Translate

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

اعراب؟ اسرائیل؟ یا هیچکدام؟!

اعراب؟ اسرائیل؟ یا هیچکدام!!



فرهاد عرفانی - مزدک



سه دهه از زمانیکه منافع ملی ایران، تحت الشعاع شعارهای ضد اسرائیلی و ضد صهیونیستی قرار گرفته است، می گذرد. در اینمدت، ملت ایران، هزینهء گزافی، ازجهات مختلف، بابت اتخاذ این راهبرد تعریف نشده! پرداخته است. اساسأ در طی اینمدت طولانی، هیچکدام از مسئولین جمهوری اسلامی، بوضوح برای ملت ایران توضیح نداده اند که بر پایه کدام عوامل تعیین کننده اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حتی سنتی و تاریخی؟!، ما باید در جبهۀ تقابل با اسرائیل قرار گیریم؟ و یا اینکه؛ آیا در جهان امروز، محور تعیین راهبرد برای سیاست خارجی یک کشور و رابطه با دیگر کشورها، دیدگاههای عقیدتی و نظری و فلسفی است، یا منافع ملی و استراتژیک سیاسی، اقتصادی و فرهنگی؟

گیریم که اسرائیل و رژیم حاکم بر آن، ظالم است و به مردم خود و همسایگان خود تعرض می کند. آیا تنها اسرائیل است که در جهان اینگونه عمل می کند؟ آیا تنها مردم فلسطین هستند که به آنها ظلم می شود؟… و اساسا چه کسی این رسالت را برای ما تعیین کرده که خود را قیم و مدافع یک ملت بخصوص! در جهان، بدانیم، در حالیکه خود آن ملت، دلش به حال خودش نمی سوزد!!! ودائم در حال چانه زنی و معامله با طرف مقابل است! و در عمل هم نشان داده، آنجا که قرار است، انتخاب، بین وحدت اسلامی یا وحدت عربی؟! باشد، کوچکترین تردیدی در انتخاب وحدت عربی به خود راه نمی دهد!! و با پسر عموهای اماراتی خود در اتحادیهء عرب، بر سر ارائهء بیانیه مشترک مبنی بر ادعای ارضی بر جزائر سه گانهء ایرانی تنب کوچک و تنب بزرگ و ابو موسی، به توافق کامل می رسد!

دشمنی غیر منطقی با اسرائیل، کار را به جائی رسانده است که در یک دنیای مالیخولیائی عجیب و غریب، عده ای احمق حتی میدان یافته اند که اساس هویت تاریخی و ملی ایرانیان را نیز زیر سوال ببرند، چرا که چند اندیشمند و محقق مستشرق که در تاریخ ایران تحقیق کرده اند، احتمالأ پدر و مادر یهودی داشته اند!!!!!
این خائنین بی شرف و وطن فروش، راست راست در خیابانهای تهران و تبریز و… قدم می زنند و کتاب و فیلم منتشر و پخش می کنند و جلسه علنی در دانشگاهها برگزاری می کنند و نتیجه توهمات ایشان در شبکه های تلویزیونی جمهوری اسلامی به نمایش درمی آید، در حالیکه به دشمنی آشکار با ملت ایران، هویت آن، تاریخ آن، فرهنگ آن و همه عظمت جهان اندیشه آن، مشغولند. این جماعت، ( پور پیرار و پیروان وی، پان ترکها و پان عربها و… ) اینهمه فضاحت را در شرائطی مرتکب می شوند که یک دانشجو و یک فعال سیاسی و یا یک نویسنده میهن دوست، از کوچکترین امکانی برای ابراز عقیده برخوردار نیست و همه راههای تنفس وی بسته است.

ممکن است از خود بپرسید، چگونه چنین چیزی ممکن است؟! اما ممکن است، چرا که: دشمنان ایران و ایرانی و منافع ملی ایران در داخل کشور، محور و اساس حرکت و دشمنی تاریخی خود را، همان راهبرد تعریف نشده حاکمیت، یعنی دشمنی با اسرائیل قرار داده اند! و این دشمنی، سپری شده است، تا دشمنان تاریخی ملت ایران، خود را در پشت آن پنهان کرده، و به راحتی، همچون موریانه به جویدن ریشهء این درخت کهنسال مشغول شوند!

سخن ما با حاکمیت، بسیار ساده است:

اعراب و اسرائیل را به حال خود بگذارید! بگذارید آنقدر به سر و کلهء هم بزنند تا خسته شوند! به ملت ایران چه ربطی دارد که فلان عرب در دو هزار کیلومتر آنطرفتر با یک صهیونیست متعصب مثل خودش ( که اتفاقأ پسرعموهای نژادی و تاریخی هم هستند ) چه رابطه ای دارد و چه می کند و چه می خواهد؟ آیا غیر از اینستکه اعراب در طی هزار و چهار صد سال گذشته، تا توانسته اند و از هر طریق با ملت ایران دشمنی ورزیده اند و به جان و مال و خاک مردم تجاوز کرده اند؟

مردم اسرائیل که جای خود دارد، حتی رژیم صهیونیستی نیز در طی شصت سال که از تاسیس آن می گذرد، حتی یک مورد اقدام علیه ملت ایران، در کارنامه اش ثبت نشده است! این دشمنی بی جهت و غیر عقلانی، چه پایه و اساس نظری و تئوریکی دارد؟ اینرا باید صادقانه و آشکارا، مسئولین جمهوری اسلامی برای مردم توضیح دهند!:
ما چرا باید تاوان دشمنی و اختلاف دیگران را بدهیم؟ برای ما در این دعوا، چه منافعی از منظر منافع ملی و راهبردی، متصور است؟

ما فکر می کنیم راه سومی هم در مبحث رابطه منافع ملی ایران با مجادله اعراب و اسرائیل وجود دارد و آن « بی طرفی » است !
جمهوری اسلامی موظف است با توجه به منافع ملی ایران عمل کند و این منافع، آشکارا نشاندهندهء این جهت است که: ایران باید در موضع بی طرفی قرار گیرد و مصالح تاریخی ملت ایران را، تحت الشعاع آرزوها و آمال غیر عینی و بی ربط به زندگی واقعی مردم، قرار ندهد.

و اما عواقب تغییر سیاست خارجی ایران، بر اساس بی طرفی، چه خواهد بود؟

اگر بطور خلاصه بخواهیم به این دستاوردها اشاره کنیم، می توانیم بگوئیم که:

الف: اسرائیل و آمریکا از رویارویی با ایران، بر سر مسئله هسته ای، دست بر خواهند داشت!

ب: محاصرۀ سیاسی و مهمتر از آن، اقتصادی ایران، پایان خواهد یافت و ایران در حوزه های مختلف، قادر خواهد بود گامهای بلند بسوی پیشرفت و غلبه بر مشکلات بردارد.

پ: خطر تجزیه طلبان و قومگرایان ( که اینک با حمایت غرب و اسرائیل، به موضوعی نگران کننده تبدیل شده اند )، تا حد زیادی از بین خواهد رفت.

ت: ایران قادر خواهد بود، بدون دخالت بیگانگان، بر مشکلات داخلی غلبه کرده، به حد یک رابطه متعارف با جهان خارج دست یابد.

ث: ایران قادر خواهد بود از موضع قدرت با همسایگان زیاده طلب و متجاوز خود روبرو شود.

ج : موضع ایران بر سر مناقشه حقوقی سهم از دریای مازندران تقویت خواهد شد .

در کنار آنچه شمرده شد، می توان به دهها مورد کوچکتر نیز اشاره کرد، اما هر کدام از موارد فوق، به تنهائی دستاورد بزرگی برای ملت ایران و نسلهای آینده خواهد بود. از منظر نگاه ِ راهبردی، بی اعتنائی حاکمیت به موارد فوق، ضمن اینکه ایران را به جهت تامین، حفظ و گسترش منافع ملی، دچار خسران بزرگی خواهد کرد، همچنین قادر خواهد بود آینده ایران را، از همه جهت با خطرات جدی روبرو کند.

نکته ظریفی که در مبحث فوق وجود دارد اینستکه حاکمیت بتواند درک کند که ایران از منظر تاریخی و هویتی، به جبهه ای که اکنون در آن قرار گرفته ( جبهه اعراب و متحدین ترک آن ) تعلق ندارد. هرگونه پافشاری بر اینهمانی منافع ایران با منافع و مصالح اعراب و ترکها! به معنی دور شدن از منافع ملی ایران است!


شهریور هزار و سیصد و هشتاد و هفت خیامی

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

... و باز هم هشدار!



... و بازهم هشدار!


فرهاد عرفانیمزدک




سیاست مبارزهء نرم و تدریجی با زبان پارسی ( بعنوان بن مایهء فرهنگ ملتهای منطقه ) سیاست کثیف و پلید استعماری است که از طریق افراد مزدور و یا ناآگاه، به پیش برده می شود!...
این رسالتی بزرگ برای تک تک فارس زبانان است که با احساس مسئولیت و هوشیاری، توطئه های استعمار را با پاسداشت میراث گرانقدر خود، که در زبان پارسی متجلی است، خنثی کنند.


در حال حاضر،
زبان انگلیسی، مهمترین ابزار استعمار در فروپاشی زبانی و فرهنگی فارس زبانان است!!! با تحریم واژگان انگلیسی، این ابزار خانمانسوز را، از دست استعمار خارج کنیم!



هم میهنان!


هنگامی که به فارسی سخن می گوئید و یا می نویسید، تا می توانید از بکارگیری واژگان انگلیسی و یا لاتین خودداری کنید! بکارگیری اینگونه واژگان و خط و اعداد و علائم و نشانه های آن، نشانهء سواد و شخصیت نیست، بلکه نشانگر بیسوادی و خودباختگی و بلاهت و فرومایگی و نداشتن عزت نفس است!


دانستن زبانهای گوناگون، البته که بسیار نیکو و لازم است، اما درآمیختن مرزهای زبانی، نه تنها پسندیده نیست، که هموار کنندهء سقوط فرهنگی است!
آنچه به شما هویت می دهد، قدرت درست اندیشیدن و درست بیان کردن و درست عمل کردن است، نه تقلید فکری که دیگران داشته اند و آنچه دیگران گفته اند و یا دیگران عمل کرده اند!...


همه می دانند که عالی ترین شکل برای بیان انسان، احساسات، افکار، تصورات و رویاها و پیچیدگی های او، زبان و قالب شعر و نثر ادبی است و کیست نداند که زبان فارسی، سرآمد همهء زبانها در بیان پیچیده ترین گونه های احساس و اندیشه و فکر بوده و هست!
زبان فارسی با انبانی از صدها هزار واژهء موجود و قدرت خلق صدها هزار واژه و عبارت و اصطلاح نو، قادر است به تمامی نیازهای امروزین در عرصهء تفکر و دانش، پاسخ گوید!...


کم کاری و عدم احساس مسئولیت خویش را به گردن زبان سترگ پارسی نیاندازیم و از میراث گرانقدر خود پاسداری کنیم. تنها در اینصورت است که دیگران نیز، ما را چنانکه هستیم، خواهند دید!


مهر ماه هزار و سیصد و هشتاد و هفت خیامی

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

هشدار!!!



هشدار!!!


(( تهاجم خاموش استعمار ))


اگر شما شناسنامه ای نداشته باشید، لاجرم برای شما شناسنامه ای صادر خواهد شد. لیک اگر سندی در اختیار داشته باشید که هویت شما را مشخص و پیشینه تان را روشن نماید، در آنصورت هر گونه تلاشی در جهت الصاق هویتی غیر واقعی، بیهوده و آب در هاون کوبیدن خواهد بود.

در رابطه با ملت ایران، این شناسنامه، همان فرهنگ آن است که میراث مادی و معنوی ِ باقیمانده و در حال حاضر موجود، بخش اساسی و ستون فقرات آن می باشد.


چندی پیش با خواندن خبر نابودی بخش اعظم کتیبه ای که در بوشهر پیدا شده بود و سندی بر مالکیت تاریخی خلیج فارس محسوب می شد، و، همچنین نابودی سنگ نبشته های پایه ستونهای کاخ آپادانا، به این فکر افتادم که بین این حوادث با ساختن سد سیوند و غارت میراث فرهنگی و خارج کردن آن از کشور و قلب چهره های تاریخی در مجموعه های تلویزیونی، و تحریف آزادانه؟! و ابلهانه و وقیحانه تاریخ ایران توسط مردک بیسواد و مزدور وطن فروشی بنام پور پیرار (( ناصر بناکننده ))، و پادو های استعمار ( پان ترک و پان عرب ) و ساختن فیلم سیصد ( 300 ) در هالیوود و سخنان چند سال قبل ریچارد آرمیتاژ ( معاون اسبق وزارت امور خارجه آمریکا ) بر علیه ایرانیان و خشایار شاه و دفاع جانانه آنجناب از ترک زبانهای ساکن ایران؟! و تقاضای تبدیل ایران به بیست و یک کشور مستقل؟!!!!! و نوشته شدن مقاله در اشپیگل بر علیه کورش کبیر!!!، بواقع چه رابطه ای می تواند باشد؟


براستی چه اتفاقی رخ داده است که بیکباره و بگونه ای هماهنگ، باصطلاح روشنفکر تبریزی سابقأ چپ و در حال حاضر نژادپرست ِ پان ترک، با ریچارد آرمیتاژ و آقای ضرغامی ( رئیس سیمای جمهوری اسلامی )، هم موضع می شوند و هر سه، تیشه برداشته و به ریشهء ملت ایران می زنند؟! ( 1 )
آیا این رخداد، براستی اتفاقی است؟
آیا مردم ایران، روشنفکران، نویسندگان و اندیشمندان، میهن دوستان و فعالین سیاسی ملی - میهنی و همۀ کسانیکه هنوز هویت ایرانی خود را کتمان نکرده اند، نباید با خود بیاندیشند که چه سیاست و چه دستهائی در کار است که توانسته است بین دستگاه سیاست خارجۀ انگلیس و آمریکا، با برنامه ریزان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، و قومگرایان و پان ترکها و پان عربهای وطن فروش، هماهنگی و هماوائی ایجاد کند؟!


آیا غیر از اینستکه سیمای جمهوری اسلامی در تبریز و تهران، اکنون به اشغال پان ترکها در آمده و نعل به نعل سیاستهای استعمار انگلیس را در جهت فروپاشی فرهنگی ملت ایران به اجرا در می آورد؟



مسئولین فعلی کشور باید به این سوال پاسخ دهند که این افراد چه کسانی هستند که از یکسو به انتشار آزادانه آثار و نوشته ها و کتب ضد ایرانی مشغولند و در دانشگاههای کشور و در روز روشن و در زیر سایهء مأمورین وزارت اطلاعات به سخن پراکنی علیه ملت ایران و تاریخ و هویت او می پردازند و از دیگر سو عواملشان در گوشه و کنار کشور به تخریب و نابودی فیزیکی آثار و اسناد و ابنیهء تاریخی پیش از اسلام اقدام می کنند؟
آیا مخالفت ظاهری! و یا حتی واقعی با صهیونیسم، می تواند مجوزی برای تهاجم به اساس هویت ملی ملت ایران و تاریخ و فرهنگ و هنر و اندیشهء درخشان او باشد؟
چه کسی این مجوز را برای شما صادر کرده است که بر اساس حقانیت ظاهری تفکر خود!!، تیشه برداشته و به ریشه یک ملت کهنسال بزنید که هزاران سال پیش از پیدایش عقاید شما، دارای عقیده، فرهنگ، تمدن و هویت مستقل و غیر وارداتی! بوده است؟



نگارنده با وجدانی آزاد و در کمال صداقت و صراحت به تمامی ملت ایران و تک تک ایرانیان در ایران و در همۀ جهان هشدار می دهد؛ ایران، هرگز در تاریخ خود، مانند امروز در خطر نبوده است! دشمنان تاریخی این ملت ( بخصوص استعمار حقیر انگلیس ) اینبار، اس و اساس و بنیان تاریخی و هویتی ما را نشانه رفته اند. تهاجم همه جانبه، از آسیب رساندن به آثار و ابنیه تاریخی و مخدوش کردن و نابود کردن و به سرقت بردن آنها گرفته، تا تحریف تاریخ و شخصیت دزدی و تهاجم نرم افزاری به زبان فارسی و ساختن فیلم و موسیقی و ... امثالهم، هماهنگ با ایجاد نفرت ملی و قومی و مذهبی، آن سیاست کثیفی است که بصورتی پیگیر در طی بخصوص دهسال گذشته، ادامه یافته و متأسفانه بخش اعظم روشنفکران و نویسندگان ایرانی را نیز به دام انداخته است.


بیدار شوید!
دشمنان ایران، کودکان و نوجوانان و نسل آینده را نشانه رفته اند. آموزش و پرورش ایران، اکنون مورد تهاجم خاموش و نرم نوکران استعمار است!

کتابهای درسی از آثار و نوشته های ملی و میهنی و تاریخی، تهی گشته است!! تحریف و قلب تاریخ، جای حقیقت را گرفته است. آموزش و پرورش، تهی از احساسات و علایق ملی گشته است. به احساسات محلی و منطقه ای و قومی، آگاهانه!، دامن زده می شود تا نسلهای آینده ایرانی را در برابر هم قرار دهد!...


رادیو - تلویزیونهای محلی با گویشهای منطقه ای تقویت شده و همراه با مطبوعات محلی، در حال تضعیف بیش از پیش وحدت ملی، احساسات ملی و ایران دوستی، و همچنین آن ریسمان محکمی ( زبان فارسی ) است که برای هزاره ها، ملت ایران را در برابر تهاجمات گوناگون حفظ کرده است.


تهاجم خاموش دشمن را جدی بگیرید و با تمام توان، در هر عرصه ای که می توانید به میدان آمده، نوکران آشکار و پنهان استعمار و سیاستهای آنها را افشاء کنید!!!


(( 1 )) :
منظور؛ هسته هائی تشکیلاتی است که عمدتأ در آذربایجان و تهران و در محافل روشنفکری و مطبوعاتی و ادارات دولتی ( بخصوص صدا و سیما و آموزش و پرورش )، تحت عنوان هویت طلب!؟، به فعالیت نرم افزاری! گسترده مشغولند.
مرداد 1378



۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

منافع ملی یا مصالح عقیدتی؟

منافع ملی یا مصالح عقیدتی؟

فرهاد عرفانی - مزدک


همانگونه که در مقالات پیشین، بخصوص در مقالهء « منافع ملی یعنی چه؟ » توضیح داده ام، اساس تنظیم رابطهء کشورها و تنظیم سیاست خارجی هر کشور، منافع ملی کشور و ملت مفروض است. بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات شوم، باید بگویم، در مواردی، چه در رابطه با ایران و چه کشورهای دیگر ( همچون بلوک شرق در طی دوران جنگ سرد ) این اصل، بطور موقت نقض شده است، اما دیر یا زود، این کشورها به محور اصلی ( تنظیم رابطه بر اساس منافع ملی ) باز گشته اند یا باز خواهند گشت!!


،

اکنون نزدیک به سه دهه است که سیاست خارجی ایران، دچار یک تناقض بزرگ است. این تناقض، گاهی آنچنان در جهات مختلف عمل کرده است، که ایران را تا مرز درگیریهای بزرگ پیش برده، و گاهی نیز، بسختی منافع ملی و حتی تمامیت ارضی کشور را مورد تهدید قرار داده است. این تناقض، شکل دهی نوعی از سیاست خارجی بر مبنای مصالح عقیدتی، از یکسو و از سوی دیگر، نگاه به رابطهء با کشور های دیگر بر اساس ظاهرأ منافع ملی است.

به معنای دیگر، حاکمیت، از یکطرف ظاهرأ کوشیده است که بعنوان نماینده ملت ایران؟! حافظ منافع ملی و سرزمینی ملت ایران در کشمکش های بین المللی باشد، و از سوی دیگر، بر اساس مصالح عقیدتی ( که مشروعیت خویش را بر مبنای آن قرار داده است )، همان منافع ملی و استراتژیک را زیر سوال برده و ناقض آن بوده است. مثالها در این مورد فراوانند که در ادامهء بحث به آنها خواهیم پرداخت، اما آنچه اهمیت دارد که در اینجا ذکر شود، تفهیم این اصل مسلم سیاسی به سردمداران کنونی حکومت است که : « نقض منافع ملی، به معنی نقض حاکمیت ملی نیز هست!!! ».
بر این اساس است که می بینیم همهء رژیمهای سیاسی صد درصد ضد ایرانی در تاریخ ایران، حتی بر خلاف میل خود، تلاش کرده اند تا حافظ منافع ملی ایران باشند! چرا که خوب دانسته اند که اگر بخواهند به حاکمیت و سیطرهء خود بر این کشور ادامه دهند، چاره ای ندارند جز اینکه از فرق سر تا نوک پا، ایرانی و ملی باشند!!!

آنها خوب فهمیده اند که نمی توانند به غلط یا درست، خود را نمایندهء یک ملت و یک سرزمین و حافظ منافع آن در سطح بین المللی معرفی کنند و بر این اساس به حاکمیت خود، مشروعیت دهند و در همانحال با دشمنان تاریخی این ملت، آبگوشت بخورند و در کاسهء مشترک نان تریت کنند! ( 1 )
درست بر همین اساس است که ترکهای خونخوار و جنایتکار صفوی را با وجود مشترکات همه جانبه با پسرخاله هایشان در آنسوی مرز، در ستیز با عثمانی می یابیم! جنگهای طولانی مدت صفویان با عثمانی، با وجود مشترکات قومی، زبانی، مذهبی و... را تنها و تنها یک چیز توجیه می کند و آن، قرار گرفتن قزلباش ها بر مصدر حاکمیت ملی است، که خودبخود، وظیفهء دفاع از منافع ملی ِ ملت ایران را بر دوش ایشان قرار می داده است.
این موضوع، بارها و بارها در تاریخ سرزمین ما تکرار شده است؛ محمود افغان، پس از تاجگذاری، به اولین اصلی که متعهد می شود، دفاع از منافع سرزمینی ملت ایران است!! آغا محمد خان قاجار، که زمانی بزرگترین رسالت خویش را نابودی ایران و ایرانی و برداشتن تخم ایشان از زمین دانسته بود، وقتی به حاکمیت می رسد؛ به بزرگترین مدافع منافع ملی همین کشور تبدیل می شود!!!... به این موارد در تاریخ چند هزار ساله ایران، بسیار بر می خوریم.
اصل دفاع از منافع ملی و سرزمینی، آنقدر بدیهی است که حتی مقاوله نامه های بین المللی نیز بر آن تاکید فراوان دارند. بعنوان مثال، از منظر حقوق بین الملل، اشغالگران هر کشور، در طی زمان اشغال، موظف به رعایت منافع ملی و سرزمینی کشور اشغال شده هستند! و نمایندهء ملی!!! آن به حساب می آیند. بر همین اساس است که می بینیم تا پیش از شکل گیری حاکمیت ملی در عراق و افغانستان، برای سفر به این دو کشور، باید به جهت اخذ روادید، به نمایندگی ها ی آمریکا، مراجعه می شد!

... و اما اکنون، درست یا غلط، زشت یا زیبا، مشروع یا نامشروع، وظیفهء دفاع از منافع ملی و سرزمینی ملت ایران، دراختیار کسانی قرار گرفته است که بنام جمهوری اسلامی ایران، حکومت کرده و در مجامع بین المللی، این کشور را نمایندگی می کنند. این مجموعهء افراد، با هر عقیده و مرام و از هر قوم و قبیله و تباری که هستند، وظیفه دارند تا زمانیکه قدرت را در اختیار دارند، پاسدار منافع ملی و سرزمینی ایرانیان باشند! این افراد باید بدانند که وابستگیهای عقیدتی و یا قومی و زبانی ایشان، بهیچوجه نمی تواند توجیه گر اولویت رفتار و عملکردی باشد که ناقض منافع ملی باشد!

چیزی بنام « جهان اسلام » وجود خارجی ندارد! این را خود حاکمیت بهتر از هر کسی می داند!! بر این اساس، تمامی عملکردی که بر اساس دفاع از منافع موهوم عقیدتی و در خارج از مرزهای سرزمینی، صورت می پذیرد، عملأ ناقض منافع ملی ایرانیان است و مشروعیت حاکمیت کنونی را از هر جهت زیر سوال می برد!

آقایان! خوب می دانند که ملتها، تنها زمانی بازیگر سیاسی به حساب می آیند که توانسته باشند بر سرنوشتشان حاکم شوند! از آنجا که در تمامی کشورهای به اصطلاح اسلامی، حاکمیت و قدرت در اختیار کسانی است که متحد استراتژیک استعمار هستند، بر این اساس؛ هر گونه نزدیکی به این کشورها، تحت هر عنوان، از جمله مشترکات عقیدتی ، ناقض منافع ملی ایرانیان است!


سکوت در برابر عربها و ترکهائی که بگونه ای مداوم و شرم آور، بر بخشهائی از سرزمینمان، ادعای ارضی داشته و به تحریک ملت ایران بر علیه یکدیگر مشغولند و دشمنان تاریخی این مردم به حساب می آیند، تحت عناوین مشترکات عقیدتی و مذهبی، قومی و قبیله ای، و هم مرز بودن و منافع اقتصادی مشترک داشتن، خیانت آشکار به ملت ایران است و شدیدأ ناقض منافع ملی و تاریخی و استراتژیک ایران!


جمهوری اسلامی، موظف به تصحیح سیاست خارجی خود، بر اساس منافع ملی مردم ایران و بدور از ملاحظات عقیدتی و اقتصادی است! در غیر اینصورت، مسئولیت مستقیم هر گونه حادثهء ناگواری، از جمله جنگهای ویرانگر آینده و تجزیهء سرزمینی، بر عهده کسانی است که امروز حاکمیت را در اختیار دارند!

ترکهای منطقه آران، ترکیه و همچنین کشورهای عربی نیز باید بدانند که ملت ایران، تحت هیچ شرایطی، ذره ای از حق حاکمیت سرزمینی و منافع ملی خود کوتاه نخواهد آمد، حتی به قیمت نابودی همهء منطقه!!!


اردیبهشت هزارو سیصد و هشتاد و هفت

www.maghalatemazdak.blogspot.com
1 - تریت ( معرب آن: ترید )

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

تمرکز گرائی یعنی چه؟

تمرکز گرائی یعنی چه؟



فرهاد عرفانی مزدک




ایجاد هماهنگی در هر ساختاری، نیاز به مدیریت و برنامه ریزی واحد دارد! هر ساختاری، متشکل از اندام واره هائی است که توسط شبکه ای از ارتباطات، با وظائف مشخص، مدیریت، هدایت و فعال می شود. جامعه نیز، همانند هر ساختار دیگر، چنانچه از مدیریت، هدایت و کنترل منطبق بر برنامهء مشخص پیروی نکند، دچار تشتت و زوال و انحطاط شده و در نهایت، از هم می پاشد.
جدا از مشخصه ارزشی هر نظام، که مثبت است یا منفی، و یا وجوه مثبت و منفی مختلفی در بر دارد، چنانچه مجموعهء ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن، از نظم و هماهنگی منطبق بر مدیریت و برنامهء واحد پیروی نکند، اساسأ موضوعیت خویش را به عنوان یک جامعه، از دست خواهد داد.


،
آنچه آمد، پیش در امدی بود در وارد شدن به مباحث تمرکز گرائی، عدم تمرکز و همچنین بحث تمرکز گریزی و گرایشهای گریز از مرکز! در نظامهای مدرن؛ « دولت، ملت، کشور ».


از منظر تاریخی، دولت هخامنشی، و شخص کورش را، باید بنیان گذار اولین نمونهء نظام هماهنگ اداری، سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، در شکل نوین دانست. وی برای اولین بار، با ایجاد تقسیمات کشوری ِ مشخص و صاحب هویت عمومی، و نه محلی ( یعنی استان ) یا « ساتراپ »، و ایجاد ارتباط برنامه ریزی شده در بین این مناطق، و مدیریت این واحدها بر اساس قوانین واحد حقوقی، توانست به یک جامعه و یک ساختار، با زیر مجموعه های متنوع، شکل امروزی هدایت جوامع را اعطاء کند!


بر اساس نظم بوجود آمده در ساختار جامعهء هخامنشی، مردمانی که در حوزهء امپراطوری ایران می زیستند، بدون توجه به نوع دین و آئین و نژاد و قومیت و زبان آنها، موظف می شدند از قوانین جامع و عمومی ، که برای همهء آدمها ( شهر وندان ) وضع شده بود، پیروی کنند. طبیعتأ ایجاد هماهنگی و نظم و اجرای قوانین عمومی، در گستره ای بوسعت یک کشور، نیاز به انسجام در مدیریت، و برنامه ریزی واحد داشت. با ساختاری که هر اندامواره یک ساز بزند و از قوانین و برنامهء خود پیروی کند، نمی شد آن ساختار را هویت جمعی داده و بعنوان یک جامعه و یک کشور بر کشید.
بعنوان مثال، در ساختار اقتصادی ِ نظام متمرکز هخامنشی، در پایان روز، حقوق کارگران باید پرداخت می شد! دیگر تفاوتی نمی کرد که این کارگردر شمال زندگی می کند یا جنوب، سفید است یا سیاه و پارسی سخن می گوید یا ایلامی!! بر این اساس، قانونی که در مدیریت مرکزی وضع شده بود، در همهء کشور لازم الاجرا بود و مبنای پی ریزی چنین قانونی، حقوق انسانی بود، نه حقوق قومی و نژادی و مذهبی و...!


کوروش ،با پی ریزی نظام واحد اداری و حقوقی، و ایجاد مدیریت واحد، توانست بر بسیاری ار مشکلات گذشتهء جامعهء ایران فائق آید. مشکلاتی همچون کشمکش ها و درگیریهای قومی و قبیله ای، که بر مبنای برتری طلبی و یا تمایزهای دینی و نژادی و... صورت می پذیرفت، و یا ظلم و اجحافی که بر طبقات فرودست، و یا اقشاری همچون کودکان و زنان، اعمال می شد و یا ویرانی هائی که نتیجهء عدم انسجام ملی بود و هر چند گاه یکبار، بیگانگان را، به طمع غارت، بسوی ایران گسیل می داشت... و اینچنین بود که از دل ایجاد نظام متمرکز مدیریت کشوری، و بر مبنای حقوق بشر، آنچنان جامعه ای بوجود آمد که برای بیش از یک قرن، نمونه ای عالی از هدایت یک ساختار انسانی، در زمان خود، محسوب می شد!


نظام متمرکز یعنی چه؟


نظام متمرکز به آنچنان نظامی گفته می شود که بر مبنای مدیریت مرکزی واحد و برنامه ریزی کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، پی ریزی می شود. در چنین نظامی، هر آنچه به حیات عمومی مردم و در چهار چوب یک جغرافیای سیاسی مشخص، مربوط می شود. از یک مرکز هدایت مشخص و بر اساس یک برنامهء همه جانبه و فراگیر، مدیریت می شود. این مدیریت کلان، پیش از هر چیز، موظف به تنظیم رابطهء شهروندان از منظر حقوقی، در داخل از یکسو، و از سوی دیگر، تنظیم این رابطه، بر اساس منافع ملی، با دیگر کشورها و حوزه های جغرافیای سیاسی غیر ملی است.


مدیریت در نظام متمرکز، موظف است تا در داخل کشور، فارغ از شکل بندیهای قومی و نژادی، مذهبی و آئینی، زبانی و گویشی و هر نوع گوناگونی موزائیکی، بر مبنای حقوق شهروندی، که مفروض بر حقوق انسانی است، برنامه های واحدی را در جهت توسعهء مدنی و حقوقی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، طراحی و اجرا کند.


در نظام متمرکز، برنامه ریزی در حوزهء آموزش، تربیت، و فرهنگ عمومی و مشترک، بهداشت همگانی، تنظیم بودجه و مسائل پیرامونی، ایجاد کار و اشتغال و تنظیم قوانین مربوط به روابط عوامل تولید و سرمایه، امنیت عمومی و دفاعی کشور، تدوین حقوق مدنی و سیاسی افراد و گروههای اجتماعی و تنظیم ساختار هدایت سیاسی جامعه، توسعهء هماهنگ اقتصادی ( در کشاورزی و صنعت ) و همچنین ایجاد چشم انداز واحد رشد برای کل کشور، به مدیریت دولتی، در مرکز یک کشور و حکومت مربوط می شود، و از طرف دیگر، مدیریت اجرائی تصمیمات کلان، تنظیم شکل اجرا با توجه به موقعیت محلی و استانی، تنظیم رابطهء نیازها با امکانات و تضمین اجرائی شدن طرحها و همچنین تنظیم رابطه متعادل با دیگر مناطق از جهت توسعه، بعهدهء مدیریت محلی و بومی می باشد.


از این منظر، اگر بخواهیم نظام متمرکز را در یک جمله خلاصه کنیم، می توانیم بگوئیم که نظام متمرکز، نظامی است که در آن، مدیریت، متمرکز و واحد است، و چگونگی تقسیم امکانات تخصیص یافته و اجرا، غیر متمرکز و بومی!
در چنین نظامی، تصمیمات مربوط به شکل حکومت و تنظیم قوانین عمومی، نوع اقتصاد، نوع روابط خارجی، نوع سیستم آموزش همگانی و همچنین مدیریت امنیتی داخلی و خارجی، بعهدهء قدرت مرکزی است و هزینه کردن بودجه، تقسیم امکانات و شکل بکارگیری آن، مدیریت شهری و همچنین پاسخ به مطالبات حقوق مدنی، بعهدهء مدیریت محلی و بومی است.


در نظام متمرکز، قدرت سیاسی، بنابر خواست عمومی شکل گرفته و از نظر زمانی، محدود به زمان و دوره ای خاص است ( مانند طول عمر دوره ریاست جمهوری و یا نخست وزیری و دولتها ) و رژیمها موظف به حرکت در چهار چوب قانون اساسی و قوانین عمومی هستند. در این نظام، تصمیمات اصلی مربوط به سرنوشت کشور و تعیین خطوط اصلی آن، در مرکز و توسط حکومت و ارگانهای مربوط به آن گرفته می شود و مدیریتهای محلی، فقط در حدود اجرائی، و تنظیم رابطهء قوانین عمومی با قوانین محلی، دارای قدرت هستند.

در حال حاضر، در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان، همچون آمریکا، روسیه، چین، انگلستان، فرانسه، سوئد و انواع و اقسام دمکراسی های لیبرال؟! این نوع رژیم سیاسی، برقرار است، صد البته با اسامی مختلف مانند دمکراسی حزبی و فدرال در آمریکا یا دیکتاتوری پرولتاریا در چین!!! و یا دولت رفاه در سوئد!.

تمرکز قدرت در این نظامها ( بر خلاف ظاهر غیرمتمرکز و گاهی مثلأ فدرال با حکومتهای ایالتی! ) به حدی است که سیستم، حتی قدرت مرکزی را به تبعیت وا می دارد، و این قدرت مرکزی، خارج از چهارچوبهای تدوین شده، قادر به اعمال هیچ حکومتی نیست!!!


لازم به ذکر است که نظام متمرکز حکومتی ( در شکل امروزی! ) زائیدهء شکل گیری صورتبندی سرمایه داری است و با پیشرفت هر چه بیشتر آن، از پیچیدگی و قدرت بیشتری برخوردار شده و می شود.


آیا نظام متمرکز ارتجاعی و نامطلوب است؟
بهیچوجه! همانطور که ذکر آن رفت، نظام متمرکز، منطبق بر پیشرفت مدنیت و توسعهء اقتصاد و اجتماع است. این نظام، در شکل آن، کاملأ مترقی و مطابق با توسعهء همه جانبه انسانی است. اگر مشکلی بوجود آید، از آنجا ناشی می شود که در نظام متمرکز، ساختار، متناسب با نظم پیش بینی شده، عمل ننماید! به تعبیر دیگر، با رعایت نظام متمرکز نیست که مشکل پیش می آید، بلکه با نقض آن و زیر پا گذاشتن آن است که ساختار، دچار مشکل شده، و با شورش و عصیان و انقلاب، یا از هم گسیختگی، مواجه می شود.

بعنوان مثال، در یک نظام متمرکز، تخصیص بودجه باید بر مبنای نیازهای راهبردی و در جهت رشد و توسعه یکسان، صورت پذیرد و نظام بر اساس مکانیزم های کنترل ِ از قبل پیش بینی شده، چگونگی مدیریت، هزینه، اجرا و بازدهی را، بصورت یک چرخه، به منبع اولیهء مدیریت، بازگرداند. حال اگر در مدیریت برنامه ریزی، و یا اجرا و مراحل بازدهی، اشکالی وجود داشته باشد، و بخشی از ساختار، در حوزهء وظائف تعریف شده عمل ننماید، طبیعتا، همان یک رکن بیمار، مجموعه ارکان را دچار مشکل می کند، ساختار دچار نارسائی شده، در جائی تضعیف و در جای دیگر، متورم می شود.

مهمترین بحث در مبحث حاکمیت متمرکز، توانائی و قدرت مدیریت است. هر چه مدیریت، از برنامه ریزی مدون تر و منطبق بر ضوابط و با انضباط بیشتری عمل نماید و اهرمهای کنترل قویتر باشند، حاصل کار دقیق تر و اجرائی تر و با بازده بیشتر خواهد بود.
گروهی تصور می کنند که انضباط و ضوابط، همان اجبار و زور و خشونت است!!! در حالیکه درست بعکس، منظور نظر است! یعنی در یک نظام متمرکز، جامعه از سطح مهد کودک و کودکستان، وظیفه و مسئولیت را نهادینه می کند! و بر این اساس، فردی که به سطح مسئولیت اجتماعی، یعنی سن قانونی می رسد، می داند، فراگرفته و در او نهادینه شده است که خدمت، تعهد، مسئولیت و اجرای وظیفه و رعایت قانون، جزئی تفکیک ناپذیر از زندگی مدنی است! بر این اساس، نیاز به پلیس و حراست و جاسوس و چماق، برای اجرای قوانین و به حرکت در آوردن ساختار جامعه، وجود ندارد و هر مهره ای، در هر کجا که چیده می شود، به وظیفه خود عمل می کند! بمعنی دیگر، افراد و شهر وندان، در چنین نظامی، درهمان حدی از امکانات استفاده می برند که به مسئولیتهای اجتماعی خود عمل می کنند! در چنین صورتی است که عدالت اجتماعی نیز، بعنوان یک عامل سنجش سطح توسعه یافتگی مطرح می شود.


آیا جامعه ء توسعه یافته با نظام متمرکز،عادلانه نیز هست؟


لزومأ خیر! تمرکز و توسعه، شکل هدایت ساختار است، و عدالت، مربوط به بهره مندی جامعه از نتیجهء اجرائی آن نظام ِ متمرکز و ساختار توسعه یافته!
بنابر این، هر نظام متمرکزی، لزومأ عادلانه نیز نیست، یک نظام متمرکز، تنها در صورتی، عادلانه نیز هست که مکانیسم هائی نیز برای تقسیم ثروت تولید شده و توسعهء نیروی انسانی و حقوق شهروندی، طراحی و اجرا شود! بر این اساس است که امروزه، دولتهای رفاه، در چهارچوب نظام متمرکز سرمایه ( دولتهای سوسیال دمکرات )، معتقد به کشمکش دائمی بین نیروی خواهان تورم سرمایه در بخشی از جامعه، با نیروی مدافع تخصیص امکانات عمومی بیشتر، به جهت جلوگیری از قطبی شدن جامعه، هستند!
بر اساس آنچه گفته شد، آنها که مبحث توزیع عادلانه ثروت را با مبحث شکل ساختار ومدیریت جامعه « که لزومأ باید متمرکز عمل کند!» د رهم می آمیزند، از درک درستی در مکانیزم شکل گیری جوامع مدرن برخوردار نیستند و ساختار را، با محتوا و نتیجه عمل ساختار، در هم می آمیزند، درست مانند اینکه شما از نارسائی عمل قلب، به کتمان لزوم برخورداری از قلب، برسید!!!


گرایش گریز از مرکز یعنی چه؟


گرایش گریز از مرکز، همان تفکری است که اعتقاد به نظام و ساختار غیر متمرکز دارد. نظام غیر متمرکز، نظامی است که پیشینه آن، به تفکر فئودالی در نظم دهی اجتماعی، اقتصادی بر می گردد. تفکری که اساس هدایت، مدیریت و تنظیم روابط انسانی را، نه حقوق شهروندی، بلکه تمایزات طبقاتی ، اقتصادی، زبانی و فرهنگی قرار می دهد. در چنین تفکری، انسانها، پیش از اینکه انسان باشند! متعلق به یک طبقه اجتماعی و یا گروه قومی و یا یک ملیت خاص و یک زبان و دین و فرهنگ بخصوص هستند که درست بر مبنای همین خاص بودن! حقوقی منحصر بفرد به ایشان تعلق می گیرد.

در چنین تفکری، من، من! هستم و من پیش از دیگران هستم و بیش از دیگران در محدودهء خویش ( از منظر طبقه اجتماعی، دین، زبان، نژاد و ... ) دارای حق هستم! مبنای قدرت و اختیار در چنین تفکری، سطح دارائی و امکانات، خلوص در اعتقاد و نژاد و زبان و قومیت ... است.

با چنین تفکری است که دوک نشین آلمانی، در تغییر صورتبندی اقتصادی، سیاسی از نظام زمینداری ( فئودالیسم) به سرمایه داری، تبدیل به جمهوری فدرال می شود!!! چرا که همزمان با اینکه خواهان برخورداری از مواهب یک زندگی مدنی پیشرفته تر از نظام قبلی ( زمینداری ) است، اما حاضر به تقسیم قدرت در حوزه های سیاسی و نژادی و قومی و زبانی، نیست!

اگر دقت شود، اکثر نظامهای فدرال، در کشورهائی مطرح می باشد که تعصبات قومی و نژادی و زبانی و دینی، د رآنها ریشه دارتر است. سوئیس، آلمان، آمریکا، کانادا و ... نمونه هائی از این دست هستند. هم از اینجهت است که اکثر جوامع فوق الذکر، دچار نوعی تناقض در ساختار هستند و همواره بین گرایشات گریز از مرکز، و گرایش به مرکزیت واحد( که لازمهء نظام نوین است) در کشاکش هستند! همین امروز اگر حتی برای یک روز، قدرت مرکزی در اینگونه کشورها ضعیف عمل کند، به سه شماره، این کشورها فرو می پاشند ( نمونهء قدرت گیری تجزیه طلبان در بلژیک، در این اواخر، نمونه ای خوب برای تأئید نظر فوق است).


به بحث اصلی باز می گردیم...

همانگونه که ذکر شد، پیشینهء گرایش به نظام غیر متمرکز و مرکز گریز، به تفکرات باز مانده از صورتبندی اقتصادی، سیاسی پیشین ( زمینداری ) باز می گردد. این گرایشات اعتقاد دارند که مدیریت سیاسی باید غیر متمرکز عمل کند و هر واحد کشوری( بر مبنای اجتماع قومی و نژادی یا مذهبی و یا زبانی و فرهنگی ) باید از اختیارات کامل در حوزه های سیاست، اقتصاد و فرهنگ برخوردار باشد! و نظام مدیریت مرکزی، فقط در حوزهء تنظیم قوانین کلی و سیاست خارجی و ارتش، تصمیم گیرنده باشد و حق دخالت در امور محلی را نداشته باشد. به زبان ساده و عامیانه؛ ایشان، معتقد به حکومت ملوک الطوایفی هستند ولی با نام جدید ( نظام فدرال و یا خود مختار؟!).

آنها معتقدند که در اینصورت، نیروهای محلی می توانند خود تصمیم بگیرند و بر این اساس از توسعه و دمکراسی بیشتری!!! برخوردار می شوند.

نقطهء ضعف اساسی چنین تفکری آنستکه، پاسخی برای مبنای حقوقی اِعمال حق در جامعه ندارد! و اما به زبان دیگر، از آنجا که مبنای برخورداری از حق را، نه انسان ِ برابر بودن و حقوق شهروندی، بلکه تمایز قومی و نژادی و مذهبی و زبانی قرار داده است، بر این اساس بسیار سریع، به سمت ایجاد یک جامعهء مخوف طبقاتی با تمایزات شدید، که هر قوم و قبیله برای خود خواهان حق ویژه هستند، حرکت خواهد کرد و فردگرائی و فرد محوری متعصبانه، اساس وجودی چنین جامعه ای را هماره تهدید می کند. اینچنین است که مدیران چنین نظامی، بر خلاف آنچه تصور می کنند، باید برای کنترل و هدایت وضعیت موجود، دست به ایجاد نظام پلیسی و ایجاد انواع و اقسام سیستم های کنترل بزنند!


در نظام غیر متمرکز، علاوه بر اینکه تبعیض و تمایز، برطرف نشده و از بین نمی رود، بلکه بعکس، تداوم یافته و بشکل مدرنی! نظام مند و تثبیت می شود!! چرا که اگر در نظام متمرکز، اعتقاد به حقوق شهروندی، صرفنظر از ویژگیهای متفاوت و متمایز است و این امید می رود که در پی مبارزات پارلمانی، حزبی و قانونی، بتوان به حقوق مدنی در حوزه های مختلف دست یافت، در نظام غیر متمرکز، نظر به اینکه اعتقادی به حقوق شهروندی بر مبنای آنچه ( بخصوص در زمینه ء طبقاتی! ) ذکر شد، وجود ندارد، و اصل، تمایزاست، نه نقاط اشتراک، جامعه بشدت موزائیکی شده، تفاوتها، بعنوان نقطهء قوت عمل کرده و جامعه به قهقرا می رود و برای ادامهء حیات مجبور به دادن باج به قدرتهای بزرگ می شود ( نمونهء اینگونه کشورها و دولتها در دههء اخیر، بسیار ایجاد شده اند و اکنون از مشکلات فراوان در رنج هستند! آذربایجان، گرجستان، ترکمنستان، بوسنی و هرزگوین، آلبانی، ... از جملهء چنین جوامعی هستند!).


نکته ای که باید عمیقأ به آن توجه داشت اینستکه؛ بحث سازمان اداری جامعه و شکل تنظیمات ساختاری و مبانی قانونی و حقوقی آن را، بهیچوجه نباید با محتوای عادلانه و آزادانه آن، « اینهمان » پنداشت! بلکه آنچه تعیین کنندهء سمت و سوی عملکرد ساختار و اهداف عدالت طلبانه و یا دمکراتیک آن است، نوع و شیوهء تفکری است که از دل اندیشه ها و آرمانهای احزاب موجود در یک جامعه، که بنابر دمکراسی پارلمانی، قدرت را در دست می گیرند، بوجود می آید.

به معنا ی دیگر، ساختار یک حکومت و یک جامعه و نظام اداری آن، همچون ابزاری هستند که با توجه به اینکه در اختیار چه نیروها با چه تفکری، قرار گیرند، می توانند به محتوای این ساختار و شکل، معنای عادلانه و یا غیر عادلانه، دمکراتیک و یا ضد دمکراتیک، بدهند. اگر این امکان را در دو نظام متمرکز و غیر متمرکز، با هم مقایسه کنیم، ممکن است که نظام غیر متمرکز ملوک الطوایفی؛ قدرت طلبان بدنبال پست و مقام را ارضاء کند! اما توده های عادی مردم را از امکاناتی که در اشتراک و برابری حقوقی و شهر وندی با دیگر مردمان، بدست می آورند، محروم می کند!

بعنوان مثال برای یک آذربایجانی و یا یک کرد، فرقی نمی کند که آن کسی که بعنوان شهردار انتخاب شده است، ترکی حرف می زند و شیعه است یا کردی حرف می زند و سنی است. آنچه برای او اهمیت دارد اینستکه کار و بهداشت و آموزش رایگان داشته باشد، بیمه باشد، آینده اش تامین و روشن باشد، مسکن داشته باشد، از احترام و حقوق مدنی برخوردار باشد و در نهایت، بعنوان یک شهروند برابر حقوق، یک انسان و یک آدم فرض شود! و چنین چیزهائی، تنها در یک نظام متمرکز با مدیریت و برنامه ریزی صحیح و قانونمند و همگانی و شکل دمکراتیک امکانپذیر است نه با ریاست جمهوری ارثی الهام علی افی و یا نظام ریاست جمهوری مادام العمری و قومی ترکمن باشی و ملوک الطوایفی مسعود بارزانی! که هنوز نه به دار است و نه به بار، برای خودش، دفتر و دستک زندان و شکنجه، به راه انداخته است!!

آنانی که نظامهای آمریکا، روسیه، سوئیس، کانادا را هم مثال می آورند، باید دقت کنند که آنچه که این نظامها را بخصوص از جنبهء اقتصادی و اجتماعی، قابل تحمل کرده است، نه شکل غیر متمرکز و فدراتیو آنها، بلکه حاکم بودن تفکر حقوق شهر وندی براحزاب موجود در این کشورها ست! بهمین دلیل است که می بینیم سه جامعهء آمریکا و روسیه و سوئیس، با اینکه هر سه فدراتیو هستند، از منظر حقوق شهروندی و عدالت و آزادی، بهیچوجه یکسان و همانند و برابر نیستند!


در پایان، آنچه بنظر می رسد « با توجه به سابقهء تاریخی و فرهنگی ایران » بهترین شکل برای ادارهء جامعه باشد، نظامی متمرکز، مقتدر و مردمسالار است که بر اساس حقوق مدنی و شهر وندی اداره شده، و نظام قدرت، غیر مستقیم و توسط احزاب و به تناوب انتخاب و برقرار شود.

هر نوع نظام غیر متمرکز در ایران، کشور را بسرعت بسمت تجزیه و فروپاشی به پیش خواهد برد و این آن چیزی است که جز استعمارگران و نوکران آنها، کسی از آن منتفع نخواهد شد!

گرایشهای گریز از مرکز، باید با قدرت و قاطعیت سرکوب شده و در نطفه خفه شوند! ( بخصوص گرایشهای پان ترک و یا پان عرب ) (1)

تمامی رژیمها و حکومتهائی که در آینده ایران نیز ممکن است، مصدر کار باشند، باید هماره به این امر حیاتی توجه کنند که اگر کرامت انسانی و حقوق مردم مد نظر است، چنین فضیلتی جز از گذر اعتقاد به مدیریت واحد برنامه ریزی شده و با مشارکت آزادانه شهروندان و بر اساس مردمسالاری، شکل نخواهد گرفت. هر نوع گرایشی که بر مبانی تمایز مذهبی و قومی و نژادی و زبانی، بخواهد حکومت تشکیل دهد، با هر نامی، ارتجاعی است و درنهایت علیه منافع و حقوق انسانی و باید با آن مقابله کرد!
تمامی گرایشهای گریز از مرکز و معتقد به نظام غیر متمرکز، در زیر لوای تظلم خواهی، مظلوم نمائی و دمکرات منشی، در اصل و اساس، خواهان تثبیت قدرت یک گروه خاص از اجتماع، و نه مردم عادی و شهر وندان هستند! و در نهایت، اگر به هدف برسند، اقلیم آنها ، جزیره های تفریحی استعمار و جهنم شهروند ان بی حقوق، خواهد بود!!!

چهارم دیماه 1386
1 -
این آشغالها ( پان ترکیست ها و پان عرب ها ) اگر قدرت بگیرند! حمام خونی راه خواهند انداخت که کشتارهای رواندا و سارایوو، و کامبوج، در سایه قرار خواهند گرفت! آنانی که امروز گلستان سعدی و شاهنامهء فردوسی را به آتش می افکنند، فردا مردمان بیگناه غیر خودی را در آتش خواهند سوزاند و سر خواهند برید! سرکوب قاطعانهء این مزدوران استعمار، وظیفهء همهء حکومتگران در همهء ادوار است!

بهار سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

تأثیر جابجائی طبقات بر جامعهء ایران

تأثیر جابجائی طبقات بر جامعهء ایران


فرهاد عرفانیمزدک



تاثیر جابجائی طبقات بر جامعهء ایران، از زوایای مختلف، قابل بررسی است، بخصوص از جنبهء اقتصادی، لیک، آنچه در این نوشتار خواهد آمد، تاثیر این جابجائی بر وضعیت اجتماعی و فرهنگی، بخصوص در حال حاضر است.

پس از جنبش پنجاه و هفت، و زد و بندی که سر و ته آن را جمع کرده و در اختیار ارتجاعی ترین طبقات اجتماعی، و نمایندگی تاریخی آن، قرار داد، چند ویژگی برجسته را در همان بدو امر می شد تشخیص داد. اگر فهرست وار بخواهیم به این ویژگیها اشاره کنیم، عبارتند از:

الف - طبقهء سرمایه دار نوپای صنعتی، که پس از اصلاحات ارضی، و بخصوص در دههء پنجاه شکل گرفته و در ارتباط با سرمایه داری جهانی قرار داشت، از عرصهء حیات اجتماعی خارج و در بدو امر، جای خود را به مدیران بوروکرات وابسته به رژیم جدید قرار داده، و سپس در یک دگردیسی دهساله، و خصوصأ پس از پایان جنگ، نوکیسه هائی از میان همین مدیران، نمایندگی طبقهء فوق الذکر را بعهده گرفتند.

ب - طبقهء متوسط نسبتأ وسیع بوجود آمده در عصر پهلوی، که عمومأ اداریها، نظامی ها و دولتی ها، آموزش و پرورشی ها و روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان... بوده و نوعی جامعهء شهروندی مدرن نوپا را نمایندگی می کردند، از عرصهء نمود اجتماعی خارج شده، و جای خود را به خرده بورژوازی تضعیف شده در دوران پادشاهی، یعنی صاحبان صنوف کوچک مختلف و بقالها و کاسبها و دلالها و طیف وسیعی از بازاریان دادند، که اکنون بجهت سهیم شدن در قدرت سرمایه داری نوکیسه، خیز برداشته بودند!

پ - با قدرت گیری بوروکراتهای وابسته به رژیم جدید و بازاریها، و تضعیف و از دور خارج شدن بورژوازی صنعتی، طبیعتأ، طبقهء کارگر ( در طیف وسیع خود )، بشدت تضعیف شده ( هم از جهت کمی و هم کیفی ) و جای خود را به قشر وسیع خرده بورژوازی روستائی و شهرستانی، که اینک با فروش گاو و گوسپند و زمین و باغ خود، به حاشیهء شهرهای بزرگ سرازیر شده بود، و سعی می کرد سهم خود را از شرکت در جنبش پنجاه و هفت بازستاند، داد.


ت - روحانیت، که تا پیش از سال پنجاه و هفت، بعنوان یک قشر زائدهء دلالها و بازاریها و زمینداران و خرده بورژواهای روستائی، معنا پیدا می کرد، اکنون با بدست گیری قدرت، بسمت تبدیل شدن به بخشی از بورژوازی نوپا، در پوشش سرمایهء دولتی، حرکت می کرد.


اکنون با توجه به چهار نکتهء مذکور، راحت تر می توان سر منشأ بسیاری از تحولات پس از سال پنجاه و هفت را در حوزهء سیاست و اجتماع و بدنبال آن، فرهنگ، دریافت!


با کنار رفتن نمایندگان جامعهء مدرن صنعتی، چه در بخش سرمایه و چه در بخش خدمات، تقریبأ به اندازهء یک دهه، یعنی تا پایان سال شصت و هفت، جامعه، بشدت از یک آشفتگی ساختاری، رنج می برد. همراه با فروریزی ساختاراقتصادی و طبقاتی، و هنجارهای فرهنگی گذشته، هنوز بافتی نوین، جایگزین نگشته بود و طبقات و اقشار تازه به میدان آمده، در یک سردرگمی دائم و کشمکش بین آرزوهای کودکانهء خرده بورژوازی و اتوپی از یکسو، و از سوی دیگر؛ درنده خوئی نظام دلالی و بازار، به سر می برد.

با پایان جنگ و تغییر رهبری، زمینه، برای شکل گیری حاکمیتی با سمت و سوی مشخص، فراهم می شود؛ خرده بورژوازی آرمانگرا، چه در ساختار حکومتی، و چه خارج از آن، و حتی در اپوزیسیون، نفله شده و تقریبأ از دور خارج می شود. این دوران، که با ویژگی « شعار سازندگی » خود را مشخص می کند، دورهء پا گرفتن تشکلات حامی سرمایه گذاریهای بزرگ، شکل گیری مافیای تجارت، زد و بند نمایندگان بازار سنتی با بازار جهانی و همچنین عروج فرهنگ حاشیه نشینی و روستائی و شهرستانی، به فرهنگ مسلط بر روابط شهری، بخصوص در پایتخت و شهرهای بزرگ است!

در طی این دوره، شکل گیری طبقه متوسط نوین، که ریشه در ارتجاعی ترین و عقب مانده ترین طیف ها و اقشار اجتماعی با روبنای خرافی دارد، کاملأ مشهود است. از جملهء ویژگیهای این طبقهء متوسط جدید، بی اعتنائی به آداب مدرنیته، لاابالی گری، کلاشی و حقه بازی و ریا و ظاهر سازی و همچنین، به رخ کشیدن نوعی اشرافیت زمخت باز مانده از دوران خانخانی است!
طبقهء متوسط جدید، ضمن اینکه از امتیازات و امکانات طبقه متوسط شهری، برخوردار شده است، اما در کردار و گفتار و پندار، عمیقأ روستائی و قوم و قبیله گراست!

تأثیر چنین پدیده ای، بزودی، خود را در حرکتهای سیاسی مطروحه در سطح جامعه، نشان می دهد:

طبقهء متوسط قدیم، فارغ از تعلقات منطقه ای و زبانی و رنگ و نژادی و همچنین عقیدتی، یکدست و فراقبیله ای بود و خود را همسان با مدرنیسم، فرا می کشید، در حالیکه طبقه متوسط جدید، با مفاهیم همگرائی، منافع ملی، ملت و ملیت و وحدت طبقاتی و هماهنگی با جهان پیشرفته بیگانه است و آرمانهای خود را در عقب مانده ترین افکار ارتجاعی بازمانده از عصر ماقبل مدرنیسم، جستجو می کند. عمیقأ فرد گرا و ساختار گریز است و ویژگیهای سرپیچی از نظم و یکسانگرائی حقوقی، بخوبی در رفتار سیاسی وی، مشهود است. او قبیله گرا و قومگراست و از تمایلات ملی و میهنی، گریزان است، چرا که اساسأ فاقد بینش عمیق و آینده نگر است و منافع خود را هنوز در نوستالژی قومی جستجو می کند! با اینکه شهر نشین شده است و از امکانات یک جامعهء نوین سود می برد.


از سوی دیگر، مافیای بازار، که اینک لایهء مسلط بر حاکمیت است، از آنجا که نفع خود را، نه در یکپارچگی اجتماعی، بلکه در آشفتگی طبقاتی و به تبع آن فرهنگی، یافته است، از تمایلات طبقهء متوسط جدید، استقبال می کند و به آن پر و بال می دهد، چرا که در اینصورت، و با ایجاد یک جامعهء خانخانی، برای همیشه از شر شکل گیری نوعی از تشکیلات سراسری جدی که حاکمیت وی را با خطر روبرو سازد، جلوگیری می کند!

با توجه به نکتهء فوق الذکر است که سکوت، و از سوی دیگر، پر و بال دادن به جریانات فرهنگی و اجتماعی ضد ملی و ضد ایرانی و قوم و قبیله گرا، معنا پیدا می کند!!
از اینجاست که می توان درک کرد که چرا حاکمیت، نسبت به از هم گسیختگی فرهنگی جامعه بی تفاوت است، و حتی به گرایشات مرکز گریز، پر و بال هم می دهد!...

شاید بتوان گفت؛ اساسأ، به همان میزان که یک نظام مدرن و پیشرفته از انسجام ملی در حوزه های اقتصاد و سیاست و فرهنگ و اجتماع حمایت بعمل آورده و بنیانهای آنرا تقویت می کند، یک نظام پس مانده و متکی بر طبقات انگلی ( همچون بازار)، منافع خود را در از هم گسیختگی اجتماعی، تعارضات ملی و فرهنگی و گسستهای تاریخی، جستجو می کند، چرا که این طبقات نوکیسه و ارتجاعی، تنها به منافع آنی خود می اندیشند و از آنجا که به سیال بودن بازار و پول اعتقاد دارند، اساسأ فاقد شناسنامه و احساسات ملی و تاریخی و سرزمینی هستند.

اینک و پس از سه دهه از عروج بازار سنتی و پیدایش طبقه متوسط جدید، جامعهء ایران با گسستی عمیق روبروست و ازهم پاشیدگی اجتماعی و فرهنگی ناشی از آن، در همهء عرصه ها، مشهود است. تغییر و یا جلوگیری از تداوم چنین روندی، تنها با شکل گیری حاکمیتی ملی و متکی بر نظام متمرکز مقتدر از جهت مدیریت مدرن! میسر است، نه دمکراسی خرده بورژواها!!!

هجدهم فروردین ماه هزار و سیصد و هشتاد و هفت
www.adabeerfani.blogfa.com

۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه

انسان ِ غیراخلاقی

انسان ِ غیر اخلاقی



فرهاد عرفانی - مزدک



اندیشمندان بزرگ بشری، تعاریف مختلفی از انسان بدست داده اند. گروهی، او را موجودی متفکر و گروهی دیگر، وی را ابزار ساز لقب داده اند. جمعی، او را اجتماعی، و دسته ای دیگر، ناطق خطابش کرده اند. نیز بوده اند کسانی که انسان را موجودی اخلاقی دانسته اند. حقیقت این است که همهء این تعاریف، با هم، در مورد انسان، مصداق دارد. هر کدام از این تعاریف، گوشه ای از یک حقیقت واحد است، که وجه تمایز انسان، از سایر موجودات است. اما آنچه در این میان، به زعم این قلم، به انسان، خصائل انسانی می بخشد، و او را در مرحلهء (( حقیقتِ تمایز )) قرار می دهد، همان اخلاق است. بواقع، نتیجهء همهء تلاشهای فکری، عقیدتی و (( علوم انسانی )) بشر، به آنجا ختم می شود که، از او موجودی اخلاقی بسازد. در اینجا (( اخلاقی ))، دقیقا مترادف با (( انسانی )) در نظر گرفته شده است و صد البته آنچه انسانی ست، طبیعتا عادلانه و قرین به اختیار و آزادی نیز می باشد.


... و اما ما، در این نوشته، می خواهیم بگونه ای مختصر، به وجهی از انسان واقعی، و نه مجرد، آنهم در وجوه غیر اخلاقی آن، اشاراتی داشته باشیم. انسانی که نه در فکر ِ متفکر، بلکه در روی زمین، و درگیر ِ کشمکش اجتماعی، طبقاتی و فرهنگی ست. او معاصر ماست، و در لحظه به لحظهء زندگی مان، با او، برخورد داریم. ای بسا، خود نیز، از آن جمله ایم!
ممکن است این پرسش پیش آید که چرا از میان اینهمه مباحث فرهنگی، باید به این جنبه پرداخت، و آنهم صورتِ منفی آن؟ پاسخ، از این منظر، آن است که :
نمی توان در نبرد تاریخی میان روشنائی و تاریکی، خیر و شر، و ظلم و عدالت، به یاری انسان شتافت، مگر از کنار ِ تجزیه و تحلیل، و شناخت همه جانبهء آنچه سد راه حرکت وی، به سوی درستی ست. یکی از این موانع، در زندگی امروز ما، حضور انسان ِغیر اخلاقی ست. حضوری که با سلطهء همه جانبهء منفعت طلبی بر زندگی انسان، بسیار پر رنگ، خود را می نمایاند، و تاثیر خویش را، خواه ناخواه، بر این نبرد سرنوشت ساز می گذارد.

***


یکی از اندیشمندانی که بگونه ای عمیق و بصورت عملی، به تجزیه و تحلیل و روانکاوی انسان، در وجوه منفی پرداخته است، داستایفسکی ست. او در کنار لئو تولستوی، به شکل گیری اندیشه های انسانی، یاری بسیار رسانده است. در تفکر وی، انسانها به دو دستهء اخلاقی و غیر اخلاقی تقسیم می شوند. گروه سومی نیز هستند که موجودیت اخلاقی انسان را می پذیرند، اما به نوعی پراگماتیسم، یعنی عافیت طلبی یا سود آوری عملی اخلاق اعتقاد دارند.
و اما از این دیدگاه، در عمل، متاسفانه انسانهای غیر اخلاقی، در زندگی روزمره بسیار موفق تر از آدمهای اخلاقی اند. در اینجا، ما سعی می کنیم بسیار مختصر، دلایل این امر را بر شماریم.


در منظر انسانهای غیر اخلاقی؛ هیچ نوع قید و بند و چهار چوبی وجود ندارد، که آنها را، در جهت مورد خواستشان، متوقف کند. آنها به راحتی دروغ می گویند، تهمت می زنند، حقایق را وارونه جلوه می دهند.

فرصت طلبند!، به راحتی آنجا که منافعشان ایجاب کند، حتی با دشمن شان کنار می آیند و درست مانند بوقلمون رنگ به رنگ می شوند.
لا ابالی اند!، این آدمها همه چیز را از زاویه منافع شخصی می بینند. آنها در عین حال که با شما هم آوایند، قادرند با دشمن تان نیز نان تلیت کنند و آبگوشت بخورند. خصلت های ویژهء این افراد؛ محافظه کاری، ریاکاری، عافیت طلبی، دروغگوئی، تهمت زنی، فحاشی، تهدید و از همه مهم تر، بزدلی ایشان است! آنها فاقد کوچکترین شهامتی در دفاع از حقیقت اند. حاضر به مبارزه در هیج میدانی نیستند. پیشاپیش طرف برنده را می گیرند. دنباله رو هستند. برای اینکه احیانا رسوا نشوند، سریعا و کاملا همرنگ جماعت می شوند. به اصطلاح معروف، همواره نان را به نرخ روز می خورند.

انسان غیر اخلاقی، زبان چرب و نرمی دارد. چاپلوس است. از القاب، کمال استفاده را می کند. او، در هر لحظه، آماده است که دوست را دشمن، و دشمن را دوست کند. کسی را به عرش اعلاء ببرد، و دیگری را به اسفل السافلین، و بالعکس. به راحتی قول می دهد، و به سادگی پیمان می شکند.

ظاهر ساز است. گاهی اوقات، در اظهار ادب، مبالغه می کند، بیش از حد مودب می شود، چرا که می خواهد ابتذالش را پنهان کند. آنجا که منافعش ایجاب می کند لات می شود، یقه می دِرّد، فحاشی می کند... او ثبات شخصیت ندارد، دو شخصیتی، یا چند شخصیتی ست. در کل، هنرپیشهء مجربی ست!

در قاموس فکری ایشان، خراب کردن و لجن مال کردن دیگران، کاری مجاز، ساده و راحت است، چرا که آنها معتقدند: هیچ وسیلهء اخلاقی ای وجود ندارد، شما از هر وسیله ای و به هر شکلی ، هر چقدر کثیف، می توانید استفاده کنید، مهم این است که آن وسیله ثمر بخش باشد ( پراگماتیسم )


شما گناه می کنید، ولی دچار عذاب وجدان نمی شوید، چرا که عمل گناه آلود شما، مغایرتی با منافع تان، ندارد، بنا بر این حتی از گناهی که مرتکب می شوید لذت می برید. در این قاموس، آدمی که گناه نمی کند، احمق است. ساده لوح و ابله است.

از نظر انسان غیر اخلاقی، آدم اصولی ( با پرنسیپ )، آدم ِ خشکه متعصب است. انعطاف ندارد. با او نمی توان لاس زد. او را نمی توان به بازی گرفت. قواعد بازی! را رعایت نمی کند. او خشن است. دموکرات نیست . اگر جائی که شما شجاعت و شهامت ابراز وجود ندارید، او شهامت از خود نشان دهد و در برابر نادرستی بایستد و به افشاء گری بپردازد، وی را خشونت طلب، اغتشاش گر و دیوانه و ... می خوانید، چرا که ناخود آگاه! احساس گناه می کنید. برای لحظه ای، او، وجدانتان را تکان داده و بیدار کرده است و حقارت شما را، به رُخِتان کشیده است. بنابراین او را محکوم می کنید. چرا که اگر به او حق بدهید، در واقع، خود را بخاطر ضعفتان، محکوم کرده اید.


انسان غیر اخلاقی، در عین حال، انسان ضعیف و قابل ترحم است! حال رقت باری دارد. دل آدم اخلاقی، برایش می سوزد! چرا که او فاقد جوهر ِ آدمیت است، و در همهء عمر، مجبور به نقش بازی کردن است. او هیچگاه قادر نیست خودش باشد. هرگز قادر نیست به عنوان یک آدم ِ صاحب هویت و تشخص ظاهر شود. همواره در سایهء دیگران حرکت می کند. هیچگاه شهامت ابراز نظرش را ندارد و اگر با کسی روبرو شود که چنین باشد، او را تحقیر می کند ، برای اینکه حقارت خود را بپوشاند.

انسان غیر اخلاقی، در ظاهر، به طبقهء خاصی تعلق ندارد و از طبقهء خاصی دفاع نمی کند. عقیده ای ندارد ( و گاهی دارد! ) ، ایمان ندارد ( و گاهی دارد )، به اخلاق معتقد نیست، لا ابالی ( بی پرنسیپ ) است...، به یک معنی، او مصداق کامل واژهء (( بی شرف )) است. واژه ای که در فرهنگ عامه، همین بار را دارد. اینگونه آدمها، موجودیتشان، رابطهء مستقیمی با آشفتگی و نابسامانی ( در همه یا برخی زمینه ها ) دارد.اگر هم از نظم و قانون دفاع کنند، منظورشان نظم ِحاکم است، نه نظم محکوم! آنها، یار و یاور ِ نظر و دیدگاهِ در قدرتند. فرقی هم برایشان نمی کند که این دیدگاهِ در قدرت، فضای ِ یک جلسه سخنرانی و مصاحبه معمولی باشد، و یا نظر گاهی در حکومت. آنها جائی نمی خوابند که زیرشان آب برود. در سایه می نشینند و مواظب آفتابند.

...

انسان غیر اخلاقی، هم می تواند حراف باشد، هم کاملا سکوت کند. برخورد او متناسب با الزامی است که موقعیت و منافع شخصی اش می طلبد. او به راحتی تن به حقارت می دهد، و به همین دلیل ، به محض بدست آوردن کوچکترین قدرتی، از تحقیر و خرد کردن دیگران ابایی ندارد.

او همواره مشکور است! چرا که حاضر به مقابله نیست. او هر ارزشی را با پول می سنجد. پول، خدای اوست. هر چند در حرف، ممکن است هر نوع تفکر ِ مذهبی، یا غیر مذهبی ای را، به راحتی بپذیرد، جامهء آن را به تن کند و حتی شما را به دلیل انکار اعتقاداتی که خود، بدانها اعتقاد ندارد، گردن بزند. انسان و زندگی، برای او، منبع چپاول و غارت است. او به حق ِ حیات اعتقاد دارد، اما فقط برای خود. انحصار طلب، و سخت محافظه کار است، درعین حال، اگر لازم باشد، دموکرات تر، لیبرال تر و چپ تر! از هر آزادیخواهی می شود.

...

انسانهای غیر اخلاقی، ممکن است دارای بعضی از خصایص، و یا همهء آن چیزهائی باشند که بر شمردیم، ممکن است با توجه به نوع تربیت، جلوه هائی گوناگون از این خصائل را به نمایش گذارند ، اما همهء آنها در یک چیز مشترکند: (( در عمل! به حقوق انسانی، اعتقاد ندارند و منافع شخصی را، بر همه چیز ترجیح می دهند )).

انسان غیر اخلاقی، دقیقا همان جانور است! حال، هر اسمی می خواهید رویش بگذارید، و هر لقبی می خواهید، به او بدهید؛ (( موجود اندیشمند، ناطق، اجتماعی، ابزار ساز،... ))، در اصلِ ِ قضیه فرقی نمی کند! او در اسارت ِ نظامی ست که اینچنین تربیت اش می کند. راه ِ مبارزه با انسان غیر اخلاقی، مبارزه با زمینه های پیدایش اوست. پند و اندرز تاثیری ندارد، باید منجلابی که، چنین جانورانی پرورش می دهد را، خشک کرد!
****
تیرماه 1379

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

سخنی با ملت بزرگ افغانستان !

سخنی با ملت بزرگ افغانستان!


فرهاد عرفانی مزدک



برادران، خواهران، همدلان و همزبانان عزیز!

بار دیگر، دست خانمان برانداز استعمار حقیر بریتانیا ( انگلیس ) و شرکایش، اینبار از آستین حکومتی دست نشانده و مزدوری بنام (( عبدالکریم خرم، وزیر اطلاعات و فرهنگ! )) بیرون آمده است، تا هستی و هویت شما را به بازی گرفته، ملت افغانستان را به ورطه ای دیگر از سقوط کشاند.


سیاست فارسی ستیزی، سیاست کهنهء استعمار انگلستان، در طی سیصد سال گذشته بوده است. آنها با این سیاست کثیف، توانستند شبه قارهء هندوستان را از هویت فرهنگی و تاریخی خود تهی ساخته و زبان خویش را بر آن حاکم کنند. اینک همان سیاست از طریق مزدوران و سیاست پیشگان جاهل در ایران و افغانستان به پیش برده می شود.


هم میهنان گرامی!

استعمار انگلستان خوب می داند تا فرهنگ و هویت ما، استوار بر شانه های رودکی سمرقندی و حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، ناصر خسرو قبادیانی، خیام نیشابوری، مولوی بلخی و حافظ شیرازی و ... دیگر بزرگان اندیشهء مشرق زمین است، آنها نخواهند توانست سیاستهای کثیف استعماری خویش را در خانه های ما به پیش ببرند، پس هم از اینروست که در ایران از طریق علم کردن زبانها و گویشهای محلی و ترکی و عربی در برابر فارسی و در افغانستان از طریق گسترش واژه های انگلیسی و گویشهای محلی و ترویج ادبیات نامأنوس با تاریخ ملت افغان و در تاجیکستان با سنگ انداختن در راه ترویج خط پارسی، در تلاش هستند تا ارتباط نسل های جدید پارس زبان را با گذشتهء پر افتخار فرهنگ سازشان قطع کرده و با بوجود آوردن ملتهائی کوچک و بی هویت، برای همیشه حاکمان واقعی خانه هایمان شوند!


شما اندیشمندان، روشنفکران، نویسندگان و شاعران بزرگ افغانستان !

میهن شما و قلب فرهنگی ما، افغانستان ( خراسان، آریانا ) زادگاه زبان پارسی دری، قوام آئین انسانی زرتشت و همچنین شکل گیری عظیم ترین فرهنگ تولید شده توسط بشراست. فرهنگی که در دورانی نچندان دور، شرق و غرب عالم اندیشه را بهم پیوند می داد و خورشید حقیقت محوری، همچنان بر تارک آن می درخشد.
بر شماست تا اجازه ندهید مشتی مزدور نقاب زدهء استعمار، به خود اجازه دهند بر خاک محل تولد خداوند بلخ ( مولوی ) و حجت خراسان ( ناصر خسرو) ایستاده و به زبان پارسی و در حقیقت، به همهء هویت و هستی شما و ما ایرانیان و تاجیکان توهین کنند!
بر شماست تا بار دیگر پرچم احیای زبان پارسی و زدودن آن از ناپاکی ها را بر افرازید و غزال غزل را در دشتهای اندیشه، سرافرازانه تر از همیشه برانید!

هموطنان افغان!

بر شماست تا در این مقطع حساس از تاریخ، همچون گذشته، پرچمدار قیام فرهنگی پارس زبانان جهان باشید و با احساس مسئولیت در حراست از دژ سر به فلک کشیدهء زبان پارسی، نشان دهید که فرزندان راستین صدها و هزاران شاعر و اندیشمند بزرگ بی همتا در تاریخ مشرق زمین و همهء دنیا هستید!
2، 12، 1386

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

فراموشخانه یا فراماسونری !



فراموشخانه!



(( هم در تشکیلات حکومت، هم در میان مخالفین ))




فرهاد عرفانیمزدک




سابقهء تشکیلات فراماسونری، بعنوان سازمانی سری، که از منافع گروهی خاص، از نخبگان و اشراف، دفاع می کند، به قرون وسطی باز می گردد، اما با وقوع انقلاب صنعتی وسپس قدرت گیری سرمایه داری، بعنوان یک صورتبندی اجتماعی – طبقاتی، تشکیلات فراماسونری نیز، تغییر شکل داده و بعنوان یک شبکه و سرویس جاسوسی بین المللی، که حافظ منافع سرمایه داری جهانی است، وارد میدان درگیریها و کشمکش های سیاسی در سطح دنیا، بخصوص جهان سوم، می شود!



پس از جنگ جهانی اول و با افول ظاهری! امپراطوری استعماری بریتانیای کبیر؟!، فراماسونری ( که در زمان مورد نظر، دیگر هدایت و مدیریت کامل آن در اختیار لژ لندن قرار گرفته بود ) شکل کاملا اطلاعاتی – عملیاتی به خود گرفت و بعنوان ستون پنجم پبشبرد سیاستهای انگلستان، در سطح جهان، وارد عمل شد. اگر بخواهیم تاریخی را در اینمورد ذکر کنیم، می توانیم به حوادث مربوط به انقلاب عراق و تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه در دههء بیست میلادی، اشاره کنیم.



این روند همچنان، بدون تغییر ادامه دارد تا وقوع جنگ جهانی دوم و قدرت جهانی شدن ایالات متحده آمریکا. در اینزمان است که همکاری نزدیکی بین لژهای لندن و واشینگتن بوجود آمده و با اینکه مدیریت تشکیلات ماسونی در لندن باقی می ماند، اما آمریکا نیز به کرسی هائی در خور توجه دست می یابد!




و اما در ایران و با وقوع تحول پنجاه و هفت، زنده یاد اسماعیل رائین، دست به کاری بزرگ می زند و پتهء حداقل صد و پنجاه سال نفوذ و هدایت سیاست در ایران، توسط ماسونها را، با انتشار کتاب فراماسونری در ایران، به روی آب می ریزد و جان خویش را بر سر اینکار با ارزش می گذارد! پس از این تاریخ، دیگر در کمتر اثری و در کمتر محفلی، سخن از فراماسونری می رود!! در حالیکه رد پای فعالیت گسترده این تشکیلات مخوف جاسوسی و هدایت سیاسی را در تمامی تحولات سی سالهء اخیر، بخوبی می توان دید!!!
...
فراماسونری در نقش ستون پنجم!


همانطور که ذکر شد، شکل فعالیت فراماسونری در دوره های مختلف تاریخی، با توجه به صورتبندی تاریخی و اجتماعی – اقتصادی، دگرگون شده است و بخصوص در دهه های اخیر و با توجه به تحولات عظیم در مسائل اقتصادی و جابجائی قدرت در سطوح ملی و جهانی، ماسونها، اکنون دیگر، بیشتر در سطوح مدیریتی به فعالیت مشغولند و کمتر بعنوان چهره های آشکار ظاهر می شوند. اکنون آنها را در عرصه های مستقیم قدرت، کمتر می توان دید، بلکه بیشتر تلاش می شود تا صرفأ هدایتگر و خط دهندهء جریانات اجتماعی و یا سیاسی بوده و از درگیری مستقیم پرهیز نمایند. اکنون دیگرماسونها را در کرسی های وکالت و وزارت و حکومت کمتر می توان دید، بلکه بیشتر آنها را در سیمای استراتژیست، رهبر حزب و گروه، نظریه پرداز عضو کمیتهء مرکزی!!، نویسنده و هنرمند و روزنامه نگار!، مشاور رئیس بانک مرکزی و سهامدار عمده و بزرگ ناشناس و استاد دانشگاه و مشاور رئیس جمهور و رئیس ناشناس یک فرقه تجزیه طلب مقیم لندن و یا کویته! و امام جمعه مسجد جمکران! یا پیر دراویش؟! و ... باید دید. مهم اینستکه متوجه باشید که مستقیم و غیر مستقیم، از هر کجا که آنها را ول کنید، چهار دست و پا در لندن فرود می آیند!!!



بیاد می آورم روزی را که به تماشای یک برنامه سیاسی سیمای جمهوری اسلامی نشسته بودم، مجری برنامه با شخصی بظاهر استاد دانشگاه و استراتژیست، که ضمنأ نقش مهمی در وزارت بازرگانی داشت! و مشاور رئیس جمهور هم بود، صحبت می کرد. بحث د رتمام مدت، پیرامون این محور بود که مواضع اروپا در قبال ایران، با مواضع آمریکا یکی نیست و هماهنگی ندارد!! مجری جوان و ساده لوح، ناخود آگاه در رابطه با نقش احیانأ منفی انگلستان در این میان سوال کرد که بیکباره، آقای استراتژیست از کوره در رفت و گفت: (( نه، بهیچوجه انگلستان نقشی منفی بازی نکرده است! ما هیچوقت از جانب انگلستان ضربه نخورده ایم! و هماره روابط حسنه ای با بریتانیا داشته ایم و تاریخ؟! گواه این مسئله است!!! )).


نگاه فوق الذکر، تنها می تواند نگاه یک ماسون، به تاریخ معاصر و نقش انگلستان درآن باشد! در غیر اینصورت و در شرائط عادی، چه کسی می تواند با وجود صدها و هزاران سند معتبر، (( که مؤید نقش مخرب و منفی انگلستان در تحولات حداقل صد و پنجاه ساله ء اخیر ایران است ))، حضور ویژهء استعمار را کتمان کند؟!


...


و اما پس از تغییر حکومت در سال پنجاه و هفت، با توجه به اینکه روحانیت و بازار، قدرت را بدست گرفتند، حضور و نقش فراماسونری، علاوه بر اینکه کاهش نیافت، بلکه بمراتب، بیشتر هم شد!


برای درک موضوع فوق الذکر، باید متذکر شد که تشکیلات فراماسونری، بطور سنتی، سه پایگاه اصلی در ایران داشته است. این پایگاهها عبارت بوده اند از؛ تشکیلات اداری سلطنت ( بغیر از خانواده سلطنتی ! )، روحانیت و بازار! به معنی دیگر، این سه حوزه، حوزه های نفوذ فراماسونری در ایران بوده اند.


صد البته در تمامی دوران معاصر، فراماسونری همواره تلاش داشته است تا در نفوذ و سمت دهی به تشکیلات احزاب سیاسی و مطبوعات و رسانه ها نیز، نقش بازی کند، اما میزان و حدود تأثیر گذاری عناصر ماسون تا پیش از سال پنجاه و هفت، بیشتر در سه حوزهء فوق الذکر بوده است، تا عرصهء فعالیت احزاب و مطبوعات و رسانه ها.
لیکن پس از بهمن پنجاه و هفت، و با فروپاشی تشکیلات قدرتمند ماسونی در ساختار اداری حکومت سلطنتی، حوزهء نفوذ ماسونی، علاوه بر حکومت، به عرصهء مدیریت احزاب و مطبوعات و رسانه ها نیز، بطور گسترده، کشیده شده و بسط یافت!



کسانی که تا دیروز در بیرون حکومت، نقش بازی می کردند، اینک سردمدار قدرت و تحولات سیاسی شده بودند. بازاریانی که در تشکیلات فدائیان اسلام متشکل شده بودند ( لاجوردی، خاموشی، عسگر اولادی، زواره ای و بادامچیان و... ) اینک تحت عنوان هیأت های مؤتلفه، واسط حکومت – بازار و روحانیت شده و مستقیما مجری سیاستهای کفتار پیر استعمار ( انگلستان ) در ایران گشتند!



نظر به اینکه، تشکیلات ماسونی، دیگر نه یک تشکیلات بظاهر در جهت گسترش تمدن؟!، بلکه بعنوان یک سرویس اطلاعاتی و هدایت سیاست عمل می کرد، با استفاده از موقعیت و بلبشوی پیش آمده در اوضاع سیاسی – اجتماعی ایران، بسرعت، حوزهء نفوذ و فعالیت خود را هم در ساختار حکومت و هم در ساختار احزاب و مطبوعات و رسانه ها گسترش داد.



اگر بخواهیم تشکیلات ِ هدف را در حکومت و بیرون حکومت نام ببریم، می توانیم از؛ هیأتهای مؤتلفه، انجمن حجتیه، مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت، در حکومت نام ببریم و در بیرون از حکومت؛ تشکیلات بهائیان، سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، حزب دمکرات کردستان، حزب کمونیست – کارگری، حرکت ملی آذربایجان جنوبی؟!، جنبش الاهواز، جندالله بلوچستان ( بتازگی تغییر نام داده !!! ) را می توان نام برد.



باید دقت شود که جریانهای نامبرده، در تمامیت خود، تحت نفود فراماسونری نیستند، بلکه ماسونها بطور گسترده دررهبری این گروهها و دسته ها نفوذ کرده و به پیشبرد سیاستهای استعماری، از طریق این جریانها، یاری می رسانند، البته با حمایت ام آی شش!!!.



باید دقت کرد که هیچ ماسونی، در معرفی خود، به شما کارت شناسائی؟! نشان نمی دهد، بلکه وی را از روی عملکرد و سیاستی که پیش می برد، یا خواهان پیشبرد آنست، باید شناخت! برای نمونه، ذکر یک مورد اخیر، خالی از لطف نیست!؛


با قدرت گیری محافظه کاران نو، د ر انگلستان و آمریکا، و بیرون کشیدن پرونده های نظری ِ خاک گرفته در بایگانی استعمار، و همزمان با ارائه طرح خاور میانهء بزرگ!، توسط تونی بلر؟!!! به جورج بوش، موج بزرگی از نظریات تجزیه طلبانه و استقلال خواهی، تحت لوای، فدرالیسم و حقوق قومی و زبانی، هم در حکومت اسلامی و هم در بیرون آن، و در بین احزاب و گروهها ی اپوزیسیون به راه می افتد!


بیکباره، همزمان با طرح شعار فدرالیسم در حزب دمکرات کردستان، سخنگوی حزب توده، با پرونده ای مشابه، از لندن به راه افتاده، به کنگرهء پنجم حزب فوق الذکر می رسد تا خواست فدرالیسم برای ایران را در طرح برنامهء جدید، جای دهد! یکشبه، دهها گروه و حزب قومی، با امکانات فراوان مالی و رسانه ای، از زیر زمین، مثل قارچ، سر بر می آورند؛ (( به گفتهء یک مقام امنیتی جمهوری اسلامی - که در سال هشتاد و پنج و در پایگاه اینترنتی اخبار روز - انعکاس یافت، سی و هشت هزار پایگاه و صفحهء اینترنتی به ترویج و تبلیغ نظریات قومگرایانه و تجزیه طلبانه مشغولند!!... )).



فریاد داد خواهی قومی و تظلم خواهی روستائی، از چهار گوشه ایران و جهان! به هوا می رود. آقای اعلمی، نماینده تبریز و ظاهرأ امام زمان!! در مجلس، با چهرگانی و پور پیرار( فراماسون کهنه کار و جاسوس دو جانبه!!! ) و هجری ( مردی در نقشهای گوناگون! ) و... تعداد زیادی دیگر از چهره های آشکار و پنهان استعمار، با نامهای مستعار و واقعی، مانند؛ آیدین تبریزی و مهران بهاری ( اسامی مستعار! ) و ... بیات و هیأت و براهنی و امیدوار ... بنی طرفی و الاهوازی و ریگی و گلمراد و ... همراه و هم آوا شده ، بر بام سرزمین فلک زدهء ایران، نقارهء رهائی قومی می زنند!!!



نکتهء بسیار ظریف و قابل توجه د ر این موج به راه افتاده، سرچشمه گرفتن همهء این جریانها از لندن، یعنی ام القرای استعمار است! و باز هم از آستین نفوذی ها، در کمیته مرکزی حزب توده!!!


اگر در دفعات قبل ( بلوای آذربایجان و کردستان در دههء بیست خورشیدی )، حوزهء عملی تشکیلات ماسونی، محدود به نفوذ چند عنصر در رهبری حزب فوق الذکر و روحانیت بود، اینبار، با توجه به امکانات فراوان ( بخصوص از منظر رسانه ای )، دهها گروه و حزب و دسته و فرقه و شخصیت سیاسی و ادبی؟! و هنری و روشنفکر؟! را نیز، در بر می گیرد!

...


متأسفانه! نهادینه نشدن مبحث (( الویت منافع ملی در سمت گیریهای سیاسی )) و عدم توجه به آن در نظام آموزش و پرورش، باعث شده است که با کوچکترین تندبادی، افرادی پیدا شوند که بدون هیچگونه حس و باور ملی، آماده برای زیر پا گذاشتن منافع و هویت و هستی ملت و کشور باشند! این افراد، به راحتی، مصالح و منافع شخصی و فرقه ای و قوم و قبیله ای خویش را، بر منافع ملی و عمومی ترجیح داده و آماده برای خودفروشی، وطن فروشی و هموطن فروشی می شوند. هم از اینروست که می بینیم که سرویسهای جاسوسی، فراماسونری و دستگاههای مشابه، که در راستای منافع استعمار عمل می کنند، هیچگاه در یافتن عناصر مستعد برای خیانت، دچار مشکل اساسی نبوده اند!
ناگفته پیداست که، در سوی دیگر این معادله، عدم پایبندی حاکمان ایران به حقوق اساسی ملت است، که در ایجاد بستر مناسب برای سوء استفاده بیگانگان، تاثیر قابل توجه داشته است!



آنچه در پایان این نوشتار، بنظر می رسد که باید ذکر شود، جلب توجه تمامی میهن دوستان، مدافعین حقوق مردم، فعالین جدی سیاسی، روشنفکران و نویسندگان ملی و متعهد، به این مسئله است که؛ هر گونه تلاش و مبارزه ای که صورت می گیرد، اگر زیر مجموعه ای از مبحث منافع ملی ایران و دفاع از هویت و هستی تاریخی این مردم باشد، پذیرفتنی و قابل مطرح شدن است و هر آنچه خارج از این سر لوحه، طرح شود، مستقیم یا غیر مستقیم، به ضرر ملت ایران و در جهت منافع بیگانگان خواهد بود و منجر به نفوذ و سوء استفاده عناصر بیگانه و مزدور، از جمله ستون پنجم استعمار، دستگاه فراماسونری! خواهد شد.



بار دیگر، توجه فعالین سیاسی را به این موضوع مهم جلب می نمایم که؛ سرنخ تمامی فعالیتهای ضد ملی، حتی هر آنچه ایالات متحدهء آمریکا انجام می دهد، به لندن می رسد!

تمامی ارتباطات، از هر نوعی که به لندن

وصل شود، باید از جانب فعالین سیاسی،

مشکوک تلقی شده و زیر ذره بین قرار

گیرد!

دستگاه طراحی سیاست بریتانیا ( دولت سایه! )، با تجارب گسترده ای که از قرنها فعالیت استعماری دارد، به راحتی، مدیریت سیاسی در حکومتها و احزاب را ( بخصوص در جهان سوم ) به بازی می گیرد. هم از اینروست که مقابله با آن، در جهت حراست از منافع ملی، هوشیاری فوق العاده ای را از سوی همهء عناصر میهنی می طلبد! از برچسب تئوری توطئه و دائی جان ناپلئونیسم نهراسید!! خود این برچسبها از سوی عناصر ماسون مطرح می شود!!!
صفوف خود را از مزدوران با نقاب و بی نقاب استعمار پاک کنید!
10،10، 86

۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

اهمیت دقت در کاربرد واژه ها



اهمیت دقت در کاربرد واژه ها

فرهاد عرفانی – مزدک



یکی از نکات پر اهمیت در طرح مقولات سیاسی، بکارگیری صحیح واژه ها، بگونه ای است که معنائی غیر از منظور مورد نظر، از آن مستفاد نشود! چنانچه این اصل ساده، مورد توجه قرار نگیرد، یا به آن بی توجهی شود، نتیجه آن خواهد شد که در درجهء اول، موجبات سوء تفاهمات زبانی و تفسیر و تأویلات فراهم آید، و در ثانی، منجر به رواج دیدگاهی خطا، در طی زمان شود، که اصلاح و زدودن آن از فرهنگ عامه، کاری بس دشوار خواهد بود.

همانگونه که می دانیم، کاربرد هر واژه و یا عبارت در عالم سیاست، از وجوه مختلف برخوردار است، که دو وجه از این وجوه عبارتند از؛ الف: وجه زبانی ب: وجه حقوقی.

توجه به وجوه فوق الذکر، در گفتار و نوشتار، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. بعنوان مثال وقتی در نوشته ای سیاسی، شما می گوئید: (( دریای مازندران ))، از طرفی به نامی اشاره دارید که در تاریخ ادبیات، حداقل از زمان فردوسی، یعنی هزار سال پیش، کاربرد داشته و این دریا را به مردمی که در حاشیه آن می زیسته اند نسبت می داده و حدود جغرافیائی آن را مشخص می کرده است و از سوی دیگر، با بکارگیری این عبارت، وجه حقوقی حقی که این مردمان حاشیه نشین بر این دریا دارند را اشاره می کنید! درست بهمانگونه که با بکار گیری واژهء کاسپین در مورد دریای فوق الذکر، به تعلق تاریخی این دریا، به مردم ایران و ملاحظات حقوقی و معنائی آن، که اشاره بوجود تاریخی کاسپین ها در کنارهء این دریا دارد، توجه می دهید!

یا مثلأ وقتی می گوئید ایرانی، از طرفی اشاره دارید به مردمانی از یک گروه و تیره انسانی مشخص، که خود را نجیب و آزاده می دانند و از سوی دیگر اشاره می کنید به مردمانی که در یک حوزهء مشخص جغرافیائی با فرهنگ و تمدن و تاریخ ویژهء خویش زندگی کرده و می کنند و بر این اساس، از منظر حقوقی، دارای حق ویژه بر یک حوزهء مشخص زیستی - جغرافیائی! هستند!

یا زمانیکه می گوئید؛ (( ترک ))، اشاره به مردمی از تیره ای خاص مغولی - چینی دارید که سکونتگاه اصلی ایشان در مناطق ماوراء قفقاز بوده است که در طی هزارهء اخیر، در مناطق مختلف آسیا و اروپا پراکنده شده اند، ولی وقتی می گوئید (( ترک زبان ))، اشاره به مردمی دارید که، جدا از وابستگی قومی و نژادی، در حال حاضر به این زبان تکلم می کنند.

با مثال فوق، بخوبی روشن می شود که بکار گیری درست واژگان، از چه اهمیتی برخوردار است؛ با توجه به مثال فوق، مثلأ اگر درنوشتهء خود بگوئید: (( ترکهای ایران ))، ترکها را تیره ای ایرانی معرفی کرده اید که از منظر تاریخی، بخشی از طوایف ایرانی بوده اند و بر این اساس، شاید حقوقی خاص؟! بر آنها ملحوظ است، در حالیکه اگر بگوئید ترک زبانان ایران، شکل قضیه، از اساس، فرق خواهد کرد!

واضح تر بگویم؛ وقتی می گوئید ترک زبانان ایران، به موضوعی صحیح اشاره کرده اید، و آن، وجود مردمانی ایرانی تبار است، که زبان مادری شان ترکی شده است! اما وقتی می گوئید ترکهای ایران، یعنی اقوام غیر ایرانی، که در بخشی از ایران ساکن هستند و (( این )) غلط است.

شاید در مورد عبارت (( ترکهای ساکن ایران ))، از دورهء تهاجم ترکها به ایران در عصر سلاجقه، تا دورهء ایلخانیان و مغولها و اقوام ترکی که در زمان صفویان به ایران کوچانده شدند، بتوان با دیدهء اغماض نگریست، اما پس از این تاریخ و حداقل از چهار صد سال پیش تا کنون، از منظر قومی – نژادی، دیگر اثری از این طوایف، وجود ندارد و در زمان حاضر بر اثر آمیختگی آن مردمان با سایر مردم ایران، از آن اقوام، تنها زبانی بر جا مانده است، که صد البته زبانی آمیخته با زبانهای بومی منطقهء آذربایجان مانند آذری و همچنین با فارسی و عربی و ... است، که بنام زبان آذری، یا با اغماض (( ترکی ! )) خوانده می شود.
این زبان، تا پیش از اینکه به خط فارسی، عربی، یا لاتین نوشته شود، تنها یک گویش بوده است. بر این اساس، فاقد ادبیات مدرن و نوشتاری از منظر تاریخی است و تک و توک، نوشته های موجود به این زبان، قدمتی بیش از چند صد سال ندارند که آنهم مربوط به زمان آشنائی طوایف ترک و ترکمن و مغول با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی است! چرا که ترکها و مغولها، اصولأ خط و نوشته و دانش را امری مذموم و بیهوده می دانسته اند و بزرگترین افتخار در نزد ایشان، شکارچی خوب بودن، جنگجوئی، و داشتن رمه و چادر و زن فراوان بوده است!!! بگذریم از سند سازی ها و جعلیاتی که اینروزها آقای مایکل لدین از مؤسسه اینترپرایز، وابسته به کاخ سفید و آقای ریچارد آرمیتاژ، معاون سابق وزارت خارجه آمریکا و همکاران ایرانی ایشان! در ایران و جمهوری آران؟! و عثمانی؟! بعمل می آورند، بلکه بتوانند برای تجزیه طلبان، شناسنامه و سند و هویت و تاریخ مصرف! درست کنند!...........

از بحث خود دور نشویم ! آنچنانکه گفتیم، هر واژه و عبارت، در عالم سیاست، غیر از وجه زبانی و ادبی، دارای بار و محتوای سیاسی خاص است که در فرهنگ واژه های سیاسی، تاریخچه و موضوع خاص خود را حمل می کند.

بر این اساس، بکارگیری واژه ها و عبارات در نوشته های سیاسی، لزومأ تطبیقی با وجه ادبی خود ندارند! و صد البته ممکن است گاهی دقیقأ و نعل به نعل، منطبق بر وجه ادبی خود باشند. دراینجا ذکر دو نمونه می تواند روشنگر باشد؛ در روزنامه قانون که در زمان ناصر الدین شاه و توسط میرزا ملکم خان منتشر می شده است می خوانیم : (( جمع کثیری از خلق ایران ! ، به چندین سبب خود را از وطن مألوف، بیرون کشیده، در ممالک خارجه، متفرق شده اند . در میان این مهاجران متفرقه، آن اشخاص باشعور، که ترقی خارجه را با اوضاع ایران تطبیق می کنند، سالها در این فکر بودند که؛ آیا به چه ترتیب می توان به آن بیچارگان که در ایران گرفتار مانده اند، جزئی امداد برسانند. پس از تفحص و تفکر زیاد، بر این عقیده متفق شدند که به جهت نجات و ترقی خلق ایران، بهتر از یک روزنامهء آزاد، هیچ اسباب نمی توان تصور کرد... )) .
،
اگر دقت کنیم، میرزا ملکم خان، بعنوان یک ادیب سیاسی نویس، دراین نوشته کوتاه خود، در دو جا از عبارت خلق ایران، و در مجموع چهار جا از واژهء ایران و یکجا از واژهء وطن و یکجا از عبارت (( ممالک خارجه )) استفاده کرده است. اگر عبارت (( خلق ایران )) را با عبارت (( ممالک خارجه ))، در کنار هم قرار دهیم، خیلی ساده در می یابیم که نویسنده ، این دو عبارت را کاملأ آگاهانه و با علم به محتوای سیاسی هر دو عبارت، یکی را مفرد و دیگری را جمع بکار برده است! یعنی اینکه نگفته است: (( خلق های! ایران )) و گفته است خلق ایران! چرا که سهل انگاری در کاربرد کلمهء خلق از نظر ادبی و جمع بستن نادرست آن، می توانسته است مشکلات حقوقی از منظر سیاست ایجاد کند! درست بهمانگونه که با بکارگیری غیر مسئولانه عبارت (( خلقهای ایران ))، توسط گروههای سیاسی عصر رضاشاه، که متأثر از فرهنگ وارداتی بودند، موجبات مشکلات قومی و قومگرائی در دهه های اخیر، فراهم آمد !

میرزا ملکم خان، بدرستی از واژهء خلق، بعنوان یک ملت! استفاده می کند و با بکار گیری کلمهء ایران، در چهار جا، غیر قومی بودن نام کشور ایران و ملی بودن آن را از منظر سیاسی، متذکر می شود!

همانگونه که می دانیم در ایندوره، یعنی عصر قاجار و ناصر الدین شاه، اروپائیان، بنابر سنت هرودتی؟!، ایران را، پرشیا یا پرشین می نامیدند! و این خطای تاریخی ایشان بود که بنابر سنت درگیریهای خویش با امپراطوری هخامنشی، از ایران، تحت عنوان سرزمین پرش یا پارس نام برده اند! در حالیکه ایرانیان همواره( بنابر مکتوبات و اسناد موجود ) خود را ایرانی و سرزمین شان را ایران ( کتیبه داریوش بزرگ – تخت جمشید ) می نامیده اند .
از سوی دیگر، ملکم خان با کاربرد عبارت ممالک خارجه، بدرستی اشاره به مملکت ها و یا کشورهای مختلف(( از منظر حقوق سیاسی )) دارد، در برابر و مقایسه با مملکت ایران و خلق و مردم ایران!

همانگونه که می بینیم، او از منظر حقوق سیاسی، نه د رمورد ممالک خارجه و نه در مورد ایران، واژه و عبارتی که نشانی از هویت قومی و یا زبانی و مذهبی داشته باشد، بکار نمی گیرد، چرا که از منظر علوم سیاسی، دخالت دادن مؤلفه های فوق در تعریف هویت ملی و کشوری و حقوق بین الملل، خطاست و منجر به ایجاد سوء تفاهمات حقوقی می شود و اینکار، تنها توسط استعمارگران و در رابطه با طرح تجزیه کشورهاست که مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد!

او همچنین در نوشته خود، با بکارگیری واژهء وطن درمورد ایران، اشاره به سرزمینی واحد دارد که موطن و محل تولد ایرانیان است. دقت کنید که او واژهء وطن را نه درمورد مناطق و ولایات و استانهای ایران همچون آذربایجان، کردستان، بلوچستان و یا ...، بلکه در مورد کل این مجموعه بکار می گیرد.

و اما در مورد دوم، برخورد غیر مسئولانه و احمقانه شاهان ترک قاجار، با همین عبارات و واژه هاست! این شاهان فاسد و لاابالی و خائن، که در طی حکومت صد و سی و یکساله شان، سرزمین کهن ایران، توسط غارتگران و استعمار گران، چپاول و غارت شد و تکه تکه شد و بغارت رفت، از سر گنده گوئی! و قمپز در کردن های توخالی برای خلق مفلس، سرزمین تحت سلطه خویش یعنی ایران را، (( ممالک محروسه ؟!)) می خواندند و به این عنوان سکه می زدند و سخن می راندند و نامه می نگاشتند !!! که چه؟ که آری؛ ما امپراطورهائی همچون امپراطور روس و یا شاه و ملکهء انگلستان هستیم که بر ممالک ؟! مختلف حکومت می کنیم!!!
اگر بیاد آوریم که اکثر شاهان قاجار، حوزهء اقتدارشان، چیزی در حول و حوش حرم سراها شان بوده است! آنگاه پی خواهیم برد که کاربرد این واژگان، چقدر ابلهانه و سفیهانه بوده است !!

دقت کنید که همزمان با میرزا ملکم خان که از مملکت ایران و خلق ایران صحبت می کند، ناصر الدین شاه قاجار، هر ده و ده کوره را یک مملکت بحساب می آورد و حوزهء اقتدار خویش را (( ممالک محروسه )) می نامد! درست مثل مش قاسم در رمان بیاد ماندنی ایرج پزشکزاد (( دائی جان ناپلئون ))، که از روستای خویش، غیاث آباد، بعنوان (( مملکت غیاث آباد )) یاد می کند !!! ، ناصرالدین شاه نیز از شهرستان اراک، بعنوان (( مملکت عراق عجم؟! )) نام می برد!
خوشبختانه در آنزمان، آنها که فرهنگ ساز بودند، میرزا ملکم خانها، میرزا آقاخان کرمانی ها و قائم مقامها بودند، نه شاهان ترک و شازده های تبریز نشین ایشان !!

اکنون نیز که استعمار، دندان تیز کرده است تا میهن را تکه پاره کرده و مردم ایران را همچون مردم عراق، توسط مزدوران سرویس های امنیتی خود، قتل عام کند و گناه آن را به گردن گروههای موهوم و یا دست ساز خویش بیاندازد، گروهی ابله و مزدور بی جیره و مواجب، و یا خائن و وطن فروش و مزدور، با بکار گیری غلط و نابجای واژه های سیاسی، دارند زمینه های تجاوز جنایتکاران غربی را فراهم می کنند و صد البته برای سرپوش گذاشتن بر ننگ و خیانت خود، تلاش دارند تا از موضع دفاع از حقوق مدنی و یا قومی و زبانی وارد شده، مظلوم نمائی کنند !

مثلأ یکی از این مزدوران بی جیره و مواجب، ( البته فعلأ بی جیره و مواجب ! چون که بعدأ ممکن است همچون مسعود بارزانی به کسوت نوکران آمریکا مفتخر شود و صاحب جیره و مواجب شود !!! ) که در حماقت و سفاهت، روی پاچه ورمالیده هائی همچون پورپیرار و چهرگانی و هیأت و بهاری و صمد لی و تبریزلی و... را سفید کرده است! در فحش نامه ای وقیحانه، و در چند جا، از عبارت (( ملت های ایران ؟! )) استفاده کرده است که شاید در نگاه اول بنظر آید، این ابله، از سر حماقت و ناآگاهی، همچون کودکان دبستانی، عبارات سیاسی را غیر مسئولانه بکار می برد، اما با کمی دقت در حالات نامتعادل ایشان و قوم و قبیلهء خائن شان ( حزب دمکرات کردستان ایران ؟!)، که از آمریکا و شخص جرج بوش، رسمأ برای حمله به ایران و بمباران و قتل عام مردم دعوت بعمل می آورند!، متوجه می شویم که خیر! این کاربرد نادرست عبارت (( ملت های ایران )) کاملأ آگاهانه و بر اساس و در راستای اجرای طرح تغییر جغرافیای سیاسی خاور میانه است و تفاله هائی همچون این درویش ابله ( فراماسون؟! ) صرفأ مجریان و پادوهائی بیش نیستند!! که در حال زمینه سازی برای اجرای آن مقاصد شوم هستند!

نیازی نیست که کسی سیاسی کار باشد و دارای سواد آنچنانی باشد تا بتواند درک کند که در ایران، تنها یک ملت زندگی می کند و آنهم ملت ایران است و صد البته هر ملتی، مرکب از مردمانی است با تیره های مختلف انسانی و مذاهب و زبانها و گویشها و آداب و رسوم متفاوت.

از منظر سیاسی و حقوق بین الملل و ادبیات سیاسی، شما تنها زمانی مجاز هستید از کلمهء ملت برای نامیدن مردمی خاص استفاده کنید که؛ اشاره به کشوری با مرزهای مشخص، پرچم مشخص، حاکمیت مشخص و به رسمیت شناخته شده توسط مجامع بین المللی و دیگر کشورها، و سازمان اداری و نظامی مشخص، داشته باشید. در غیر اینصورت، شما مجاز نیستید، هر گروه قومی نژادی و یا زبانی و مذهبی را (( ملت )) بنامید! و محدودهء جغرافیائی وی را کشور و یا مملکت؟! بدانید.

مثلأ شما نمی توانید بگوئید ملت عرب! ولی می توانید بگوئید مردم عرب و یا قوم عرب و یا عرب زبانها!
و یا مجاز هستید بگوئید ملت اردن، ملت فلسطین، ملت عراق، ملت عربستان و ملت یمن، ولی مجاز نیستید بگوئید؛ ملت بنی طرفی یا بنی هاشم و بنت بقره!! و کشور کله گردها و مملکت کله دراز ها!!! .

شما نمی توانید بگوئید ملت ژرمن و یا ملت اسلاو و یا ملت انگلوساکسون یا ملت کاتولیک و پروتستان و ارتدوکس، اما می توانید بگوئید ملت آلمان، ملت روسیه ، ملت انگلستان و .، بر همین اساس ، شما مجاز نیستید بگوئید ملت ترک و یا کرد! اما می توانید بگوئید ملت ایران!

ملت، مفهومی حقوقی است، که در حقوق بین الملل، دارای معنائی خاص است که پیشتر توضیح داده شد. بنابر این، هنگامیکه فردی در یک نوشتهء سیاسی؟! از عبارات (( ملت های ایران و یا کشوری کثیرالمله؟!! (1) )) استفاده می کند، از دو حال خارج نیست؛ یا بیسواد و نا آگاه نسبت به علوم سیاسی و حقوق بین الملل است و از روی حماقت! و بی مسئولیتی، ولنگارانه از هر واژه و عبارتی در یک نوشته و یا سخنرانی استفاده می کند و یا آگاهانه و به منظور پیشبرد یک سیاست خاص است، که در مورد فوق، دقیقأ خوش خدمتی به بیگانگان، در جهت اجرای مقاصد ضد مردمی و غیر انسانی استعمارگران است!

بنابر آنچه آمد، از روشنفکران ، نویسندگان و رهبران سیاسی، انتظار می رود که در سخنان و نوشته های خویش، حساسیت لازم را در گزینش واژه ها و عبارات بکار گیرند تا مبادا سهل انگاری در اینمورد، دستاویزی برای بیگانگان و وطن فروشان شود تا منافع ملی ایران و حقوق تاریخی شهروندان این سرزمین را مورد تعرض قرار داده و یا زیر سوال ببرند !

هموطنان عزیز دقت فرمایند که از بیگانگان و مزدوران حقیر ایشان، که در کسوت ظاهری مبارزه؟! به خیانت و نوکری بیگانه مشغولند، انتظاری نیست. این فواحش سیاسی، دیر یا زود، افشاء خواهند شد! اما از مدافعین راستین حقوق مردم ایران و منافع ملی ایشان انتظار میرود به مسئولیت تاریخی خود در صیانت از حقیقت و جلوگیری از تجاوز به ناموس واژه ها، عمل نمایند!
...
7 آذر 86

زیرنویس: 1 – نگارنده شک ندارد که اولین کسیکه در تاریخ معاصر جملهء؛ (( ایران کشوری ست کثیرالمله )) را بکار گرفته، یا خود کارگزار مستقیم استعمار پیر ( انگلیس ) بوده است و یا توسط ماموران کهنه کار سرویسهای جاسوسی به شکستن این تخم لق در دامن مردم ایران ترغیب شده است!

همانگونه که می دانید؛ لنین قبلأ این عبارت ( کشور کثیرالمله ) را در مورد امپراطوری روسیه تزاری (( که ملتها و سرزمینهای مختلفی، همچون لهستان و یا بخشهائی از ایران را تصاحب کرده بود )) بکار گرفته بوده است و سپس، در ترجمهء آثار وی، وارد ادبیات سیاسی ایران شده است و متأسفانه! فعالین سیاسی چپ ( و در واقع چپ های انگلیسی؟!!! )) آنرا بطور گسترده و کاملأ بیمورد و غلط، استفاده و تکرار کرده اند، بگونه ای که امروز هر بچه شهرستانی که از پدر و مادرش قهر می کند و به عالم سیاست وارد می شود تا عقده گشائی کند، اولین عبارتی را که می آموزد و کمبودهایش را احساس می کند که می تواند با آن التیام بخشد، تکرار طوطی وار این جمله است که؛(( ایران کشوری است کثیرالمله! ))، بدون اینکه حتی برای یک لحظه بیاندیشد که اگر ایران، کشور است؟ دیگر نمی تواند دارای ملتهای متعدد باشد! و اگر دارای ملتهای متفاوت است، که دیگر کشور نیست! بلکه سازمان ملل است!!!!!!!!!

این احمقها فکر می کنند که هر دهکوره ای را می توان یک کشور خواند و هر لهجه ای را یک زبان و هر قوم و قبیله را یک ملت! جهان بینی این نوچه ها و پادوهای استعمار، با اینکه ده خود را ترک کرده اند! اما فراتر از جغرافیای روستایشان، نرفته است!

جالب اینستکه با اولین نقدی که روبرو می شوند و احساس می کنند که پنبه های تخیل کودکانه شان، رشته شده است، چنان افسار پاره می کنند که بیا و ببین!؛ همانند چهار پایان جفتک انداخته، پالان به زمین می اندازند و چنان عرعر شوونیست و فاشیست و پان فلانیست! شان به هوا می رود که تو گوئی دیر گاهی ست در فراق کاه و یونجه، درد الیم کشیده اند! و کس نبوده که حتی نعل شان کند!!

... و در اینجاست که بسراغ فرهنگ لغات می روند تا شاهد مثالی بیابند که آهای خلایق نگاه کنید؛ درست است که ده و روستای ما، محدودهء جغرافیائی اش به اندازه ای بوده که اگر سنگی می انداخته ایم به انتهایش می رسیده است و مستراح نداشته است و حمام نداشته است و مدرسه نداشته است و جاده نداشته است ... اما از زمان ابوالبشر ما قرابیه می خورده ایم و به (( بیا )) می گفته ایم؛ (( گل )) و اجدادمان همانها بوده اند که در یک شب، سر هفتصد نفر را می بریده اند!..... و آن یکی می گوید که نگاه نکن که امروز اسم من گلمراد است، من زمانی برای خودم غلغل میرزا خیاط گوسپندیان بوده ام با سه ذرع مملکت و یک دفتر چهل برگ مشق شب، به زبان ِ فاخر ِ پشکل تپه ای!!!.........

و در پایان، وقتی که دیگر همهء در ها رابسته می بینند، روی به قبلهء عالم آورده، با خواندن روضهء دو طفلان مسلم، افسارشان را به کاخ سپید می بندند و بست می نشینند که یا ما را به سگی آستان قدس خود بپذیرید و به قلاده ای زرین، مفتخرمان کنید و یا از شر این هموطنان و این وطن و این هویت و آدمیت، خلاصمان کنید که بیش از این تحمل انسان بودنمان نیست!! ای لعنت بر این حقوق شهروندی! که ما را از هرچه هویت چس الاغ تپه ای بود، خالی ساخت

7 آذر 86