Translate

۱۳۸۶ مهر ۲۹, یکشنبه









اهمیت حفظ و گسترش زبان فارسی





فرهاد عرفاني – مزدك






حيطهء عمل زبان را، نه تنها درايجاد ارتباط مابين انسانها، كه همچنين در قابليت ايجاد امكان براي انديشيدن، شكل گيري شخصيت، ساخت هويت فردي و اجتماعي، ايجاد فرهنگ، و در نهايت، شكل دهي به مفهوم اجتماع انساني ِ متحول شده به يك جامعهء مشخص، بايد در نظر گرفت.

زبان، پديده اي متحول و زنده است که دائمأ در حال بازسازي خويش می باشد. دليل آن نيز روشن است؛ اين پديده بر بستر وجود زندهء انساني و ارتباطات و گسترهء عمل اجتماعي، حركت مي كند، در نتيجه، در يك رابطهء دائمي با بستر خويش، متأثر از ديالكتيك تكامل و قوانين حاكم بر حركت جامعه است.

بر اساس آنچه آمد، اكنون بايد ديد چه عواملي در تكامل زبان و ظرفيتهاي بياني آن و ، همچنين شكل اداي آن موثرند ؟ همچنين چه عواملي ضامن بقاي يك زبان و يا فناي تدريجي آن هستند؟

ابتدا به پرسش اول مي پردازيم :

- بر ‍پايهء رابطهء نسبتأ مستقيمي كه بين سطح تكامل اجتماعي انسان، و، تكامل زبان وجود دارد، اولين عامل مركب رشد زبان ، ميزان رشد مدنيت و طبيعتأ قدمت آن است. گسترش و سطح پيچيدگي رابطهء اقتصادی، علمي، فرهنگي و ... مستقيمأ زبان را تحت تأثير قرار مي دهد و آنرا پيچيده و كامل مي كند. اين سطح پيشرفت ، سطح انديشه ورزي را نيز بدنبال خود ارتقاء مي دهد و متقابلأ ، ارتقاء سطح انديشه ورزي منجر به تكامل روابط انساني و ارتقاء سطح دانش اجتماعي و علوم در عرصه هاي مختلف مي شود. البته اين روند، يك روند ثابت، در يك سطح و در همهء عرصه ها، به يك ميزان نيست، بلكه مي تواندتحت تأثير عوامل بسياري همچون تحولات سياسي، وقايع طبيعي، وقوع جنگها و نابودي تمدنها، و از همه مهمتر، هدايت آگاهانهء زبان توسط انسان، قرار گيرد و در امر پيشرفت خلل وارد كرده ، يا آنرا منحرف سازد و مسيري منحني را به آن تحميل كند و يا حتي آنرا متوقف سازد!
-
و اما چرا مدنيت را اولين عامل رشد زبان دانستيم؟:

حقيقت اينستكه زبان، تا پيش از وارد شدن انسان به عرصهء زندگي شهري، محدود به دخالت در حوزهء رفع نيازهاي سادهء روزانه ، همچون تأمين غذا ، پوشاك و سر پناه و همچنين رفع نيازهاي عاطفي و در نهايت ، تفكر در حوزهء وقايع طبيعي بوده است و طبيعتأ انسان غارنشين و يا پراكنده در جنگلها ، در همان سطحي به توانائيهاي زبان پي برده بوده، كه زندگي او ايجاب مي كرده است . طبيعي ست كه اگر اين انسان ، انديشه فلسفي نيز داشته است ، اين انديشهء فلسفي و زبان و وا‍ژگاني كه در اين رابطه بكار مي رفته است نيز ، در همان محدودهء دانستني هاي وي از جهان پيرامونش بوده است .
در اين فلسفه ، اثري از سياهچاله و نقش آن در شكل گيري كهكشانها و رابطهء آن با تعريف هستي و دگرديسي آن وجود ندارد ! پس طبيعتأ زبان نيز ، نه نياز به تأمين واژه تازه داشته و نه اين واژهء تازه ، قادر به ايجاد مفاهيم جديد بوده است كه در نهايت قادر به تكامل زبان شود .

ساده بگويم، بايد به وجود سياهچاله پی برده شود تا بتوان براي آن واژه اي برگزيد و سپس با وارد كردن اين واژه در شبكهء روابط تحليلي مغز، و، واژه مفهومهاي ديگر ، نوعي از انديشه را پروراند! از اين گذرگاه است كه دوران بلوغ زبان طي مي شود و به شاهراه تكامل مي رسد ، اما در آن متوقف نمي شود، كه هستي اش ، اگر چه با سرعتي كمتر ، اما با ژرفائي بيشتر ، تداوم مي يابد و به بيان پيچيدگيها ، توانا مي شود .

از ديدگاه نظري ، ظرفيت بياني تقريبأ همهء زبانها ، در بيان عاطفي و حالات انساني ، يكسان است . هر چند در شكل بيان ، طبيعتأ با توجه به شكل گيري روابط نو ، ممكن است برخي نسبت به برخي ديگر از عمق بيشتر برخوردار باشند ، اما اين قضيه ( ظرفيت بياني )‌، در حوزهء علوم ، صادق نيست ! دليل آنهم ، همان است كه پيش تر بدان اشاره شد ، يعني وجود رابطهء‌مستقيم و تأثير گذار بين وجود معرفت علمي و سطح بيان اين معرفت ( زبان ) ، كه در دگرديسي مدني ، دائمأ در حال وقوع است. درك اين نكته بسيار حائز اهميت است چرا كه بدون درك اين رابطه ، قادر به درك يكي از مهمترين علل پسرفت زبانهاي گوناگون و يا نابودي آنها نخواهيم بود.

اگر دقت كنيم ، متوجه مي شويم اكثر زبانهائي كه بتدريج از بين رفته اند ، سطح تكامل آنها محدود به گويش بوده است و برخي ديگر نيز كه داراي زبان نوشتار بوده اند ، بدليل عدم هماهنگي بين بستر رشد زبان ( جامعه )، با سطح عمومي تكامل علوم و مدنيت ، بتدريج عقب نشسته ، كمتر بكار گرفته شده و زماني كه ديگر توان پاسخ به نيازهاي روز را نداشته اند ، از دور خارج شده اند .

بنابر آنچه گفته شد ، تكامل زبان ،‌اگر چه در حوزهء عواطف انساني، بدليل شباهت بستر آن ( وجود احساسات انساني )، تا پيش از مدرنيته ، در همهء زبانها يكسان است و از يك روند تبعيت مي كند ، اما با پيش آمدن دگرگونيهاي عظيم اجتماعي و علمي ، اين همساني در رشد ، در هم ريخته ، برخي سريعتر و برخي كندتر متحول مي شوند و برخي ديگر، از دور خارج مي شوند.

دومين عامل مركب رشد زبان ، سطح رشد كاربران آن است . به بيان ديگر ، رشد زبان ، همچنين ، رابطهء مستقيمي دارد با سطح رشد علمي و معرفتي و اجتماعي افرادي كه از يك زبان خاص استفاده مي كنند. بنابراين ، تعداد افراد باسواد يك جامعه ، ميزان سواد ايشان ، سطح استفاده از رسانه هاي جمعي و همچنين ، آزادي فضاي كاربري زبان ، از جملهء مولفه هائي هستند كه در تكامل يك زبان نقش بازي مي كنند.

بر اساس آنچه آمد ، اكنون مي توان دريافت كه حتي شكل بيان زبان( لهجه ها و الحان ) نيز تا چه حد متأثر از سطح تكامل جامعه در عرصه هاي مدني و علمي و رشد اجتماعي است !

( بر اين اساس ، در جا زدن زبان، از منظر لهجه را، نمي توان به حساب وجود يك زبان جدید؟! گذاشت . به همين دليل هم هست كه ما گويش هاي مازندراني ، كردي ، لري ، بختياري و بسياري از گويش هاي مختلف پارسي باستان را، زبان نمي دانيم ، بلكه آنها را گويش مي دانيم، جدا از مسئله با اهمیت نبود زبان نوشتار و خط، ) .

سومين عامل رشد ، تركيبي از اراده سياسي ،‌ارادهء اجتماعي كاربران ، و همچنين وقوف بر ارزشهاي هويتي حفظ و گسترش زبان است.

بايد دقت شود كه توجه همزمان به ابعاد مختلف و عوامل سه گانهء‌ مدنيت ، رشد كاربران و اراده و وقوف بر قضيه توجه به حفظ و گسترش زبان ، مي تواند به حفظ و گسترش يك زبان ياري رساند و غفلت از هر كدام از عوامل ، زمينه هاي پسرفت و يا عقب ماندگي زباني و بتدريج محو آنرا فراهم مي كند.

زبان فارسي، در طي حيات طولاني خود ( اگرچه در يك دگرديسي پرپيچ و خم و دردناك ) از زمينه هاي سه گانه رشد تقريبأ برخوردار بوده است ، اما نه هميشه، ‌همزمان ! بلكه در هر دوره اي ، يكي از عوامل و يا دو عامل از سه عامل ، نقش بيشتري بازي كرده اند.

اگر دقت كنيم، متوجه مي شويم كه، زبان فارسي در آخرين هزارهء عمر خود، از پيشرفت فوق العاده اي در زمينهء گسترش و ژرفش برخوردار بوده است و به همين نسبت، ظرفيتهاي آن در برآورده كردن نيازهاي كاربران اش ، افزايش يافته است . دليل آن هم اينستكه ، حداقل در دوره هائي كوتاه ، از اين اقبال برخوردار بوده است که مورد حمایت سیاسی، بر بستر رشد مدنی و علمی، قرار گیرد، و از سوي ديگر ، كاربران نيز ،‌آن را مورد توجه قرار داده اند ، يعني همان سه عاملي كه ذكر آن رفت ، تقريبأ همزمان ، زمينه هاي تكامل آنرا فراهم كرده اند . نكتهء ‌جالب توجه د ررابطه با اين دوران هم اينستكه ، دقيقأ در همين مقاطع هم هست كه بين اين زبان وگويشهاي متصل به آن ، فاصله افتاده است و هر چه به زمان حال نزديك مي شويم ، متناسب با سرعت تكامل زبان پايه ( فارسي ) ، گويشها و لهجه ها ، از آن دورتر شده و حتي در نزد برخي از محققين ، به عنوان زبان !؟ جداگانه اي مطرح شده اند . براي روشن شدن قضيه ، ذكر موردي نمونه ، بيجا نمي باشد .

آنچه از آن، امروز، به عنوان گويش دري و يا تاجيكي نام برده مي شود ، در ابتداي هزارهء اخير ، گويش مسلط در خانواده ء گويشهاي مختلف زبان پارسي بوده است . لازم به ذكر است وقتي صحبت از زبان پارسي مي كنيم بهيچوجه منظور زباني نيست كه قوم پارس يا فارس ( كه اكنون در استان فارس ايران زندگي مي كنند ) بدان گفتگو مي كرده اند . نهادن نام پارسي بر اين زبان ، به زمان بسيار ديرتر ، يعني دوران حكومت هخامنشي باز مي گردد كه پارسها بر ايران حكومت مي كرده اند ، در حاليكه ، همزمان ، اقوام ديگر در شمال شرقي و شمال غربي و مركزي ايران نيز با گويشهاي مختلف همين زبان صحبت مي كرده اند و براي گويشهاي خود ،‌نامهاي محلي خود را داشته اند كه در اكثر موارد نام آنها ، نام همان قوم مربوط بوده است
.

با شكل گيري دولت ملي و تمركز دستگاه اداري ، زبان نيز شكل منسجم تر مي يافت و طبيعتأ با توجه به نزديكي يا دوري دستگاه ديواني نسبت به مناطق مختلف ، زبان و سرعت تكامل و انسجام آن متأثر از متغيرهاي مختلفي مي شد. در واقع نقطهء‌آغازفاصله افتادن بين زبان مادر با گويشهاي منطقه اي را بايد شكل گيري دستگاه دولتي و بنيان گذاري امپراطوري هخامنشي دانست . از همينجا نيز هست كه با فروپاشي امپراطوري پارس ، اگر چه مديريت سياسي كشور عوض مي شود اما با توجه به اينكه نظام اداري و ديواني و الزام به وجود دولت مركزي باقي مي ماند ، زبان فارسي نيز با همهء دگرگوني هاي طبيعي اش ، همچنان با همين نام به بقاي خود ادامه مي دهد ، در حاليكه حاملان و ناقلان آن ديگر از قوم فارس نيستند ، بلكه گويندگان گويش فارسي پهلوي از جنوب غربي و غرب، و دري، از شمال شرقي كشور هستند .

به تعبيري ديگر ، گويش فارسي دري ، گويش مسلط بر دستگاه ديواني مي شود اما تنها با نام فارسي ! اين روند ،حتي در دوران ساساني نيز ادامه مي يابد. بر همين اساس نيز هست كه اگر امروز زبان فارسي را در شكل نوين ، با گويشهاي رايج در مناطق شمال شرقي ايران و افغانستان ( خراسان بزرگ ) و مناطق جنوب غربي ( استان فارس ) مقايسه كنيد ، با كمال تعجب در مي يابيد كه اين فارسي رايج ، به گويشهاي خراساني بسيار نزديكتر است تا گويشهاي مناطق فارس !!!


اين وقايع، علاوه بر اينكه زبان فارسي را به ضعف نمي كشاند، كه حتي موجبات غناي آنرا فراهم مي كند، چرا كه از در آميختگي گويشهاي مختلف زبان پارسي ، زباني با همين نام پديد مي آيد كه ظرفيتها و ويژگيهاي گويشهاي مناطق مختلف را نيز در بردارد . همهء اين عوامل سكوي پرتاب جهش فوق العاده اي است كه پس از قرن سوم هجري در زبان فارسي صورت مي پذيرد . همزمان با تحولات سريع و وسيع در دستگاه اداری و علمي كشور ، جنبش احيای زباني نيز با قدرت به صحنه مي آيد ، با اين تفاوت كه اينبار ، تحولي نيز در اختيار انديشمندان ايراني قرار گرفته است .

فردوسي ، نقطهء تلاقي تكامل زبان پارسي باستان ، گويش دري و همچنين زبان تازهء وارد شده به فلات ايران (‌غربي )‌است . او زبان بكار گرفته شدهء ‌خود را بر اساس پايبندي به همان هويت تعريف شدهء ‌ايراني در برابر اقوام مهاجم عرب و ترک ، پارسي مي نامد ( عجم زنده كردم بدين پارسي ) اما در واقع ، او فارسي نوين را بنيان گذاري مي كند. زباني كه نه فارسي باستان است ، نه فارسي ِ دري و نه تاجيكي و نه عربي ! اما همهء اينهاست با نام (( پارسي ))، ضمن اینکه بر هستهء اصلی خود، یعنی پارسی باستان و دری پای می فشارد‌!!!

در اينجا لازم است به نكته اي بس مهم اشاره شود ؛

نظر به اينكه اكثر تحقيقات صورت پذيرفته توسط مستشرقین، بيشتر بر پايهء حدس و گمان است تا مستندات ! و از آنجا كه اين تحقيقات ، عمومأ پراكنده ، و بر بستر نيازهاي دستگاه سياسي اين كشورها در شناخت جوامع شرقي ، از جمله ميهن ما ، صورت پذيرفته ، نتيجهء آنها ، بيش از آنكه بخواهد پايه اي بر بازشناسي شناسنامه هويتي اقوام ايراني باشد، تنظيم نوعي طبقه بندي فرضي و بر اساس متد تفكيك و دسته بندي علمي ، در علوم تجربي ، بوده است كه طبيعتأ در زبان و ادبيات نمي توانسته است كاركرد دقيقي داشته باشد. همين تحقيقات و نتايج آن نيز هست كه مبناي شناخت و آموزش تاريخ و پيشينهء زبان فارسي و ديگر گويشهاي ايراني در دانشگاهها و مراكز آموزشي شده است و تا آنجا پيش رفته است كه بسياري از گويش ها و لهجه هاي زبان فارسي را به حد استقلال زباني ( 1) و تفكيك كامل آن از زبان فارسي ارتقاء داده است .( مانند گويش كردي و مازندراني كه در اصل ، انباني از واژگان اصيل پارسي باستان و ميانه است !!‌) ! مثلأ در حاليكه با يك نگاه دقيق واژگاني ، دستوري ،‌آوا شناسي و معناشناسي ، بسهولت مي توان به اين هماني گويشهاي گيلکی و مازندراني و كردي و بلوچي و لري با فارسي ، در گذشته اي نچندان دور، پي برد ! در تقسيم بنديهاي غربي كه توسط استادان دانشگاههاي ما هم بدون تفكر، تكرار مي شود، اين گويشها به استقلال در هويت؟، از آغاز تا امروز، مي رسند !!!

و اما به بحث اصلي باز گرديم ؛

دريافتيم كه سه عامل اصلی ِ ميزان رشد مدنيت ، سطح رشد كاربران و ارادهء سياسي اجتماعي كاربران و وقوف ايشان بر نقش حفظ و گسترش زبان، در حفظ ارزشهاي هويتي ، عوامل اصلي رشد و گسترش يك زبان هستند و ظرفيتهاي بياني هر زبان ، رابطهء مستقيم با سه عامل فوق داشته و از آن تبعيت مي كند ، همچنين دريافتيم كه زبان فارسي ، بدون توجه به تغييراتي كه در حوزهء خط داشته است ، زبان مادر ،‌در بين همهء گويشهائي است كه در فلات ايران وجود داشته و دارد. اكنون مي خواهيم به نكته اي بااهميت اشاره كنيم كه نقش مهمي در تاريخ زبان و ادبيات و رشد علم و انديشه در ايران داشته است و متأسفانه اين نقش ، بجز در هزارهء اخير ، در گذشته ، به تعبيري ، يكسره منفي بوده است !

همانگونه كه مي دانيم، خط پارسي باستان ، استخراجي خلاقانه از خط تصويري هيروگليف بوده است كه برپايهء ابداع چهل و دو علامت در اداي آواهاي كلامي و صوتي پارسي ، شكل گرفته است . از اين مرحله تا هجوم اعراب و آخرين دگرگوني عظيم در خط فارسي ، اين خط ، متأسفانه دائمأ در معرض هجوم تغييرات ناخواسته است . در يك روند طبيعي ، البته كه تغييرات مي توانند مبناي انباشت تجارب مثبت و به تبع آن تكامل باشند ، اما در يك مسير ناخواسته ، تحميلي و ارادي ( در اينجا به معناي تحميل اراده )‌، تغييرات مي توانند منشأ پراكندگي ، دگرديسي و نابودي بخش اعظم انباشت انديشه و ثروت فرهنگي شوند. از همين روست كه از ثروت عظيم معنوي ايرانيان در پيش از حملهء اعراب و در حوزهء نوشتار ( شعر و ادبيات و متون علمي ) آثاري بسيار اندك و ناچيز برجاي مانده است ،
چرا كه تغيير خط ، به معناي تغيير يك مشت علامت در اداي كلمات نيست ، كه در دوران گذشته ( و حتي حال !‌) به معناي نابودي پل ارتباط معنوي انسان با همهء هويت گذشته و تاريخ اوست ، بخصوص در بين مللي كه از بيسوادي . عدم پذيرش مسئوليت سياسي ، اجتماعي و اخلاقي ، رنج مي برند. از اين رهگذر است كه انديشمندان بزرگ ايراني ، همچون دقيقي ، رودكي ، فردوسي و بسياري ديگر ، در تقابل با تلاش گسترده و مداوم سلطه گران خارجي در محو هويت مستقل انديشهء انسان محور ايراني ، كه در زبان پارسي و تاريخ انديشه ورزي بدين زبان متبلور شده است ، به باز پروري و باز نويسي ميراث گذشته ، بوسيلهء خط جديد ، دست مي يازند و بدينوسيله از نابودي هويت و ميراث معنوي ايراني ، جلوگيري مي كنند .

در قرون اخير ، تلاش گسترده اي از جانب استعمارگران صورت پذيرفته تا با القاء اين تصور مسخره و بي پايه كه علت عقب ماندگي ملل شرق در نوع خط آنان است !!! از طريق روشنفكران و سياست بازان اين كشورها و ملت ها ، ارتباط ملل مذكور را با گذشته فرهنگي تاريخي خويش قطع كرده و از اين طريق ، با بي هويت كردن اين مردم ، هويت مورد نظر خود را جايگزين آن كنند. متأسفانه در برخي موارد ، همچون تركيه ، آنها موفق به پيشبرد سياست خود شدند .

آنها د رابتدا اينچنين القاء مي كردند كه (( با تغيير خط مشكلي پيش نمي آيد ! به راحتي مردم مي توانند آثار و ميراث گذشتهء خود را به خط جديد بخوانند !!‌)) در حاليكه امروز همگان مي دانند كه علاوه بر اينكه در نظامهاي عقب افتاده و نابسامان جهان سومي هيچ تلاشي براي نگارش آثار گذشته به خط جديد صورت نپذيرفت كه اگر هم چنين مي شد ، از نظر زبان شناسي ، خط جديد ، بهيچوجه قادر به انتقال روح شكل گرفته بصري از فرهنگ و خط گذشته ، در قالب نو نبود ! ( در ادامهء‌همين نوشته به علل اين امر خواهيم پرداخت ) .

بر اساس آنچه آمد ، اكنون مي توان درك كرد كه چرا روشنفكران بي اطلاع و متأثر از فرهنگ غرب در دوران مشروطه تا دهه اول سلطنت پهلوي دوم و همچنين خائنين خودفروخته سياستهاي استعماري ، تلاش مي كردند تا تجربهء‌ تركيه را در ايران نيز پياده كنند و تنها دژ مستحكم مقاومت انديشه و فرهنگ ايراني را بدست خود ما فرو ريزند . هم اكنون نیز اين تلاشها ، به گونه هاي مختلف ادامه دارد. از جمله انتقادهاي بيجا و غير علمي به نارسائي خط فارسي از نظر تكرر اصوات ، ناشكيل بودن آنها !؟ دشواري فراگيري زبان نوشتار آن و ... ، كه صد البته در همهء زبانهاي روي كرهء زمين ، اي بسا بسيار عميق تر ، در رايج ترين آنها ، همچون انگليسي ، فرانسه ، آلماني ، چيني ، ژاپني و ... بمراتب بيشتر از فارسي ، اين اشكالات وجود دارد ! و اتفاقأ كم ايرادترين آنها ، همين زبان و خط فارسي است !!!!

... يا تلاشهائي كه در جهت جدانويسي واژه ها صورت مي پذيرد ، بي آنكه به نكات علمي بسياري همچون مسألهء سرعت انتقال افكار ، سرعت حركت ذهن ، سرعت حركت چشم ، رابطهء معنوي و معنائي بين شكل و معنا و مضمون واژه و همچنين سرعت خوانش نگاشته ها و ... توجه شود و از همه مهمتر اينكه شكل گيري اداي واژه و نگارش آن ، محصول يك بده بستان هزاران ساله بين انديشه و شكل بيان آن و تجارب فشردهء هزاران انديشمند است ، نه اراده و خواست فردي و گروهي يك عده در يك زمان مشخص !

از جملهء تهديدات جديدتر ، مي توان از علم كردن لهجه ها و گويشهاي محلي (( كه از هيچ منظر قابل مقايسه با زبان فارسي نيستند )) در تقابل با زبان فارسي نام برد. استعمارگران با حمايت مالي و قرار دادن امكانات فراوان در اختيار مزدورانشان و يا فريب خوردگان در كار نظری گسترده ، در تلاشي جدي هستند تا با ايجاد جبهه بندي زباني ؟ و قومي و كشيدن ديوار تمايز بين مردماني كه بشكلي طبيعي و از گذر يك تاريخ طولاني همزيستي ، ملتي واحد را تشكيل داده اند ، به ايجاد تشتت در جامعهء ايراني از يكسو و از سوي ديگر تضعيف موقعيت زبان فارسي در بين مردم ايران و همچنين ملل شرق زمين ، بپردازند

.
آنها خوب مي دانند كه فرهنگ عميقي كه همواره سلطهء ايشان را پس رانده و با شكست مواجه ساخته است از طريق
اين زبان منتقل شده ، پس اگر اين زبان را از ميان بردارند و يا تضعيف كنند ، قادر خواهند بود ، به اهداف كثيف خود دست يازند ، هم از اينروست كه مي بينيم با تمام توان به ميدان آمده اند ؛ از سوئي به اشاعهء گستردهء زبان انگليسي و نفوذ واژگان آن به زبان فارسي ، از طريق سينما ، اينترنت ، مجلات و روزنامه ها ، محصولات تجاري ، تبادلات ورزشي و علمي و ... مي پردازند و از سوي ديگر به تقويت لهجه ها و گويشهاي محلي و علم كردن آن در برابرزبان فارسي، تحت عناوين فريبكارانه حقوق قومي؟! مبادرت مي كنند. کار تا آنجا بالا گرفته است که برای این لهجه های محلی، خطوطی مضحک و من درآوردی بر اساس رسم الخطی مغلوط و مخلوط از فارسی و عربی یا لاتین، درست کرده اند تا به هر شکل ممکن ارتباط این مردمان را با خط و زبان فارسی قطع کنند، تا آن حد که در آینده، فرزندان کرد و بلوچ و مازندرانی و لر و گیلک و ...، قادر نباشند حتی ظاهر زبان اجدادی خود را باز شناسند، چه رسد به آنکه بتوانند آن را بخوانند یا بدانند چیست!!!

روشنفكران ما بايد اين نكته را عميقأ درك كنند كه (( ملت سازي )) سياست راهبردي استعمار فرانوين در سلطه بر جهان است ! اين سياست از دو طريق فروپاشي ملل كهن با فرهنگهاي غني و گسترده و همچنين ايجاد ملل بي هويت و بي تاريخ جديد ؛ خرد، همچون جمهوري هاي تازه تأسيس در يوگسلاوي و شوروي سابق، و يا كثير و ناهماهنگ، همچون اتحاديه اروپا است !

اين سياست ، در گذشته ، از طريق استعمار پير، انگلستان ، در هند و كشورهاي عربي و امپراطوري عثماني و همچنين تا حدودي ايران ! پيش برده شده و اكنون نيز با هدايت نظري انگليسها و توسط جنايتكاران آمريكائي پيش برده مي شود.

اولين گام در پيشبرد چنين راهبردي ، ايجاد هويتهاي كاذب ، براي گروههاي انساني مقيم كشورهاي كهنسال است كه اولين گام نيز در ايجاد چنين هويتهائي ، ايجاد استقلال زباني است ! چرا كه زبان ، مهمترين عامل پیوند معنوي ، فرهنگي و تاريخي در بين مردمان است . از همين منظر است كه تلاش دوسويه اي كه ذكر آن رفت ، صورت پذيرفته و بر روي آن سرمايه گذاري عظيمي شده و مي شود. با توجه بدين نكته است كه اكنون كه به اهميت زبان و خط فارسي ، در حفظ هويت و ارزشهاي فرهنگي و همچنين ميراث معنوي و مدني خود پي برديم ، بايد به چگونگي حفظ و گسترش آن در جهان بس نابسامان كنوني بپردازيم .

با توجه به مقدماتي كه پيشتر گفته شد ،
در رابطه با حفظ و گسترش زبان فارسي ، بايد از همان منظري نگريست، كه به تكامل زبان به مفهوم عام نگريسته شد ، يعني از منظر عرصهء مدنيت ، كاربرد ، ارادهء انجام كار و احساس مسئوليت .

همانگونه كه مي دانيم ، احساس مسئوليت ، بر پايهء آگاهي شكل مي گيرد . هر چه درجهء آگاهي و وقوف بر اهميت يك موضوع بيشتر باشد ، به همان نسبت ضريب احساس مسئوليت نيز افزايش مي يابد. بنابراين ، ضرورت حفظ و گسترش زبان فارسي ، نه به عنوان تنها ، پاسداري از يك زبان كهن ، بلكه بمثابه حفظ و گسترش يك شيوهء نگرش به حيات انساني و كليهء جلوه هاي بروز آن در حوزهء فرهنگ ، تمدن و علوم انساني بايد مورد توجه قرار گيرد.

انسان متمدني كه با زبان فارسي يا فرانسه و يا يوناني و روسي ، سخن گفتن و انديشيدن را آغاز كرده است ، از زير صفر و يا صفر ، سفر زندگي را نمي آغازد، بلكه بر پايهء يك معرفت عميق و گسترده تاريخي ، در حوزه هاي علوم انساني و تجربي ، حيات معنوي خود را شروع كرده و رشد مي نمايد.

كسي كه با فارسي زبان مي گشايد ، هيچ لزومي ندارد از يك مسير چند هزارساله ء انديشه ورزي عبور كرده ، به انسان امروزي تبديل شود ! لازم نيست زرتشت و كوروش و مزدك و بابك و رودكي و خيام و فردوسي و مولوي و حافظ و سعدي شود و آنگاه به جايگاه انسان قرن حاضر ببالد ، بلكه پا بر شانه هاي همهء اين اساطير گذارده و در مسير تكامل قرار مي گيرد. اين همان چيزي است كه از آن به عنوان هويت نام مي بريم . كيستي ِ ايراني با جمع همين نامها ، يعني جمع همين تاريخ سترگ انديشه ورزي ، است كه معنا مي يابد.

تمامي اهميت موضوعي هم كه بدان مي پردازيم در همين است كه اين رودخانه ، در بستر زبان فارسي است كه طي طريق مي كند. تغيير بستر اين رودخانه ، به معني هدايت همهء اين دستاوردها به قعر كويري است كه بازيافت آن را بي معنا مي كند ! بنابراين بايد بخواهيم و اراده كنيم كه عليرغم تمايزات قومي و جغرافيائي ، گويشي ، مذهبي ، اقتصادي و سياسي ، به عنوان افرادي كه داراي يك شناسنامه تاريخي مشترك هستند، از زبان فارسي حمايت كرده ، در جهت تقويت و گسترش آن بكوشيم .

يك ترك و يك كرد و يا عرب ايراني ، بهيچوجه نبايد نسبت به يك فارس زبان ، احساس مسئوليت كمتري در حفظ و گسترش زبان فارسي داشته باشد ! چرا كه تمامي آنچيزهائي كه به او به عنوان يك ايراني هويت مي بخشد ، او را داراي تمدن و فرهنگ و انديشهء خرد محور و انسان محور مي نماياند و همچنين پشتوانهء وي براي تكامل بيشتر است ، متبلور در اين زبان و همهء‌آنچيزهائي است كه از طريق اين زبان خلق شده است . دقيقأ از همين ديدگاه نيز هست كه بزرگان اقوام مختلف با گويشها و زبانهاي مختلف ، اگر حرفي براي گفتن داشته اند ، از طريق اين زبان گفته اند ، چرا كه نخواسته اند از صفر شروع كنند و نخواسته اند در جا بزنند و همچنين به ظرفيتهاي بياني اين زبان عميق ، زيبا ، خوش آهنگ و هماهنگ با سطح تكامل بشريت در حوزهء‌انديشه ورزي ، آگاه بوده اند
.

بنا بر آنچه آمد ، خواست و ارادهء حفظ و گسترش زبان فارسي و احساس مسئوليت در برابر آن ، بايد به يك خواست و ارادهء‌عمومي ، در همهء حوزه هاي ملي و فراملي ( در حوزه هاي جغرافيائي غير ايراني همچون افغانستان ، تاجيكستان ، ازبكستان ، پاكستان ، هندوستان و ... ) تبديل شود .
در ادامه ، توسعهء ‌سياسي - اقتصادي و تلاش در جهت تكامل سطح مدني ، رفاه ، فن آوري ، عدالت و آزادي و برخورداري از آخرين دستاوردهای بشريت در حوزه هاي ذكر شده ، مي تواند به اين خواست ، جنبه عيني داده ، زمينهء لازم را فراهم آورد...
و بيسوادي بايد ريشه كن شود :
آدمهاي بيسواد ، كمكي به تكامل زبان نمي كنند ! كه تنها نقش ايشان ، مي تواند انتقال تلفظ غلط و بكارگيري نادرست زبان از نظر دستوري و ايجاد گويش ها و لهجه هاي جديد باشد كه خود مبناي فتنه انگيزيهاي جديد براي استعمارگران و بهره برداري ايشان از اين پديده ، تحت عنوان حمايت از تنوع زباني و در جهت فروپاشي ملل كهن است .

اكنون مي توان گفت كه با گذر از اراده و خواست عمومي و همچنين توسعه در حوزهء مدنيت ، مهمترين عرصهء كمك، در جهت حفظ و گسترش زبان فارسي، در برابرمان قرار مي گيرد ؛ ((‌حوزهء‌كاربرد زبان )) .

اغلب چنين تصور مي شود كه محدودهء‌ عملياتي حفظ و گسترش يك زبان ، محدود به كار فرهنگستان در زمينهء واژه گزيني و يا آموزش آن از طريق موسسات آموزشي است . بايد گفت ؛ علاوه بر اين ، و خيلي بيشتر از اين محدوده ها ، عرصهء بكارگيري يك زبان ، در حفظ و گسترش آن ، اهميت دارد . عرصهء بكارگيري يك زبان از رسانه هاي جمعي ، راديو و تلويزيون و مطبوعات و اينترنت آغاز مي شود و تا تابلوهاي مغازه ها و محصولات توليدي كارخانجات و عرصهء تجارت داخلي و بخصوص خارجي و صنايع بسته بندی !! گسترش مي يابد.

بايد خيلي ساده به اين نكته توجه داشت كه زبان ، از طريق بكار گيري آن گسترش مي يابد و نه تنها از طريق آموزش مستقيم آن ! آموزش مستقيم ، اگر چه سنگ پايهء كاراست ، اما آنچه حقيقتأ زبان را حفظ كرده و به گسترش آن ياري مي رساند ، در معرض چشم و گوش قرار دادن آن است !

بايد در تمامي عرصه هائي ارتباطي و بخصوص علمي ، تجاري، ورزشي ، فرهنگي ، سياسي و مبادلات عمومي در عرصهء كشوري و بين المللي، اولويت در مسالهء زبان ، با زبان فارسي باشد . خيلي ساده و به عنوان مثال ، آنجا كه لازم است يك بسته خرما به يك كشور اروپائي صادر شود ، لازم است كلمهء (( خرما )) درشت و با خط خوش بر روي بستهء آن نوشته شود و در حاشيه دور، در گوشه اي ، با خط ريز ، به زباني كه محصول مورد نظر قرار است در آنجا استفاده شود ، كلمهء خارجي آن ‌بكار گرفته شود ،‌نه بالعكس !!! اين درست همان كاري است كه انگليسي زبانها در جهت گسترش زبان خويش مي كنند و توانسته اند به اين وسيله ، زبان خود را به تمام نقاط دنيا صادر كنند !!!

گسترش زبان انگليسي ، نه از طريق قابليتهاي خاص آن ، بلكه از طريق اعمال اراده در بكارگيري گستردهء آن ( بدون توجه به عكس العملهاي احتمالي ) بوده است . زبان فارسي ، با توجه به پشتوانهء قدرتمند فرهنگي آن ، از زمينهء بسيار مساعدتري براي گسترش ، نسبت به زبانهاي ديگر ، برخوردار است و به همين دليل تنها كافي است كه با احساس مسئوليت ، برنامه ريزي و وارد شدن به عرصهء كاربري آن ، ضمن حفظ اين گنجينهء انديشه ورزي ملل شرق به گسترش انديشه هاي انساني نيز ياري رسانيم .

در پايان مي خواهيم يكبار ديگر تأكيد كنيم كه

:
زبان فارسي ، زبان يك قوم و يا حتي يك ملت نيست ، كه ميراث مشترك انديشه ورزي بخش وسيعي از ملل مشرق زمين در طي هزاره ها است . ميراثي كه در بردارندهء غني ترين گونه هاي انديشهء فلسفي ، عرفاني ، زيبائي شناسي كلام و لذات سمعي - بصري ، خط و سنن و آداب و رسوم ماندگار انساني ست ، تاريخ ملتهاست ، شكوه توانائي انسان در بروز احساسات و افكار از طريق شعر و كلام شاعرانه است . بخش مهمي از تلاش بشريت در رسيدن به انسانيت و انسان شدن است . اوج معرفتي ست كه گوته و نيچه و انگلس و پوشكين در برابر آن زانو مي زنند و به ستايش اش مي نشينند ! تا بدانجا كه آنرا لايق و مستحق انتخاب به عنوان زبان مشترك مردم جهان مي دانند ( نامهء انگلس به ماركس ) .

اين زبان ( فارسي ) به عنوان گنجينه اي همه بشري ، متعلق به همه است ، بخصوص اقوامي كه بر بستر زندگي ايشان ، توانسته است ببالد و بپايد و بپروراند . ثروتي است كه هر قومي و هر گروه از مردمي ، چه در هند و پاكستان و افغانستان ، و چه در تاجيكستان و ايران و ... تمامي آسياي ميانه و تركيه ، خود را از آن محروم كند ، بواقع به خود جفا كرده و خويش را از آنچه هويت فرهنگي و تاريخي مي خوانندش محروم ساخته است .

اقوام مختلف كه اكنون گويشها و زبانهاي متفاوتي دارند، بايد عميقأ اين نكته را دريابند كه نسلهاي گذشته ايشان ، نقشي اساسي در تكامل زبان فارسي و غناي انديشه، در اين كالبد، داشته اند . آنها نيز بايد به اندازهء فارسي زبانان ، در حفظ و گسترش زبان فارسي بكوشند و از سهم گذشتگان خويش در شكل گيري اين گنجينه، پاسداري كنند ، كه اگر چنين كنند ، در واقع از هويت ، تاريخ و افتخارات گذشتهء خويش پاسداري كرده اند ، نه از زبان و فرهنگ يك قوم و يا يك ملت خاص كه اكنون بدين زبان تكلم مي كنند.

22 خرداد 1384

1- زبان در كوتاهترين تعريف ؛ يك ساختار كلامي ، در انديشه ورزي و بيان آن است . از آنجا كه يك ساختار است ، پس بر پايهء عوامل و مختصات گوناگون شكل گرفته است . اين عوامل عبارتند از ؛ 1- هويت صوتي 2- هويت مستقل هجائي 3- هويت مركب واژگاني. 4- هويت ارتباطي در آهنگ بيان جمله 5- هويت در معنا – مضمون و موضوع 6- آهنگ هويت ارتباطي در معنا 7 هويت فرهنگي 8- هويت تاريخي





۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

منافع ملی یعنی چه؟



منافع ملی یعنی چه ؟

فرهاد عرفانی - مزدک

-

برای درک مقولات خُرد ، ابتدا باید پدیده را در منظر کلی آن بخوبی دید ! به تعبیری دیگر ، تا جایگاه یک رکن در مجموعه ء یک ارگانیسم مشخص نشود ( تعریف کلی با توجه به اجزای متشکله ) و سپس چگونگی رابطهء یک رکن با ارکان دیگر معلوم نشود ، ارائه هر برداشتی با این خطر روبروست که خود را از مجموعهء عوامل تأثیر گذار و تعیین کننده ، محروم کرده ، منجر به استنتاجی گردد ، که تنها ، بیانگر بخشی از واقعیت باشد و به طریق اولی ، مبین حقیقتی مجازی شود .
بر این اساس ، هنگامی که صحبت از منافع ملی می شود ، پیش از هر چیز ، باید دریافت که جایگاه آن در مبحث کلان تر ، یعنی جامعهء جهانی ، کجاست ؟ یا از منظری دیگر ، شکل جهانی که قرار است در آن از منافع ملی صحبت کرد ، چگونه است و از چه عوامل تأثیر گذاری پیروی می کند ؟

************
بر اساس آنچه گفته شد ، ابتدا تلاش خواهیم کرد ، تصویری ، هر چند با چند خط ساده ، بر صفحهء تحلیل خود ! نقش زنیم . سپس با توجه به این نقوش کلی ، به جایگاه خویش ، آگاه شویم !
همانگونه که می دانیم ، هستند وقایعی که سرفصل تغییرات شگرفی در روابط جوامع و ملل و دولتها ، از منظر تاریخی می شوند. یکی از این سرفصلها ، بی شک ، نابودی نظامهای سوسیالیستی است. آنچه در سالهای 1991 و 1992 در جهان اتفاق افتاد ، آغاز تغییراتی بزرگ در روابط بین الملل و همچنین باز تعریف بسیاری از مفاهیم سیاسی شد . در همینجا متذکر شوم که ، منظور از تغییرات بزرگ ، تغییر در مفاهیم بنیانی روابط طبقات و مقولهء اقتصاد در صورتبندی بورژوائی نیست ! بلکه بر خلاف آنچه نظریه پردازان بورژوازی تلاش می کنند القاء کنند ، یعنی (( تغییر مفاهیم ارزشی و بنیان های نظری )) ، بنده اعتقاد دارم که این تغییرات ، عموما در شکل پروسهء تکامل سرمایه داری از یکسو و از سوی دیگر ، تناسب این شکل با روابطی ست که تغییر شکل را میسر می سازد ، یعنی همان مفاهیم سیاسی !

در پی این تغییرات ، یک مجموعه روابط در سطح بین المللی در هم ریخت ، تا مجموعه ای دیگر از رفتارها و روابط جایگزین آن شود . آن روابطی که مبنای آن به وقوع انقلاب 1917 روسیه و سپس به پایان جنگ دوم جهانی باز می گشت ، باید جای خود را به آنچنان رابطه ای می داد که تعادل از دست رفته ، دوباره به دست آید . پیش از آنکه بخواهم به عنوان بندی این روابط بپردازم ، لازم می دانم که نکته ای بس مهم را ، چه در روابط طبقاتی ، چه در روابط بین الملل ، بیان کنم . این نکته ، مقولهء توازن قدرت ، است ! این حقیقتی ست که مقولهء توازن قدرت ، حداقل از دورانی که جوامع طبقاتی بوجود آمده اند ، تا کنون ، حرف اول و آخر را در تنظیم هر گونه رابطه ای ، در جوامع انسانی ( چه در سطح داخلی و چه بین المللی ) ، زده است.

بنابراین ، عامل بنیانی ، در تنظیم روابط طبقات و در سطح ملی ، و همچنین ، در سطح روابط بین المللی ، جدا از معیارهای اخلاقی ، که اساسا در روابط سیاسی بورژوائی بی معنا هستند ( یا به تعبیری ، فاقد جوهر انسانی اند ) ، میزان توان یک جریان اجتماعی در ایجاد تغییرات است ؛ اینکه یک جریان ، از چه توان بالقوه و بالفعلی در سمت دهی تحولات بسود خود برخوردار است. جامعهء طبقاتی ، جامعه ای شکل گرفته بر اساس تنازع بقاء با اتکاء بر قدرت است ! این واقعیتی عمیقا غیر اخلاقی ست ، اما وجود دارد ! و راه تغییر آن نیز ، از درون همین نزاع دائمی ، بر سر تغییر کفهء قدرت، بسود اکثریت فاقد قدرت است. اما آنجا که بحث منافع ملی پیش می آید ، یعنی در مقولهء مورد نظر ما ، شکل این نزاع را ، روابط بین ملتها ، و به تعبیر صحیح تر ، بین کشورها و دولتها ، تعیین می کند . یعنی : بحث منافع ملی ، بحثی ست که مرتبط با همهء مردمی ست که در یک کشور ( صرفنظر از قومیت ، زبان ، مذهب ، نژاد ، جنسیت و .... ) زندگی می کنند ، با کشورهای دیگر و منافع ملی ایشان !

در اینجا مجبوریم ، پیش از آنکه بخواهیم به عوامل تعیین کننده در شکل دهی مفهوم منافع ملی بپردازیم ، به نکته ای مهم اشاره کنیم . این نکته ، مقولهء جهانی شدن ! یا به تعبیر صحیح تر ، جهانی سازی است.
همانگونه که می دانیم ، بلافاصله پس از در هم ریزی ساختار سیاسی و روابط شکل گرفته در دوران نظامهای سوسیالیستی ، نظریه پردازان بورژوازی ، سیل نظریاتی را به راه انداختند که ، پیش از آنکه برگرفته از واقعیات موجود باشد ، نوعی پیشدستی برای شکل دهی واقعیت مورد نظر بود ! از جملهء این نظریه پردازیها ، مقولهء جهانی سازی ، جهانی شدن ، جهان بدون مرز و ... امثالهم بود . طبق معمول ، ظاهر قضیه ، بسیار مطلوب ، مثبت و عامه پسند شکل می گرفت . بدین معنی که ؛ (( از این پس ، جهان ، جهان اطلاعات خواهد بود ، عصر- عصر دانائی و خرد است ! ( تو گوئی قبل از این نبوده است ! ) . اینترنت مرزها را در می نوردد! سرمایه به جائی می رود که ثبات دارد . سرمایه مرز نمی شناسد ( اما به سوی کشور مبداء بر می گردد ! مثل کفتر ِ نامه بر !!! ) . دمکراسی ، مفهومی - خود بنیاد - است ! اگر خواهان رشد و پیشرفت هستید ، چاره ای جز گشودن مرزهایتان به روی سرمایهء بین المللی ندارید و ... )).
انبوهی از اینگونه نظرات ، در حجمی وسیع و بیسابقه ، از طریق رسانه های جمعی و انتشارات ، در سطح جهان پخش شد ، تا اینگونه القاء شود که دوران (( دولت - ملت - کشور )) و (( منافع ملی )) به سر آمده و اساسا مقولهء ملت و ملیت دیگر بی معنا است
!!!


و اما حقیقت چیست ؟
حقیقت اینستکه ؛ (( هشتاد و سه درصد از سود خالص چرخش سرمایه در سطح جهان ، در طی فاصلهء سالهای 1991 تا 2001 ، به سوی هشت کشور صنعتی و صاحبان سرمایه در این کشورها ( که 200 نفر بیشتر نیستند ! ) ، سرازیر گشته است !!! ، در همین مدت ، فاصلهء بین کشورهای شمال و جنوب یا به تعبیری فقیر و غنی ، به دو برابر افزایش یافته است. همزمان ، فاصلهء طبقاتی در همهء جوامع ، علاوه بر اینکه کاهش نیافته ، که به عنوان نمونه ، در کشور سوئد ، ثروتمندان ، ده برابر ثروتمندتر و فقرا به همین نسبت فقیر شده اند ! در حالیکه ، کشورهای عضو اتحادیه اروپا - هر سال ، نسبت به سال قبل ثروتمندتر شده اند ، در همانحال از خدمات اجتماعی هر سال کاسته شده و توان خرید مردم کاهش یافته است.

از بعد سیاسی ، درهمانحال که صاحبان سرمایه در آلمان و فرانسه و ایتالیا و انگلیس و ... به در و دیوار می کوبند تا مرزهای چپاول را پشت سر گذاشته ، شعار ملت واحد اروپائی را می دهند ، همزمان ، جنگ خونین و جنایتکارانه قومی در بالکان را سازماندهی کرده ، کشور توانمند یوگسلاوی را به چند کشور کوچک فاقد قدرت ، با مرزهای کینه و نفرت تبدیل می کنند. در خاور میانه و قفقاز ، جنگهای قومی و منطقه ای راه انداخته ، از تکه تکه کردن کشورها ، تحت عنوان استقلال یا فدرالیسم حمایت می کنند ...
جالب اینستکه همین آقایان ، در درون همین اتحادیه اروپا ( بر خلاف شعار عوامفریبانهء ملت واحد اروپائی ) ، بر سر یک وجب از خاک خود ، چنان چنگ و دندان به هم نشان می دهند که بیا و ببین ! به عنوان مثال ، اخیرا ، اسپانیا ، تنها ، به دلیل بازدید وزیر خارجه انگلیس از منطقه جبل الطارق ، سفیر خود را از آن کشور فراخواند !!! توجه می فرمائید که مرزها چقدر بی اهمیت شده !!!!
آری ، حقیقت اینستکه جدا از همهء شعارهای خررنگ کن سرمایه داری و نظریه پردازان آن ، علاوه بر اینکه در جهان مرزی پشت سر گذاشته نشده و مفاهیم ملت و ملیت و کشور ، تغییر شکل نداده اند ، که به مراتب ، نسبت به گذشته ، هم مرزها آهنین تر شده ! هم مفاهیم ملت و ملیت و کشور ، بسیار غلیظ تر از گذشته ، دارای معنا شده اند. کافیست چشم بگشائید و اروپا و آمریکای پس از یازده سپتامبر را بدقت بنگرید تا ببینید که ، اگر تا پیش از این ، برای حفظ ظاهر هم که شده ، بنام شهروند درجه دو و سه ، حق نفس کشیدن برای اقلیتها قائل بودند ، امروز ، درجهء تمایل ِ رنگ پوست شما به طرف سفید هم ، مسأله ساز شده است !! نوع
اسم و مذهب و خون و نژاد و اجداد شما هم ، نقشی تعیین کننده در سرنوشت شما و فرزندانتان بازی می کند .


خلاصهء کلام آنکه ؛ جهانی سازی ، تنها یک معنی دارد و آن اینستکه : (( درهای کشورهایتان را بگشائید تا ما به راحتی بچاپیم !! ، همین و بس ! اگر هم مقاومت کنید ، مدنیت و حقوق بین الملل و قوانین - یعنی کشک ! با توپ و تفنگ به سراغتان خواهیم آمد ! )) .

*************

حال که مفهوم جهان بدون مرز سرمایه داری روشن شد، می خواهیم بدانیم که مقولهء منافع ملی ، چگونه مقوله ای ست و بر چه بنیانهائی استوار است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد ، منافع ملی ، به تمامی آن مولفه هائی باز می گردد که ضامن حفظ و بقای یک ملت ( کلیه اتباع یک کشور جدا از گوناگونی زبانی ، قومی ، مذهبی ، طبقاتی و ... ) و منافع آن ، در برابر ملل و کشورهای دیگر است.
و اما مولفه هائی که قرار است ضامن حفظ منافع ملی باشند ، خود ، زیرمجموعهء یک اصل کلی هستند ، که آن اصل کلی ، چیزی نیست جز قدرت !
در واقع ، این ، میزان قدرت شماست ، که برقرار کنندهء توازن بین شما و جهانی ست که شما را فراگرفته است. محتوای این مفهوم ، همان موءلفه هائی ست که مجموعا ، منافع ملی را شکل می دهند . و اما این عوامل که مفهوم قدرت را مشخص کرده و
سپس ایجاد توازن می کنند ، چه هستند ؟
- در هر ساختار قدرت ، سه عامل اصلی ، قابل تفکیک و تشخیص است : 1- سازمان ، 2 - امکانات ، 3 - مدیریت

.
بنابراین ، محتوای قدرت = سازمان + امکانات + مدیریت
و اما این سه عامل ، در مقولهء مورد نظر ما ، یعنی منافع ملی ، چه صورتی پیدا می کنند ؟
از یک منظر کلی ، همهء تشکیلات مدنی موجود در یک کشور ، اعم از قضائی ، مقننه ، مجریه و تشکیلات ریز شدهء آن ، مانند بهداشت ، آموزش ، دادگاهها، امنیتی و نظامی ، مجلس و همهء ارگانهای دولتی و غیر دولتی همچون احزاب ، اتحادیه ها و سندیکاها و انجمن ها و ... همهء آنچه جمعیت پراکندهء یک جامعه را در قالب یک تشکیلات ، متشکل می کند ، زیر مجموعهء مقولهء سازمان یک کشور قرار می گیرند.

مورد دوم ، امکانات است ، که ریز شدهء این ساختار عبارت است از ؛ وسعت سرزمین ، میزان نیروی انسانی و کیفیت آن ( متخصص و غیر متخصص و باسواد و بیسواد ) ، میزان بالقوهء ثروت معدنی و زیر زمینی ، سطح دانش و فن آوری ، توان تولید صنعتی و کشاورزی ، موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک و اقلیمی ، ارتباط با دریاها ، نوع ترکیب جمعیت و میزان آمیختگی قومی ، مذهبی ، نژادی و ... سابقه تاریخی و توان فرهنگی ، ... و عوامل ریز شدهء این کلیات .
مورد سوم ، یعنی مدیریت ، توان ایجاد هماهنگی بین دو عامل سازمان و امکانات و هدایت آن در جهت ارتقاء کیفیت و رشد ساختار و همچنین مصون نگاهداشتن دو عامل فوق ، از عوامل آسیب رسان فراملی است.
بنابر آنچه آمد ، رشد نظام مند ، برنامه ریزی شده و متکی بر حداکثر استفاده از توان ملی ، در سه عرصهء برشمرده شده ، قدرت ملی را افزایش داده ، بنوبهء خود ، افزایش قدرت ملی ، ضریب حفظ منافع ملی را افزایش می دهد.
با توجه به شناختی که از جهان پیرامون خود و مولفه های تعیین کنندهء قدرت و منافع ملی بدست آوردیم ، اکنون می خواهیم بدانیم ، د رمورد کشورمان ایران ، این عوامل در چه سطحی و به کدام سو میل می کنند ؟
،

برای اینکه به پرسش فوق پاسخ دهیم ، باید بدانیم که نقاط قوت و ضعف ما ، درعوامل تعیین میزان قدرت کدامند ؟
در یک نظر سریع ، بسیار زود متوجه خواهیم شد که ، بجز در مولفه های وسعت سرزمین ، میزان نیروی انسانی ( البته در سطح کمیت و نه کیفیت ! ) ، ثروت بالقوه معدنی و زیر زمینی ، موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک ، ارتباط با دریاها ، نوع ترکیب جمعیت و تا حدی - آمیختگی مذهبی - نژادی ، سابقهء تاریخی و توان فرهنگی ، که همگی زیر مجموعهء عامل امکانات هستند ، د ربقیهء موارد ، در همین مولفه ، و در دو عامل اساسی سازمان و مدیریت ، کشور ما در موقعیت ضعیف ، بیمارگونه و نامساعدی به سر می برد که توان و قدرت ملی را دچار ضعف ساختاری نموده ، به سطح حداقل تنزل داده است.

تجربهء تاریخی نشان داده است که ، از بین سه عامل تعیین کننده ء قدرت ملی ( یعنی سازمان و امکانات و مدیریت ) ، عامل مدیریت ، مهمترین و تعیین کننده ترین عامل درایجاد قدرت ملی و بنوبهء خود حفظ منافع ملی است. ضعف در این عامل ، ضعف در عامل (( سازمان )) را در پی خواهد داشت و ضعف در عامل سازمان ، ضعف در بهره برداری بهینه از امکانات را بدنبال خواهد آورد و باز هم از منظر تاریخی ، ثابت شده است که کشور ایران ، هر گاه از نظر مدیریت ارتقاء پیدا کرده ، بلافاصله ، با توجه به توان و امکانات بالقوه ، به سرعت قدرت ملی خود را افزایش داده و بخوبی توانسته است از منافع ملی خویش دفاع کند.

**************
اکنون باید به این سوال پاسخ داد که : عوامل تهدید کنندهء منافع ملی در حال حاضر ، کدام عوامل اند و راه حل ها کدامند ؟
از بین موارد برشمرده شده در شکل دهی قدرت ملی ، یک عامل اصلی و یک عامل فرعی ، نقاط ضعف اساسی در حفظ منافع ملی در حال حاضر است . عامل تهدید کنندهء اصلی ، مدیریت سیاسی کشور و ساختار غیر دمکراتیک آن است و عامل فرعی ، وجود تحریکات قومی است ، که تلاش دارد وحدت ملی را در سطح فرهنگی - زبانی و سپس در سطح اقلیمی ، جغرافیائی آسیب زده ، در جهت منافع امپریالیسم آن را شکل دهد.

بنابراین ، زمینه های اصلی تهدید منافع ملی مردم ایران : 1 - رژیم فقاهتی اسلامی و 2 - وجود تحریکات قومی است. به تعبیر دیگر ، جمهوری اسلامی از یکسو، و از سوی دیگر ، گروههای قومی و عشیرتی و قبیله ای و طایفه ای ، که عوامفریبانه ! زیر علم دمکرات و چپ !؟ و حقوق خلقها !!! سینه می زنند ( خنده دار است که برخی از ایشان ، خود را کمونیست می نامند و در عین حال ، بجای واژهء مردم و بطور مشخص - مثلا - کارگران یا کشاورزان یا زحمتکشان و... ، از واژهء خلق (( انسان به مفهوم عام ، و نه در جایگاه مشخص اجتماعی )) در ادبیات سیاسی خود بهره می برند !! ) البته همگان نیک می دانند که بکارگیری اینگونه واژگان ، به جهت درهم ریختن مرزهای طبقاتی و گرفتن ماهی از آب گل آلود است ! چرا که اگر مبارزه ، جهت ِ طبقاتی پیدا کند ، آنگاه همهء پنبه ها رشته شده ، پتهء این جماعت روی آب می افتد !!!
،
امپریالیستها ( آمریکا و اروپا ) نیز ، دقیقا از همین نقاط ضعف وارد شده ، تمامی توان خویش را بکار گرفته اند ، تا از یکسو ، با تظاهر به همسوئی در جهت خواست مردم ایران برای تغییر مدیریت ، و از سوی دیگر، دامن زدن به اختلافات قومی ، به قول آقای دیک چنی ، هم پیالهء جرج بوش ، (( ریشه ء ملت ایران را بسوزانند !!! )) . هم ایشان هستند که در یک طرح استراتژیک ، قرار است از کشور کنونی ایران ، بیست و یک ! کشور مستقل بیرون بکشند !!

البته که شتر در خواب بیند پنبه دانه ، ولی حقیقت اینستکه ، اینها از مواردی است که غفلت ناپذیر است و هوشیاری همهء ملت ایران را می طلبد . مردم ایران ، البته که متوجه هستند : تمامی جریاناتی که با حمایت امپریالیستها ، شعار ضد رژیم می دهند و همهء آنهائی که یکشبه خواب نما شده ، مدافع فدرالیسم !! شده ، خوابهای طلائی ! می بینند ، دستشان در یک کاسه است و در ماهیت ، هیچ تفاوت اساسی ای با مرتجعین اسلامی حاکم بر ایران ندارند ، و درست بر همین اساس هم هست که حنایشان رنگی نداشته ، با همهء زوری که زده اند و می زنند ، راه به جائی نبرده و نخواهند برد !

در پایان ، آنچه می توانم بگویم اینستکه ؛ تلاش در جهت هر چه مستحکم تر کردن مبانی وحدت ملی ، با تأکید بر اشتراکات ملی ، و نه تمایزات قومی - مذهبی و زبانی ، و در ادامه، مبارزه با جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک رژیم دمکراتیک ِ معتقد به حقوق انسانی ، دو عامل اساسی در جهت حفظ منافع ملی مردم ایران است.


(( 20/5/1383 ))

۱۳۸۶ مهر ۱۵, یکشنبه

مشکل استعمار با زبان فارسی



مشکل استعمار با زبان فارسی!

فرهاد عرفانی – مزدک



سیاست فارسی ستیزی، سیاست کهنهء استعماری است که نگارنده، در مقالات گوناگون و متعدد، بدان پرداخته است، اما نظر به تلاش جدید و سرسختانه ای که اکنون در جریان است تا موجبات فروپاشی فرهنگی و زبانی ملت ایران و همسایگانش فراهم آید، ضروری است بار دیگر به این موضوع بس پر اهمیت پرداخته شود. انگیزهء نگارش این مقاله، غیر از مورد فوق، سخنان اعلمی، نمایندهء تبریز در مجلس شورای اسلامی، در اعتراض به دستور فارسی نویسی تابلوهای اصناف در استان آذربایجان شرقی است .

همانگونه که می دانید، زبان فارسی، د رحال حاضر، نه زبان یک قوم خاص، بلکه زبان مشترک اقوام ایرانی و حتی ملیتهای مختلف ( افغان و تاجیک و ... )، هم در حوزهء جغرافیائی ایران، و هم در خارج از این حوزه ( یعنی حوزهء نفوذ ایران قدیم )، است. این زبان، نه تنها وسیلهء ارتباطی میلیونها انسان در طی هزاره ها بوده، بلکه همچنین نماد و شاخصهء بخشی از فرهنگ بشری است که سنتها و آداب و رسوم و هنر و تاریخ مردمان بسیاری را در نقاط مختلف جهان، باز می نمایاند. بخش بزرگی از عظمت و روح اندیشهء انسانی در طی هزاه ها، با این زبان پیوند دارد و با این زبان خود را بیان کرده است و اکنون جزو میراث گرانقدر همهء بشریت، بخصوص در مناطقی است که هنوز به این زبان تکلم می کنند و یا آنرا می نگارند.

تا پیش از ورود استعمار به خاور میانه، تنها مورد فارسی ستیزی د رتاریخ این منطقه، مربوط به دورهء حمله و سلطهء اعراب بوده است که آنهم در طی زمان ( در برابر عظمت فرهنگی این زبان ) رنگ باخته است و اما پس از ورود استعمار و بخصوص، همزمان با سلطهء کمپانی هند شرقی و استعمار حیله گر انگلیس، فارسی ستیزی، تبدیل به یک راهبرد اساسی در سیاست غارتگران بین المللی ( بخصوص انگلیس و آمریکا ) شد. تعیین این راهبرد، به مبارزهء همه جانبه ای تبدیل شده است که به اشکال مختلف در دویست سال گذشته، پیش برده شده و تا حدودی متأسفانه توانسته است از حوزهء نفوذ فرهنگی زبان فارسی در بین ملل خارج از جغرافیای سیاسی ایران، بکاهد. ( بیاد آورید تغییر زبان مردم هند را از فارسی به انگلیسی) .

اکنون که راهبرد جدید سیاسی امپریالیسم برای منطقه، بر تکه تکه کردن کشورهای بزرگ و تشکیل فدراتیوها و مناطق کوچک قابل کنترل، قرار گرفته است، سیاست کهنهء فارسی ستیزی، با تزریق دلار و امکانات، جان تازه ای یافته است و متأسفانه مسئولین ایران غافل هستند، و بخش بزرگی از روشنفکران؛ بازی خورده و یا خائن و ناآگاه!

هم از اینروست که یکشبه، جنایتکاران بین المللی، مدافع حقوق زبانی اقوام ایرانی شده اند!! صدها صفحهء اینترنتی در هویت سازی برای مردمان با گویشها و زبانهای مختلف ایجاد شده، رادیو و تلویزیون به زبانهای محلی علم شده، نظریه پردازان استعمار به تاریخ سازی و تاریخ نویسی مشغول گشته اند و برای ظلم مضاعف به غیر فارس زبانها، اشک تمساح می ریزند!

کسانیکه در طی یکصد و پنجاه سال، زبان انگلیسی را با زور سرنیزه و بقیمت ریختن خون میلیونها انسان در سراسر جهان، به زبان بین المللی تبدیل کرده و موجبات نابودی رسمی صدها زبان و گویش محلی و فرهنگهای غنی وابسته به ان را فراهم نموده اند، اکنون به منبر رفته و برای اصالت گویشها و زبانهای محلی ایران، روضهء علمی می خوانند !!!

ناگفته پیداست که آنچه در آن بحث نیست، ارزش برابر همه زبانها و گویشهای مردمان ، نه تنها در ایران، بلکه در همهء جهان است و صد البته این حق طبیعی هر انسانی ست که با زبانی که دوست می دارد زندگی کند و با جهان روبرو شود. دقت شود که د راینجا بهیچوجه، مسئله، مسئلهء تحلیل تمایزات و تفاوتهای زبانی، و اثبات و انکار هیچکدام نیست، بلکه بحث بر سر سیاست کثیفی است که، با دستمایه قرار دادن تفاوتهای گویشی و زبانی، تلاش دارد تا مردمانی را به قتلگاه فرستاده، زمینه را برای فروپاشاندن کشورها فراهم آورد.

این تقریبأ اصلی پذیرفته شده در سطح بین الملل است که اقوام و طوایف و ملل گوناگون، ضمن استفاده از لهجه ها، گویشها و زبانهای متفاوت، به جهت ارتباطات گسترده تر و زندگی در جامعه ای نظام مند که کشور نامیده می شود، از زبانی مشترک، که معمولا رسمی خوانده می شود، استفاده نمایند و امور کشوری، از ارتباط و آموزش سراسری گرفته، تا ثبت اسناد را، با آن زبان انجام دهند.

در کشورهای بزرگ جهان، همچون چین و هند و آمریکا و کانادا و روسیه و ... مردمانی بسیار متفاوت از هر جهت، با داشتن صدها زبان و گویش مختلف، از طریق زبانی مشترک با هم ارتباط دارند و سازندهء یک نظام و یک هویت ملی گشته اند.

در ایران نیز که پیشگام همهء کشورهای فوق در شهر نشینی و تشکیل کشور و ملت و دولت واحد است، این موضوع، یعنی بکارگیری زبان مشترک، هزاران سال است که عمل کرده و می کند و هرگز هیچ قوم و طایفه ای منکر اصل بدیهی وجود زبان مشترک نبوده است و اکنون بطریق اولی، زبان مشترک ایرانیان، دیگر، تنها یک زبان برای ارتباط نیست، بلکه همچنین یک هویت و تاریخ و فرهنگ مشترک و حتی تولید یک ملت واحد است که ایرانی خوانده می شود! دقیقأ به همین دلیل است که استعمار تلاش زایدالوصفی را در جهت فروپاشی زبانی ملت ایران بکار گرفته است ! چرا که خوب می داند که: تنها و تنها چیزی که قادر است ساختار مستحکم نظام ملی و فرهنگی ایران را در هم بریزد و ملت ایران را دچاراز هم گسیختگی و چند پارگی کند، به زیر ضرب بردن زبان فارسی است!

آنها از روشهای متفاوتی در جهت رسیدن به هدف فوق الذکر استفاده می کنند که در مقالهء جداگانه ای به انها پرداخته ام. مهمترین این روشها: 1- در تقابل قرار دادن گویشها و زبانهای محلی با زبان فارسی و 2- هجوم فرهنگی از طریق زبان انگلیسی است!


***

در کشور سیصد میلیونی آمریکا ، با وجود صدها قومیت و زبان متفاوت، هنگامیکه عده ای از اعراب جمع می شوند تا مدرسه ای را بر پا دارند که جدا از نظام آموزشی سراسری، فرزندانشان را با زبان عربی آموزش دهد، بیکباره تمامی جامعهء امریکا و رسانه ها و مسئولین و احزاب به حرکت د رمی آیند که: نه! هرگز!! چنین چیزی نظام آموزش هماهنگ را در آمریکا زیر سوال می برد و جامعهء آمریکا را دچار چند گا نگی !؟ می کند!!!

جالبی قضیه اینستکه سیاستمداران همین جامعه، که اینگونه می اندیشند، از زبان روشنفکر و نویسنده و فعال سیاسی و حکومتگر ایرانی ( مسئولین قومگرای جمهوری اسلامی )، به سخن می آیند که اقوام ایرانی باید بزبان خویش آموزش ببینند!!! دقت کنید که قضیه، قضیهء آموختن زبان مادری بعنوان یک واحد درسی نیست، بلکه آموختن به! زبان مادری و گویشهای محلی است!

بر این اساس است که می بینیم آقای اعلمی، نمایندهء تبریز در مجلس به منبر رفته و می گوید که چرا فرمانداری تبریز بخشنامه صادر کرده و گفته تابلوهای اصناف باید بفارسی باشد؟!! براستی یعنی این آقا نمی داند که اگر قرار باشد هر منطقهء کشور تابلوهای خود را بزبان و گویش محلی بنگارند، نظام آموزشی بزبان خود داشته باشند، رادیو و تلویزیون با زبان محلی داشته باشند و همهء امور خود را با زبان و گویش محلی خود رتق و فتق کنند، آنگاه چه چیزی از کشوری بنام ایران باقی می ماند؟
نه ایران، که هر کشوری در سطح جهان بخواهد به ساز این آقایان قومگرا برقصد، باید فاتحه خود را بخواند! یعنی این آقا نمی فهمد و یا نمی داند که بر اساس نگرش آنجناب ، هر روستا در منطقه ارومیه، صلاحیت تبدیل شدن به یک کشور را دارد!!! این آقایان، واقعا این بلاهت بی حد را چگونه توجیه می کنند؟ آنهم درست در زمانی که تمامی امپریالیستها، همچون گرگ های گرسنه، در کمین نشسته اند تا این میهن کهن و میراث گرانقدر آنرا تکه تکه کنند و به یغما ببرند!

آقای اعلمی و دیگر قومگرایان عزیز باید بفهمند که وجب به وجب خاک ایران، متعلق به همه ء مردمی است که در هر نقطهء آن زندگی می کنند. خاک آذربایجان به همان اندازه که به آذربایجانی ها تعلق دارد، به خراسانی ها و بلوچها و لرها و ... هم تعلق دارد و بالعکس ! بر این اساس، گویش و زبان متفاوت، بهیچوجه برای آنجنابان ایجاد حق نمی کند. بلکه این مازندرانی و گیلک و خراسانی و عرب و لر و کرد و بلوچ است که حق دارد وقتی به استان آذربایجان سفر کرده و یا آنجا را برای زندگی بر می گزیند، بدون هیچ مشکلی از طریق زبان مشترک، بتواند امور خود را بگذراند و خود را در خانهء خویش احساس کند نه یک مملکت بیگانه!!! به همانصورت که وقتی یک آذری به جهت تفریح و یا زندگی به گیلان و مازندارن سفر می کند ، ساکنین آن منطقه با زبان فارسی، و نه زبان محلی!، با او سخن گفته و با آغوش باز از وی استقبال می کنند، چرا که او را ایرانی می دانند و هموطن !

آیا آقای اعلمی تا کنون به این اندیشیده است که هنگام سفر به مازندارن، اگر تابلوهای مازندرانی ها به زبان محلی باشد، ممکن است او بجای غذا خوری به آبریزگاه برود ؟! و بجای خانهء استاد غلامرضا از خانهء مشهدی حسن سر در آورد؟!

از شوخی گذشته، در پایان می خواهم فقط بگویم که تک تک هموطنان گرامی ، از هر قوم و قبیله ای و با هر گویش و زبانی، در حفظ میراث مشترک، یعنی زبان فارسی، مسئولند و هر گونه کوتاهی د راینمورد، ضربات جبران ناپذیری به آیندهء فرزندان آنان خواهد زد!

مشکل استعمار با زبان فارسی، نهفته در حقارتی است که از منظر تاریخی نسبت به فرهنگ ایجاد شده توسط این زبان، احساس می کند! از سوی دیگر، همین فرهنگ، تبدیل به سد محکمی در برابر اشاعهء فرهنگ بورژوائی و اعمال سلطهء او شده است!! هم از اینروست که یک کینهءتاریخی و یک مانع در راه سلطهء همه جانبه، دست در دست هم داده، ایشان را به فکر تقابل نرم افزاری با این زبان انداخته است، آنهم زبانی که پیش قراولان اندیشه و هنر و فلسفهء غرب در برابر آن سر تعظیم فرود آورده اند:( گوته، پوشکین، انگلس،... ).

زبان فارسی، هویت و هستی تاریخی ایران است، دشمنی استعمار با آن، ریشه در دشمنی با همین هویت و هستی فرهنگی و تاریخی دارد. درست بر همین اساس است که مزدوران قلم بدست ایشان، بجای دشمنی با سیاستمداران ایران، به حکیم و اندیشمند بی نظیر و فرزانهء انساندوست توس، ابوالقاسم فردوسی، حمله می کنند!!!

آقای اعلمی نیز، اگر براستی ایرانی هستند و ریگی به کفش ندارند، باید در برابر فرهنگ و زبانی که انگلس و گوته را به تعظیم واداشته، زانو زده و بخاک افتند!...، لازم به گفتن نیست که در غیر اینصورت، ما هم، نه بعنوان یک هموطن، بلکه بعنوان یک بیگانهء متجاوز، با ایشان روبرو خواهیم شد!

www.maghalatemazdak.blogspot.com
www.m-farhaderfani.blogspot.com
www.farhadeerfani.blogspot.com



10-7-86

۱۳۸۶ مهر ۱۳, جمعه

امنیت ملی



امنیت ملی ، یعنی : دفاع فرا سرزمینی

فرهاد عرفانی – مزدک



- اوضاع جهانی ، به جهت اقتصادی ، سیاسی ، نظامی ، و فرهنگی ، به شکل شگفت آوری دچار تغییر گشته است.
گهگاه ، شتاب تغییرات و دگرگونی ها آنچنان بوده است ، که نه تنها تاکتیک ها و راهبردهای کوتاه مدت را دستخوش تغییرات بنیانی کرده است ، که حتی دولتها ، و به طریق اولی ، بلوک بندیها را ، به تجدید نظر در استراتژیهای بلندمدت واداشته است


از میان حوزه های گوناگون که می تواند مورد بحث قرار گیرد ، یکی هم حوزهء باز تعریف استراتژی نظامی کشورها و بلوکها ، و رابطهء آن با منافع ، و دفاع ملی ست. تجربه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و دفاع مشترک بلوک شرق ( پیمان ورشو ) ، به روشنی نشان داد : متغیر دفاع ملی ، همیشه و در همه حال تابعی از منافع ایدئولوژیک و یا بلوک بندیهای زمانی نیست. به زبان روشن تر ، در همان حال که پیمان ورشو ، بمثابه پیمانی ایدئولوژیک - نظامی ، درهم می ریزد ، این امکان وجود دارد که استراتژی دفاع ملی به قوت خود باقی مانده ، و در چهارچوب مرزهای ملی ، باز تعریف ، شود (( مانند روسیه )) . با توجه بدین مقدمه ، تدوین و تدقیق استراتژی دفاع ملی و امنیتی ایران و مرزهای تعریف شدهء آن ، جدا از ساختار ایدئولوژیک ، و نوع رژیم حاکم بر این سرزمین ، از اهمیتی به سزا برخوردار است.
دکترین های نظامی ، در رابطه با منافع ملی ، عموما بر دو محور استوارند:
الف: حوزهء دفاع از منافع ملی در چهارچوب مرزهای ملی .
ب:حوزهء دفاع از منافع ملی در شعاع فرامرزی


کشورهائی همچون آمریکا ، روسیه و انگلستان ، بطور اخص ، بر اساس دکترین (( ب )) عمل کرده و می کنند ، و درست بر همین اساس ، حداقل پس از جنگ جهانی دوم ، نگرانی حاصل از مورد تعرض قرار گرفتن ، در حوزهء مرزهای سرزمینی را نداشته اند ، و از طرفی ، نظر به اینکه نگاه به دفاع ملی ، در خارج از مرزهای ملی مورد نظر بوده است ، استراتژی تسلیحاتی و توان نظامی ایشان نیز ، بر این اساس تعریف شده ، و طبیعتا از قدرتی مافوق تصور برخوردار شده است. یکی از اصلی ترین امتیازات اتخاذ چنین استراتژی ای ، کشاندن حوزهء درگیری به عرصه ای ست ( جهان ) ، که هماره قدرت رقیب را از فکر امکان ریسک باز می دارد. در چنین شرائطی ، (( رقیب )) هر چند هم از توانائی های فوق العاده ای برخوردار باشد ، نظر به اینکه منافع فراملی خود را در خطر می بیند، فکر امکان تعرض به مرزهای سرزمینی را از ذهن خود بیرون می کند ، و تن به رقابت و سازش ، و استفاده از روشهای صلح آمیز می دهد. در چنین استراتژی ای ، ایجاد پایگاههای نظامی قدرتمند با توانائی واکنش سریع ، در حوزه ای هر چه گسترده تر ، از اولویت برخوردار می شود ، و امتیازدهی به کشورهای دیگر ، با توجه به میزان همکاری آنها در پیشبرد این استراتژی صورت می پذیرد. از سوی دیگر ، چنین کشورهائی را به نوعی هم پیمان ، در صورت بروز درگیری و چالش های سیاسی ، مبدل می سازد. برخورداری از توان تاکتیکی ، هسته ای و موشکی ، در چنین استراتژی ای ، از اولویت برخوردار است

در طرح دکترین (( الف )) ، ( که تقریبا دکترین نظامی اکثریت کشورها را تشکیل می دهد ) ، دفاع از منافع ملی ، د رچهارچوب مرزهای سرزمینی ، تعریف می شود ، یا حداکثر ، تکیه به بلوک بندیهای منطقه ای ، که به واقع ، هیچگونه تضمین و تعهدی را ایجاب نمی کند. . تکیه این دکترین ، بر نیروی ملی و توانائی های مردمی ست . هر چند در حوزهء درگیری جنگی ، این دکترین ، می تواند از عامل مثبت حضور نیروهای ملی و مردمی سود ببرد ، اما همزمان ، ضعف عمده این است : اولا قادر به جلوگیری از فکر تجاوز به مرزهای سرزمینی نیست ، و دوما نظر به اینکه حوزهء درگیری را به داخل مرزهای سرزمینی می کشاند ، خسارات و آسیب های ناشی از آن فوق العاده زیاد است و ریسک تحمیل تجزیه نیز به صورت غیر قابل تصوری وجود دارد.
*******

نظر به آنچه ذکر شد ، اکنون باید به این پرسش ، پاسخ داد که : رابطه استقلال ، امنیت ملی ، و منافع سرزمینی ِ مردم ایران ، با توجه به کدامیک از مولفه های مذکور باید تعریف شود ؟ آیا مولفه هائی همچون تناقض و تضاد منافع طبقاتی در داخل کشور ، تعارضات ایدئولوژیک در سطح ملی ، کشمکش بر سر نوع رژیمی که بر سر کار است ، و جایگزین های ممکن آن ، اختلافات قومی ، مساله دمکراسی و دیکتاتوری ، و مسائل بسیار دیگر ، که همگی از مهمترین مقولات پیش روی مردم ایران است ، می تواند ، و یا باید ، به مانعی در اتخاذ یک دکترین صحیح ، در آنچه به سرنوشت تاریخی این سرزمین باز می گردد ، شود یا خیر ؟ از نظر نگارنده : خیر

موقعیت حساس کنونی ، به لحاظ جهانی ، منطقه ای و ملی ، این ضرورت را بیش از پیش مطرح می سازد که امنیت ملی ، بمثابه دفاع فراسرزمینی ، به عنوان یک دکترین نوین نظامی مد نظر قرار گرفته ، توانائی نظامی ایرانیان هر چه سریعتر (( با دستیابی به سلاحهای استراتژیک )) فرا بالیده ، به ضمانتی همیشگی برای حفظ مرزهای سرزمینی و منافع ملی ، تبدیل شود. جغرافیای سیاسی منطقه خاور میانه ، بسرعت ، در راستای منافع امپریالیسم ، در حال تغییر است. تنها گزینهء مناسب در جلوگیری از تکرار فجایعی همچون عهدنامه های گلستان و ترکمانچای ، سرعت بخشیدن به شکل دهی سپر امنیتی ، با استفاده از سلاحهای استراتژیک !!! ( بدون توجه به جنگ روانی امپریالیستها ) ، و همچنین ، باز تعریف مقولهء امنیت ملی ، به عنوان دفاع فراسرزمینی ست!!

(( بهمن ماه 1381 ))

۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه

مستراح ِ تمدن





دانشگاه کلمبیا یا مستراح تمدن؟!

فرهاد عرفانی – مزدک

پیش از هر چیز، بخاطر عنوانی که برای نوشتهء خویش برگزیده ام، از خوانندهء محترم پوزش می طلبم. هر چه کردم عنوانی بهتر از آنچه می بینید ، در برجسته کردن آنچه خواهد آمد ، نیافتم . این عنوان ، در واقع عبارتی است که یکی از قهرمانان داستان کوتاهی از نگارنده ، در توضیح جامعهء آمریکا بکار می برد ، درست بهمانگونه که (( آپتن سینکلر )) از عنوان (( جنگل )) برای رمان خود، که در رابطه با جامعهء آمریکاست، بهره برده است.

***

همانطور که خواننده محترم می داند ، احترام به حقوق افراد، به جهت فردی و اجتماعی ، تنها بخش کوچکی از آن مفهوم بزرگی ست که مدنیت اش می نامیم. به تعبیر دیگر، حق داشتن کار، مسکن، بیمه، بهداشت، آموزش و ...، و همچنین انواع آزادیها، از حق سخن گفتن و پوشش گرفته، تا حق تشکیل اتحادیه و انجمن و حزب و حق رای و انتخاب کردن و انتخاب شدن و ... و همچنین امنیت اجتماعی در پناه قانون و ... همه و همه، اگر به منصه ظهور برسد، تنها مقدمه ای ست برای اینکه بتوان بشر را به سمتی سوق داد که، هر چه بیشتر با جدا شدن از درگیریهای مادی ، از حیوانیت دورشده و با هضم اندیشه هایی چون احترام و مدارا، مسالمت و گفتگو، مهر و محبت و عشق، گذشت و فداکاری ، صداقت و راستی و درستی و بسیاری مشخصه های اخلاقی دیگر، به فضیلت انسانی نزدیکتر شود، یعنی به مدنیت واقعی و به مفهوم انسان متمدن.

تمدنهای کهن ، همچون مصر و چین و هند و ایران و یونان، با پشت سر گذاشتن دورانی چند هزار ساله از درگیریهای اجتماعی – سیاسی و همچنین تجربه کردن انواع و اقسام کشمکش های فکری و عقیدتی، توانسته اند علیرغم کاستی هائی که اکنون ( بخاطر حاکمانی ناهمجنس با دگردیسی تاریخی خود ) دارند، به مجموعه ای از مشخصه های فرهنگی دست یابند که، جدا از وضعیت سیاسی – اجتماعی، این جوامع را از جوامع جدید، و یا به تعبیری، تمدنهای نوپا، متمایز سازد.
درست بر این اساس است که اگر رئیس دانشگاه کلمبیای آمریکا را از جهت رفتار اجتماعی و مدنی، در کنار یک بقال هراتی بگذارید، بسرعت متوجه میزان فاصله ای که جوامع بظاهر متمدن غرب و بخصوص آمریکا، با مدنیتهای نهادینه شده شرق ( یونان را نیز جزء تمدنهای شرق بحساب آورید !) دارند ، می شوید. به تعبیری دیگر، آن بقال هراتی، حتی اگر دشمن اش باشید، وقتی شما را بخود می خواند و شما پا به حریم اش می گذارید، عزیزتان می دارد و احترامتان را نگهمیدارد و هر انچه از دستش بر آید، برای شما انجام می دهد! اما این یابویی که در پالان آکادمیسین و نخبهء فکل کراواتی خزیده است ، همچون سگهای وحشی پاچه گرفته و صحن دانشگاه را با باغ وحش، اشتباه می گیرد!
این کابوی آمریکایی فراموش می کند که این کسی که در برابرش قرار گرفته، فردی نیست که برای بیان خودش پا به آمریکا گذاشته ، بلکه درست یا غلط، نماینده حداقل یک سوم از مردمان کشوری است که او در باره آن تقریبأ هیچ نمی داند !
آیا این رفتاری سخیف و غیر انسانی نیست که به هر دلیلی ، فردی را دعوت کرده و آنگاه در خانهء خود ، او را خوار کرده ، محاکمه کرده و حکم صادر می کنیم؟ !!!
گیریم این فرد، دیکتاتوری حقیر و بی رحم است، آیا این شیوهء برخورد مدنی با یک دیکتاتور حقیر و بی رحم است، یا تنها و تنها یک طراحی حساب شده برای عقده گشائی است ؟
آیا این همان کینهء تاریخی نیست که پیش از این خود را در فیلم ( 300 ) نشان داده است ؟ خشایار شاه که دیگر نمایندهء جمهوری اسلامی نبود ! مجسمه های بودا ( که توسط مأموران سیا و در لباس طالبان؛ ویران شدند ) که نماد دیکتاتوری حقیر و بی رحم نبودند ! موزهء بغداد که بمباران و غارت شد تا موزه های امریکا تر و تازه شوند که سلاح هسته ای نبودند تا آمریکا و غرب را تهدید کنند!

***

شاید در نگاه اول، رفتار نا معقولانهء رئیس دانشگاه را بتوان در چهارچوب عصبیتی کودکانه، طبقه بندی کرد، اما با کمی عمیقتر شدن در می یابیم که این سیمای پروار، با رفتار خوک منشانه، همان سیمای کلاسیک وحشی غیر متمدنی ست که گاه در لباس آدولف هیتلر فرو می رود و دنیا را به آتش می کشد و پنجاه میلیون کشته روی دست بشریت می گذارد و نام آن را برتری نژادی می نهد، گاه در جلد کندی و جا نسون و نیکسون فرو رفته، به نسل کشی مردمان بیگناه جنوب شرقی آسیا می پردازد و گاه در لباس کابوی الکلی ابله و لاتی که جرج بوش نام دارد و در شراکت با شریک قدیمی اش بن لادن، دنیا را به گه می کشد و به آنچه می کند، نام مبارزه با تروریسم می دهد!

این آقای رئیس دانشگاه!؟ اگر قادر بود حتی تا نوک بینی اش را ببیند، می توانست گند و گهی که پیرامونش را فرا گرفته ببیند و آنرا استشمام کند ! او بگونه ای از حقوق هم جنسگرایان و اقلیتهای مذهبی سخن می گوید که گوئی همچون پدر بزرگ کشیش قرون وسطائی اش، بر تختی در بهشت تکیه زده و رعیت فلک زده ای بر زمین را نصیحت می کند !
یعنی او خبر ندارد که رئیس دانشگاه در کشوری است که پیشقراول ظلم و ستم به سیاهان و تبعیض در همهء زمینه های حقوق مدنی، قومی و مذهبی بوده و هست !!
آیا او نمی داند که کشورش بیشترین تعداد زندانی و زندان را در جهان دارد و بیشترین تجسس در زندگی خصوصی افراد و نقض حقوق فردی در آن کشور صورت می گیرد ؟
آیا او نمی داند که امریکا بیشترین تعداد بیخانمان را به نسبت جمعیت در سطح جهان دارد ؟
آیا او نمی داند که آمریکا تولید کننده بیشترین زباله در سطح جهان است ( 25% ) و ناقض تمامی مقاوله نامه های بین المللی در حوزهء حفاظت از محیط زیست است ؟
آیا او نمی داند که بودجه نظامی کشورش به تنهائی برابر با کل بودجه پنجاه و سه کشور جهان است ؟ ... آیا این شرم آور نیست که رئیس دانشگاه چنین لجنزار متعفنی د رمقام استنطاق رئیس جمهور یک کشور بنشیند ؟ آنهم نه یک کشور معمولی ، بلکه کشوری که مادر تمدن و فرهنگ در جهان است !!

این وقاحت رئیس دانشگاه کلمبیا از جنس همان وقاحتی ست که به مجلس آمریکا اجازه می دهد پس از اشغال یک کشور مستقل و قتل عام یک میلیون نفر ، بجای بیست و پنج میلیون شهروند آن کشور تصمیم گرفته و آنرا به سه قسمت تقسیم کند تا بتوانند منافع غارتگرانه خود را حفظ کنند.

جدا از اینکه احمدی نژاد کیست و چه می گوید، تفاوت در شیوهء برخورد رئیس دانشگاه کلمبیای آمریکا و احمدی نژاد، نشان از مدنیت و فرهنگ غنی ایرانی از سوئی و بلاهت و وحشی گری آمریکائی، از سوی دیگر دارد. من با اینکه دشمن احمدی نژاد هستم، ولی به او احترام می گذارم و شیوهء برخورد متمدنانهء او را با اراذل و اوباشی که در لباس آکادمیسین، به تحقیر مردم ایران می پردازند، می ستایم!

:چرا که
مرز شما، بعنوان کسی که خود را بر حق می دانید، با آنکس که دشمن اش می پندارید و با او در حال نبرد هستید، دقیقأ همان میزان پایبندی شما به فضائل و صفات انسانی است که بخاطر آن می جنگید! در غیر اینصورت، شما را هیچ تفاوتی با دشمن نیست!!!

هیچ جامعهء زیبائی بر پایهء گند و کثافت بنا نمی شود. آن مردمسالاری و آزادی که یر پایهء توهین و تحقیر بخواهد بنا شود، فقط یک دروغ بزرگ است که تنها ابلهان آن را باور می دارند!
مهر ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش