملی و ملت می شود، دیگر اجزاء مطرح نیست، بلکه کلیت مطرح است! درست مانند آنکه وقتی می گوئیم « آدم »، منظور یک دست و یک پا و دو چشم و... بصورت مجزا نیست، بلکه منظور مجموعه ای از اجزاء است که معرف یک کلیت است. این کلیت بهیچوجه نافی ارزش اجزاء نیست بلکه بعکس! خواهان حفظ آن در جهت ارائه یک کلیت متکاملتر است.

هرگز شما نمی توانید مجموعه ای از قطعات را در یک جعبه و یا یک کیسه بریزید و روی آن بنویسید؛ ماشین، دوچرخه، چرخ گوشت!! یک پازل در صورتی معرف یک تصویر خواهد بود که بدقت و هدفمند در کنار هم چیده شود. یک فرد، یک قوم، یک طایفه، یک گروه اجتماعی و ... دقیقاً همان یک قطعه از یک پازل بنام ملت است. تنها در صورتی هویت ملی خواهد یافت که در مجموعه ای از وجوه اشتراک با دیگر قطعات قرار گیرد!

با توجه به آنچه آمد، ملت ایران، مجموعۀ اقوام ایرانی نیست! بلکه مجموعۀ افراد ایرانی است. افرادی که در درجه اول متعلق به سرزمینی بنام ایران با مرزهای تاریخی مشخص هستند که دست کم از زمان انتشار منشور حقوق بشر کورش بزرگ تا تدوین شاهنامه فردوسی و تا امروز، در این مرزها زندگی می کنند، دارای زبانی مشترک برای فهم یکدیگر هستند، یک ادبیات و فرهنگ شناخته شدۀ بین المللی را خلق کرده اند و از مجموعهای از سنن و آداب کم و بیش مشترک پیروی کرده و می کنند. حال ممکن است این افراد، در گروهبندی های قومی و نژادی و زبانی و در اقلیمهای مشخص نیز زندگی کنند، اما آنچه به آنها هویت و تشخص ملی! می دهد و از آنها یک ملت می سازد، همان شهروندی آنان از گذر وجود تاریخی سرزمینی بنام ایران است!
بنابر این وظائف تعریف شده برای یک رسانۀ ملی، دقیقاً عطف به این هویت مشترک تاریخی است، نه هویت ملی و بومی و قومی!
اکنون تلاش می نمائیم تا عناوین چنین وظائفی را بر شمریم؛

1 – اولین و مهمترین وظیفۀ یک رسانۀ ملی، انتقال زبان مشترک و ملی ( زبان فارسی ) به مخاطبان، در عالیترین شکل ممکن به جهت دستوری، واژگانی و تلفظ است. به زبان دیگر، تمامی مجریان چنین رسانه ای موظفند، که بدون توجه به پیشینه ای که از نظر سطح سواد، رشتۀ تحصیلی، وابستگی قومی و زبانی و گویشی و لهجه دارند، وقتی در مقام مجری برنامه های رسانۀ ملی در برابر دوربین قرار می گیرند، مآمور اجرا و انتقال صحیح ترین شکل گفتار و نوشتار زبان فارسی از منظر دستوری، واژگانی و لهجه باشند!

مجریان برنامه های تلویزیونی و رادیوئی حق ندارند بنابر صلاحدید خویش، جملات را بگونۀ دلخواه ( از منظر دستوری ) بکار گیرند! آنها حق ندارند تلفظی غیر از تلفظ درست واژگان در زبان اصلی ( لهجۀ مادر و اصلی زبان فارسی و در اینجا لهجۀ تهرانی مد نظر است) را ادا نمایند، چرا که لهجهء تهرانی، نزدیکترین شکل گفتار زبان فارسی به زبان نوشتار است. آنها حق ندارند واژگان فارسی را با لهجۀ عربی، ترکی، انگلیسی و یا گویشهای محلی بکار ببرند!

جدا از اینکه مجریان، مأمور اجرای چه برنامه ای هستند ( سیاسی، ادبی و فرهنگی، ورزشی، تاریخی، ...) حق ندارند با توجیه عادی بودن استفادۀ عامیانه از واژگان و یا تلفظ خاصی، به ترویج غلط و ناصحیح واژگان و بیان جملات بپردازند. آنها، تنها موظفند بعنوان مأمور انتقال صحیح زبان عمل نمایند!

در اینجا بنظر می رسد توضیحی در رابطه با لهجۀ مادر در زبان فارسی لازم است داده شود؛

همانگونه که می دانید در تمامی کشورهای جهان و در بین همۀ ملتها، از منظر بکارگیری زبان مشترک، لهجه و گویش منطقۀ پایتخت، بعنوان گویش و لهجۀ مسلط شناخته می شود. علت هم روشن است؛ نظر به اینکه پایتخت، مکان اصلی در تصمیم گیریها، سیاست گزاریها و نشر و گسترش رسانه ها در اشکال دیداری، نوشتاری و شنیداری است، بنا بر این در همهء کشورها بطور معمول، زبان و گویش بکار گرفته شده در پایتخت از سطح بالاتر، کاملتر و شکل یافته تری برخوردار است. پیشینۀ پایتخت از منظر تعداد باسوادان و مبادلات زبانی و فرهنگی و رسانه ای و ارائِِۀ نزدیکترین گویش به زبان نوشتاری نیز، ادعای فوق را تقویت می کند.

بعنوان نمونه، اگر مثلأ « واژۀ » می دانم را یک مجری تلویزیون بخواهد بکار گیرد، مجاز نیست آن را بصورت مُدُنم ، مِدِنم، می دانُم، می دانیم، ذانم و ... بکار ببرد! او موظف است این واژه را در زبان نوشتار بصورت ( می دانم ) و در زبان گفتار بصورت ( می دُونم) بکار گیرد، که همان بکارگیری این واژه در لهجۀ مادر، یعنی لهجۀ تهرانی است. دقت کنید که در اینجا، مخاطب ما، مجری برنامه های یک رسانهء همگانی است، نه مردم کوچه و بازار که طبیعتأ ممکن است اهل مناطق مختلف باشند و با گویشها و زبانهای متفاوت. آنها مجازند که به هر گونه که خود می خواهند صحبت کنند، اما یک مجری رسانۀ ملی! موظف است که زبان را در عالی ترین و صحیح ترین شکل ممکن بکار گیرد، نه آنگونه که خود می خواهد و یا می تواند!!!


2- دومین وظیفۀ یک رسانۀ ملی، گزینش و اشاعۀ مترقی ترین، زیباترین و صحیح ترین و عقلائی ترین سنن ادبی و فرهنگی مربوط به زبان مشترک ( زبان فارسی ) در درجۀ اول است! یک رسانۀ ملی با یک رسانۀ محلی و بومی تفاوت دارد. یک رسانۀ ملی وظیفه ندارد و یا حداقل برای آن در اولویت نیست که به خرده فرهنگها و گویشها و زبانهای محلی و نشر و گسترش آنها بپردازد . این وظیفه برعهدۀ رسانه های محلی و بومی است، نه رسانۀ ملی!!! بعنوان مثال دیده می شود که رسانۀ ملی ( در حوزۀ ایران و یا شبکه های وابستۀ بین المللی – جام جم ) بطور مداوم به گویشها و زبانهای محلی و پخش موسیقی بومی می پردازد، بگونه ای که از ده آهنگ پخش شده در طی بیست و چهار ساعت برنامه های صدا و سیما، هفت یا هشت ترانه و آواز با گویش و زبان محلی است!! آنگونه که مخاطب بواقع دچار سر در گمی میشود که با چگونه رسانه ای روبروست؟ یک رسانۀ محلی و بومی؟ یک رسانۀ ترک زبان؟ کرد زبان؟ عربی زبان؟ یا کشکولی از همۀ اینها!! بجز آنچه بواقع باید باشد، یعنی رسانه ای که معرف زبان و موسیقی و فرهنگ مشترک ( به زبان فارسی ) است! تو گوئی این دستگاه رسانۀ ملی، مجمع الجزایری است با حاکمان متفاوت و سیاستهای مختلف که هر کدام سیاست خود را پیش می برند...

3 – سومین وظیفۀ یک رسانۀ ملی، دفاع از خط مشترک ( خط فارسی در برنامه های دیداری و نوشتاری ) و ترویج این خط در شکل صحیح آن و مطابق با دیدگاههای فرهنگستان زبان و ادب فارسی و اساتید این رشته در دانشکده های ادبیات کشور است. این واقعاً غیر قابل توجیه است که در یک رسانۀ ملی، دائماً و بشکل بیمار گونه ای، خطوط غیر فارسی و بخصوص ( لاتین ) در معرض دید مخاطب ایرانی قرار گیرد، همانگونه که مخاطب یک رسانۀ ملی به زبان فارسی، طبیعتاً فارس زبانان هستند، بنا بر این خطی هم که باید مورد استفاده قرار گیرد باید خط فارسی باشد! در حالیکه همگان شاهدند که در سیمای ملی ایران؟! ، بطور دائم و گسترده، جملات، واژه ها و خطوط و علائم انگلیسی ( و گاهی زبانهای دیگر ) در معرض دید قرار می گیرند. چیزی که مشابه آن در هیچ رسانه ملی خارجی دیده نمی شود! اینکار ظاهراً با این توجیه صورت می پذیرد که زبان انگلیسی، زبانی بین المللی است و یا ممکن است مخاطبین ما غیر فارس زبان باشند، که این هر دو دلیل، کاملا و صد در صد غلط است، چرا که اولاً بین المللی بودن زبان انگلیسی، ربطی به پخش برنامه برای فارس زبانان و ایرانیان ندارد و مربوط به پخش برنامه به این زبان، در شبکه هائی است که مطلقاً مخاطب انگلیسی زبان را مد نظر دارند. دوماً مخاطب غیر فارس زبان، پای برنامه های شبکه ایرانی نمی نشیند که احیاناً ما بخواهیم در یک رسانۀ ملی رعایت حال او را بکنیم!! این توجیهات صرفاً می تواند نوعی عقده گشائی برای مدیران کم سواد و بیسواد و بی اطلاع نسبت به مدیریت یک رسانۀ ملی باشد!

در نهایت، آنچه بنظر می رسد که باید به مدیریت رسانه ها گوشزد شود، اینستکه، مجریان برنامه های یک رسانۀ ملی، باید حتماًاز میان، با سواد ترین افراد در حوزۀ زبان و ادبیات فارسی باشند، چرا که آنها باید قادر باشند این زبان را بدون لهجه محلی و با شکل صحیح بکار گیرند و خود را موظف به رعایت قوانین در این حوزه بدانند.

اول فروردین ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی